هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام علیکم
هزینه واقعی شرکت در دوره
#اسرار_ارتباط_موفق
یا
#سواد_عاطفی
۱۴۹۰۰۰۰ (یک میلیون چهارصد و نود هزار)تومان است
که با تخفیف ویژه می تونید فقط و فقط بت
۵۰۰ هزار تومن
در این دوره ثبت نام کنید👏
لطفا به شماره کارت زیر واریز کرده و عکس فیش واریزی را به همراه مشخصاتتون برای ادمین ثبت نام بفرستید
شماره کارت جهت پرداخت هزینه
6104337242606067
بانک ملت
به نام کبری فرجامپور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@asheqemola
نام و نام خانوادگی
تاریخ تولد
تحصیلات،
محل سکونت ،
وضعیت تاهل،
مبحث نکات و سیاست های #همسرداری و #تربیت فرزند را در کانال اسرار درون
پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
😍فقط تا پایان امشب #تخفیف_ویژه به علاوه شرکت در #قرعه_کشی🎁
🎁اگر دو نفر از طرف شما ثبت نام کنند
#تخفیف می گیرید✅
🎁اگر بنر دوره را برای گروه هاتون بفرستید و عکس بفرستید، باز هم یک #تخفیف خواهید داشت
پس عجله کنید👏👇
ادمین ثبت نام
@asheqemola
می تونید در دو قسط پرداخت کنید✅
یکی از راه های خودشناسی
شرکت در این دوره است👆👆
توی دوره
خودشناسی و برگشت به خود را می اموزید✅
و نحوه صحیح ارتباط با دیگران را✅
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
به نام خالق عشق💞
💞رابطه عاطفی غذای روح است💞
و تنهایی فقط برای خداست
💖رابطه عاطفی لزوما بین همسران نیست.
#سرفصلهای_دوره
#اسرار_ارتباط_موثر
یا
#سواد_عاطفی👇
🔺رابطه عاطفی یعنی چه؟
🔺ویژگیهای یک رابطه عاطفی چیست؟
🔺چگونه عشق به رفتار تبدیل شود؟
🔺مهمترین تصمیم زندگی ما چیست؟
🔺عوامل مهم در تصمیم گیری ازدواج
(انواع بلوغها)
🔺نکات مهم برای شروع رابطه عاطفی
🔺اصول محبت کردن در رابطه عاطفی
🔺منحنی عشق و رابطه عاطفی
🔺مجردی خوب چگونه است؟
🔺دو چیز شکستنی خطرناک در رابطه عاطفی
🔺دو فاکتور مهم در رابطه عاطفی
🔺نکات خروج از رابطه عاطفی
و کلی مطالب مهم و آموزنده جهت ساختن یک رابطه عاطفی و اصولی دقیق👌
شرکت در این دوره برای هر خانم #مجرد و #متاهلی واجب است✅
برای شرکت در این دوره بسیار عالی
حتما آماده باشید👏👇
جا نمونید😍👏
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_81
هوا تاریک شده بود که رسیدند.
سر وصدای زیادی از خانه به پا بود.
امید هنوز نمی دانست. مناسبتِ آمدنشان چیست؟
با حرص نفسش را بیرون داد. زنگ درِ خانه را فشرد. در باز شد.
پدر و مادر کنارِ هم ایستاده بودند و گل در دست مادرش بود.
داخل شدند، باغ را با چراغ های رنگی تزئین کرده بودند و میز و صندلی چیده بودند. روی هر میز ظرفِ میوه و شیرینی بود و گلدانی بلورین با گل های رزِ سرخِ طبیعی.
خدمتکار، جلو آمد و خوش آمد گفت.
مادر دسته گل را به او داد.
پدر با تکبر به ویلا و باغ نگاه می کرد و با غرور قدم برمی داشت.
نزدیک ویلا که شدند، عمو حمید و شراره خانم جلو آمدند و خوش آمد گفتند.
پدر، برادرش را در آغوش گرفت و تبریک گفت.
امید همچنانِ دلیل این تبریک گفتن راهم نمی دانست. جلو رفت و به عمو سلام داد. عمو به گرمی در آغوشش گرفت. هنوز دستش در دستانِ عمو بود که، یلدا با شتاب بیرون آمد.
حیرت زده به یلدا نگاه کرد. همیشه خوش لباس بود وزیباترین ها را می پوشید؛ ولی این لباسِ صورتی رنگ ِ تزئین شده با سنگ های رنگی، به نظر خیلی گران قیمت می آمد.
آرایش ملایمی داشت و موهایش را نیمی باز و نیمی جمع درست کرده بود.
چهره اش با یلدای همیشگی فرق داشت. ساده تر ولی زیباتر به نظر می آمد؛ ولی این زیبایی ذره ای برای امید جذابیت نداشت. متحیر مانده بود که یلدا جلو آمد و دستش را دراز کرد و گفت:"خوش اومدین"
پدر به سمتش رفت و دستش را فشرد وگفت:"ممنونم دخترم. ان شاءالله عروس بشی" و گونه اش را بوسید.
مادر هم دست یلدا را فشرد و گونه اش را بوسید وگفت:"تبریک می گم عزیزم"
امید سرش را به زیر انداخت. عمو حمید دست در کمر برادرش انداخت و گفت:"بفرمایید" و اورا به داخل هدایت کرد. شراره خانم هم مادر را تعارف کرد.
امید به دنبال مادرش راه افتاد که یلدا جلو آمد و دستش را دراز کرد و گفت:"خوش اومدی"
امید اخم در هم کرد و زیر لب گفت:"ممنون"
و به طرف در ورودی راه افتاد. یلدا با ناراحتی گفت:"یعنی یه تبریک هم، نمی خوای بگی؟"
امید ایستاد و پرسید: " به چه مناسبت؟"
یلدا با بغض گفت: "واه! امید؟ تولدمه"
امید همان طور که پشتش به او بود، تبریک خشک و خالی ای گفت و به راهش ادامه داد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_82
سالن پذیرایی به زیبایی تزئین شده بود.
چند خدمتکار مشغول پذیرایی بودند.
میزها به زیبایی میزهای بیرون تزئین شده بود.
عده ای از مهمان ها آمده بودند. و هنوز بعضی از میزها خالی بود.
پدر و عمو پشت میزی نشسته بودند و شراره خانم و مادرش هم بودند.
امید نگاهی به مهمان ها انداخت. کسی را نمی شناخت. چند دختر، هم سنِ یلدا، دورِ هم نشسته بودند. با دیدنِ امید از جا بلند شدند و سلام دادند.
امید سر به زیر انداخت و سری تکان داد و به سمتِ مادرش رفت. کنارش نشست.
یلدا با ناراحتی؛ به سمت دوستانش رفت و درست روبروی امید نشست.
امید همچنان سر به زیر بود که عمو حمید گفت:"امید جان. خیلی ساکتی؟ می خوای برو پیش بچه ها"
بعد با دستش به میزِ یلدا و دوستانش اشاره کرد.
چهره اش بر افروخته شد و دستانش را مشت کرد و خیسی کف دستش را حِس کرد.
فضای این مهمانی و این جشن برایش غیر قابل تحمل بود.
باید تا آخر شب، رفتارهای نامناسبِ یلدا و خانواده اش را تحمل می کرد.
زیر لب گفت:"ممنونم. همین جا خوبه"
عمو بلند خندید وگفت:" فقط می خوام امشب بهت خوش بگذره"
پدر با عصبانیت نگاهی به امید انداخت وگفت:"بهتره حرف عموت را گوش کنی"
وامید به ناچار از جا بلند شد.
یلدا لبخندی زد و صندلی کنارِیش را عقب کشید. با فخر به دوستانش نگاه کرد و منتظر امید ایستاد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_فاطمی
✨حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
كسى كه بعد از خوردن غذا، دست هاى خود را نشوید دستهایش آلوده باشد، چنانچه ناراحتى برایش بوجود آید كسى جز خودش را سرزنش نكند.✨
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
͟͟͞͞★ 🌊
#انگیزشی💪
𝗧𝗿𝘆 𝗮𝗴𝗮𝗶𝗻, 𝘁𝗵𝗶𝘀 𝘁𝗶𝗺𝗲 𝘄𝗶𝘁𝗵 {∞✨}
-God
یهباردیگهامتحانکن،ایندفعه فقط به امید خدا
-خدا:]
حتما نتیجه می گیری💪
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490