eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
احسنت👏👏👏 چقدر عالی که در مجردی به فکر بالا بردن اطلاعاتتون هستید👏👏 شرکت در این دوره بر همه مجردها واجبه ✅ تا با دید درست بتونن انتخاب صحیح داشته باشند👏 و بر همه متاهل ها واجبه تا بتونن زندگی را با دیدی بهتر ببینند و زیبایی را به زندگی شون هدیه کنند👏👏
@Panahian_irPanahian-Clip-MitooniBeHamsararRahmKoni.mp3
زمان: حجم: 1.84M
🎵می‌تونی به همسرت رحم کنی؟ 💠 قبل از ازدواج به این موضوع فکر کن! ➕شاخصه‌ای برای انتخاب همسر http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان از تخفیف 💥 و قرعه کشی جا نمونید🎁 فقط تا پایان امشب👏👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بالاخره امید را از خود جدا کرد. بوسه ای بر سرش گذاشت. نگاهی به چشمانش کرد و گفت:"همه چیز درست می شه" بعد از جا بلند شد و چشمانش را پاک کرد و گفت:"فعلا بهتر آماده بشی. پدر منتظره." امید سر به زیر و غمگین، با صدایی آرام گفت:"می شه من نیام؟" مادر با تعجب نگاهش کرد و گفت:"یعنی چی؟ اخلاق پدرت را نمی دونی؟ بهتره زودتر آماده بشی." به طرف در رفت و از اتاق خارج شد. امید دوباره خودش را روی تخت انداخت. دلش می خواست دنیا روی سرش خراب شود، ولی با پدرش جایی نرود. آن هم منزل عمو حمید. تازه یلدا هم بود. وای که تحمل رفتار هایش چقدر سخت بود. تازه یادش آمد، مناسبت مهمانی را نپرسیده. با کلافگی دستش را روی صورتش کشید. به ناچار ازجا برخاست و برای رفتن آماده شد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
قسمت_80 در مسیر رفتن به خانه عمو حمید، همه ساکت بودند. پدر در کمال غرور، رانندگی می کرد. اجازه نداده بود امید اتومبیلش را بیاورد. هوای سنگینی بود. احساس می کرد که دوباره به قلبش فشار می آید. به یادِ حمله عصبی و بیمارستان افتاد. نگران، دست روی سینه اش گذاشت و سرش را به شیشه چسباند. کاش همه چیز آنطور بود که دلش می خواست. ولی نبود، هیچ وقت نبود. حسرتِ دیدنِ لبخند محبت آمیز پدر، حسرتِ دو کلام صحبت کردنِ بدون نگرانی و ترس، همه و همه ، بر روی قلبش سنگینی می کرد. ولی باید قوی بود. اما تا کِی؟ این کابوسِ وحشتناک، کِی به پایان می رسد. همیشه به رفتارِ احمد آقا با بچه هایش غبطه می خورد. زهرا و زینب خیلی راحت با پدرشان صحبت می کردند و هر چه می خواستند می گفتند. واحمد آقا چه صبورانه و با خنده و شادی، قربان صدقه شان می رفت. کاش برای یک روز هم که شده پدرش مثلِ احمد آقا مهربان می شد. با دیدنِ ویلای عمو حمید، حالش بدتر شد. دستش را به شدت به سینه اش فشرد. مادر به طرفش برگشت و گفت:"امید جان چیزی شده؟" زود دستش را رها کرد و گفت:"نه چیزی نیست" و پدر با تمسخر، پوزخند زد. با لحنِ بدی گفت:"امیدوارم خونه برادرم آبروریزی راه نندازی" و امید خوب می دانست منظورش چیست. کاش هیچ وقت مجبور نبود که بیاید، کاش. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از قرعه کشی جا نمونید👏👏
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خدا میتوان بهترین روز را برای خود رقم زد... پس با عشق وایمان قلبی بگویی خدایا به امید تو💚 ❌نه به امیدخلق تو سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون پر نور🌹 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: تبسّم و شادمانی در برابر مؤمن موجب دخول در بهشت خواهد گشت، و نتیجه تبسّم در مقابل دشمنان و مخالفان سبب ایمنی از عذاب خواهد بود.✨ @asraredarun ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 ✅ اولین فکرت انرژی دهنده فکر بعدیت خواهد بود پس اولین رو مثبت انتخاب کن ! و همین روال جلو برو💪 ما می توانیم بهترین باشیم و بهترین اتفاق ها را رقم بزنیم💪 خدایا به امید تو🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490