#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام علیکم خداقوت
واقعا استاد فرجامپور عالی هستند خدا ان شاالله حفظشون کنه که حرفاشون همیشه راه گشا بوده توزندگی منو همسرم که اکثر مواقع بحث درمورد اینکه در گذشته پدرم چه نوع رفتاری داشته اند داشتیم الحمدلله بهتر شده
واقعا ممنونم❤️❤️
ای دی جهت هماهنگی مشاوره👇👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسرار درون
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم🌺
سلام صحبتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_فاطمی
✨حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
خداوندو خداوند سبحان شرك را (در امور مختلف) حرام گرداند تا آن كه همگان تن به ربوبیّت او در دهند و به سعادت نائل آیند؛ پس آن طورى كه شایسته است باید تقواى الهى داشته باشید و كارى كنید تا با اعتقاد به دین اسلام از دنیا بروید. بنابراین باید اطاعت و پیروى كنید از خداوند متعال در آنچه شما را به آن دستور داده یا از آن نهى كرده است، زیرا كه تنها علماء و دانشمندان (اهل معرفت) از خداى سبحان خوف و وحشت خواهند داشت.✨
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💔✵─┅┄
#انگیزشی💪
از کنـــــترل کردن همه چیز دست بردار
زندگی جاری است و ذات آن تحول و دگرگونی است.
هر چقدر در برابر زندگی جبهه بگیری ، بیشتر رنـــج می بری.
هر موقع که بخواهی اوضاع و شرایط زندگی را کنــــترل کنی ، حالت اضـــطراب و فشار عصبی به تو دست می دهد
که همین باعث تولید انرژی منــــــفی می شود.
پس فقط به خودت بپرداز👌
و امروز را دریاب
امروز می تواند بهترین روز زندگیت باشد👏
برخیز و روزت را زیبا بساز
ما می توانیم💪
با تکیه بر قدرت نا متناهی الهی💪
الهی به امید تو
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام عزیزان شبتون بخیر🌺
عذر خواهی می کنم
امروز نتونستم مطلب برای کانال اماده کنم
چون به فضل خدای مهربان
در جمعی قرانی و فرهیخته مهمان بودم
ان شاءالله خداوند
همه جوانهای ما را در مسیر قران و اهل بیت قرار دهد
و عاقبت همگی ختم بخیر شود
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا🌺
محتاج دعای خیرتان هستم
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_93
بر عکسِ هر روز، عجله داشت که زودتر خودش را به خانه برساند.
باید مادرش را برای خواستگاری کردن از زهرا راضی کند.
رسیده به خانه، مستقیم به اتاقش رفت و یک راست به حمام رفت.
شاید آب سرد حالش را بهتر کند.
هر چند از دستِ قرص های مسکن کاری بر نیامده بود.
زیر آبِ سرد ایستاد وچشمانش را بست.
اگر مادر قبول نکند چه؟
مثل دفعه های قبل که بهانه آورده بود که "هنوز زوده."
یا اگر زهرا قبول نکند. هیچ وقت نمی شد از رفتارش فهمید که نظرش چیست؟
از نگاهش فقط حیا می بارید و از رفتارش، متانت و خانمی.
آهی کشید و شیر آب را بست.
چند دقیقه وساعت زیر دوش بود، حسابش را نداشت.
بیرون آمد و لباس راحتی پوشید.
خوب می دانست که باید منتظرِ توبیخ و سرزنش های پدرش باشد.
ولی باید می رفت و با مادرش صحبت می کرد.
کنار پنجره ایستاد و به دور دست خیره شد.
شب، پرده تاریکی بر تنِ باغ کشیده بود.
ولی از اتومبیل پدرش خبری نبود.
خوشحال شد و زود از اتاق بیرون رفت. شاید بهترین موقعیت باشد برای خلوتِ با مادر و گفتنِ حرف های مادر و پسری.
پله ها را با دو پایین رفت.
نور ملایمی سالن را نیمه روشن کرده بود. گویی کسی در این خانه زندگی نمی کند.
پایین پله ها کلید برق را زد و سالن نورانی شد.
به طرف آشپزخانه رفت.
با تعجب به مادرش نگاه کرد.
خیلی عجیب بود. سرش را روی میز گذاشته بود و تکان هم نخورد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_94
آهسته جلو رفت و آرام صدا زد:"مامان...مامان...خوبی؟.."
حوابی نشنید. بلند تر صدا زد:"مامان ...بیداری؟.."
دستش را روی شانه مادرش گذاشت و تکان داد.
واو مثل برق گرفته ها از جا پرید و جیغ کشید.
امید دستانش را از هم باز کرد و گفت:"منم ... مامان .. نترس:"
مادر لحظه ای، گیج و بهت زده اورا نگاه کرد و بعد دستش را روی پیشانیش گذاشت و گفت:"وای امید تویی؟ کِی اومدی؟"
امید با تعجب نگاهش کرد و گفت:"خیلی وقته. مگه متوجه نشدید؟"
مادر دوباره روی صندلی نشست و گفت:" نه خواب بودم. حالت خوبه؟ دیشب تا حالا کجا بودی؟"
امید صندلی را عقب کشید و نشست. به چهره غمزده مادرش نگریست و گفت:"
مامان حالت خوبه؟ چرا اینجا خوابیدی؟
نکنه ... دیشب... وای مامان"
مادر نگاهی به سر تا پای امید انداخت و گفت:" خودت می دونی که تو خونه نباشی خوابم نمی بره. تا صبح چشمم به در بود. جواب تماس هام را هم که نمی دی. دلم هزار راه رفت. با اون حالِ خراب، بدون وسیله، اون موقع شب، راه افتادی و رفتی. نگفتی چی به روزِ من میاد؟"
بعد دستش را دراز کرد و دست امید را در دستانش گرفت و گفت:" به خاطرِ من مواظب خودت باش."
امید با حرص نفسش را بیرون داد. خسته شده بود از این دلنگرانی هایی که سد راهش شده بود.
در دلش گفت:" اگه به خاطر تو نبود که می دونستم چه کار کنم."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام، ممنونم از خانم فرجامپور عزیز، صدای آرومشون دلم رو آروم کرد و با مشورت از ایشون مطمئن شدم تصمیمی که میخام بگیرم درسته، همچنین بابت اصلاح مزاج با ایشون صحبت کردم و نکاتی رو بهم یاداوری کردن که واقعا نیاز بود.
واقعا سپاسگزارم و دعاگوشون هستم💚🙏
ای دی جهت هماهنگی مشاوره👇👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسرار درون
السلام علیک یا فاطمه الزهرا(سلام الله علیک)
ایام سوگواری بی بی دو عالم تسلیت باد🖤
#نذر_فرهنگی
از تاریخ ۲۳ آذر ماه تا ۳۰ آذر ماه
هر روز یک #مشاوره_رایگان
در زمینه👇
خانواده،
ازدواج،
همسرداری،
تربیت فرزند،
اصلاح مزاج،
توسط خانم فرجامپور
انجام می شود✅
آی دی جهت هماهنگی 👇
@asheqemola
آموزش #رایگان_همسراداری
و #شخصیت_شناسی👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
لطفا این بنر را در گروه ها و کانال هاتون بگذارید و برای دوستانتون بفرستید
تا در ثوابش شریک باشید✅👏
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام امام زمانم🌹
سلام صبحتون بخیر🌺
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_فاطمی
✨حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
در تعریف از امام على (ع) فرمودند: او پیشوائى الهى و ربّانى است، تجسّم نور و روشنائى است، مركز توجّه تمامى موجودات و عارفان است، فرزندى پاك از خانواده پاكان مى باشد، گویندهاى حقگو و هدایتگر است، او مركز و محور
امامت و رهبریّت است.✨
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💔✵─┅┄
#انگیزشی💪
"راز شاد بودن این است که زندگی خود را بپذیرید و از هر روز بهترین استفاده را ببرید."
همین و بس😊👆
بپذیر که هر چه هست تقدیر الهی است
و
حتما برای رشد کردنت لازم است
خدایا شکر، الحمدلله رب العالمین💐
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
السلام علیک یا فاطمه الزهرا(سلام الله علیک) ایام سوگواری بی بی دو عالم تسلیت باد🖤 #نذر_فرهنگی از
سلام عزیزان
طرفیت تکمیل شد✅
ان شاءالله بتونم کمکی باشم براتون
سعی می کنم برنامه بریزم که
مشاوره های رایگان تداوم داشته باشه
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#همسرداری #طبع_و_مزاج #شخصیت_شناسی #جلسه_اول بسیار بسیار مهم ✅
دوستان حدید خوش آمدید🌺
مباحث #شخصیت_شناسی را از اینجا مطالعه بفرمایید👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰مهمترین نکته برای داشتن یک خانواده خوب
✅چرا خوب شوهرداری کردن برای خانمها حکم جهاد دارد؟
#همسرداری
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_95
آرام دستش را از توی دست مادرش بیرون کشید و گفت:"مامان من دیگه بچه نیستم. خواهش می کنم"
مادر با دلخوری به پشتی صندلی تکیه داد و گفت:"برای یه مادر، بچه اش همیشه بچه است."
امید به سمتِ قوری روی سماور رفت و دوتا فنجان را پر کرد و روی میز گذاست و گفت:"مامان، خودت می دونی که من از یلدا و رفتارهاش خوشم نمیاد. چرا نگفتی تولدِ یلداست. تاکِی باید با من این طوری رفتار کنید؟"
مادر نگاهی به چشمهای امیدانداخت وگفت:"خودت اخلاق بابات را می دونی. نمی شه باهاش مخالفت کرد."
امید سرش را پایین انداخت و به بخاری که از فنجان بالا می رفت نگاه کرد و گفت:"باشه. اصلا ولش کن. الان می خوام یه چیزِ دیگه بگم."
مادر لبخندی زد و گفت:"خیر باشه"
امید سرش را بلند کرد وگفت:"خیره.
راستش می خوام درباره زهرا حرف بزنم. من فقط می خوام خیالم راحت بشه. بعدش تا هر وقت که زهرا بخواد صبر می کنم."
مادر با دلخوری آهی کشید گفت:" چند بار بگم. فعلا نمی شه. باید صبر کنی."
امید با عصبانیت مشتش را روی میز کوبید و بلند شد و به طرف اتاقش رفت.
صدای مادرش را می شنید ولی بی اعتنا به اتاقش رفت و در را پشت سرش بست. روی تخت افتاد و به سقف خیره شد.
"بازهم مثل همیشه. دوباره همان جواب. اینطوری نمی شه. باید یه فکر اساسی کرد.
حتما مامان دلش نمی خواد که زهرا عروسش بشه. پس باید خودم اقدام کنم. باید اول صبح سراغ خاله زری می روم."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_96
بازهم مثلِ بیشتر شب های عمرش خواب با چشمانش قهر کرده بود.
از وقتی به اتاقش آمده بود، دیگر بیرون نرفته بود. حتی برای خوردن شام. دعوت مادرش را هم برای خوردن شام، با میل ندارم رد کرده بود و حتی در اتاق را برایش باز نکرد.
از دردِ معده به خود می پیچید.
درست ظهر هم همین حالت را داشت که محسن غذای خودش را با او نصف کرد. بعد از مدت ها یک قرمه سبزی خوشمزه خورد که به قول محسن،"دستپختِ آبحی کوچیکه بود"
ولی دوباره با احساس ضعف و معده درد از جا بلند شد.
دستش را روی شکمش گذاشت. به ساعت روی دیوار نگاه کرد.
نزدیک صبح بود. در کیفش را باز کرد. یک مسکن و یک قرص معده درد برداشت. از بطری کنار تختش لیوانی پر کرد و هر دو قرص را با هم خورد.
کنار پنجره رفت.
اتومبیل پدرش در زیر نور چراغ های باغ پیدا بود.
چشمش به پنجره اتاق نادر افتاد. چراغ خانه اش روشن بود. یعنی امشب هم مثل هرشب در حال نماز خواندن است.
"چه افکار بیهوده ای داره."
پوزخندی زد و دوباره روی تخت افتاد.
هیچ وقت شب ها را دوست نداشت.
شب با آمدنش، برای ذهنِ خسته او فقط و فقط درد و رنج می آورد.
یا اصلا خوابش نمی برد یا خواب های آشفته می دید.
"کاش بساط هر چه شب است، برچیده شود. مخصوصا امشب. کاش صبح زودتر طلوع کند، تا زودتر به معشوق رسد."
استرسی به جانش نشست که درد معده اش را بیشتر کرد.
امشب را دوام بیاورد. فردا همه چیز حل می شود. یا زندگی با زهرا.... یا.....
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490