eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💪 زندگی دفتری از خاطره هاست؛ یك نفر در دل شب یك نفر در دل خاك یك نفر همدم خوشبختی هاست یك نفر همسفر سختی هاست چشم تا بازكنیم عمرمان میگذرد، ما همه رهگذریم؛ آنچه باقیست فقط خوبیهاست ... پیش به سوی خوبی‌ها👏 الهی به امید خودت💪❤️ 💎http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاد خدا ۸.mp3
11.08M
مجموعه ۸ | ✘ حد پایین، و حد بالای «ذکر» چقدر هست؟ من چقدر باید «اهل یاد» باشم؟ اصلا «یاد» به چه معناست؟ @ostad_shojae | montazer.ir
رسیدن به و 109 🔷🔶🔴✅ 29 "عافیت طلبی" ⚠️یکی از مفاهیم نزدیک یه راحت طلبی، مفهومی هست به نام "عافیت طلبی" 🔴عافیت طلبی یعنی آدم به جای اینکه مشکلی رو حل بکنه، "از کنارش عبور کنه." برای همین هیچ وقت مشکلاتش باعث پیشرفتش نمیشه. زندگی عافیت طلبانه به هیچ وجه به نفع انسان نیست. ✔️رشد انسان در برخورد هوشمندانه با مشکلات و رنج هاست. 🔴اما آدم عافیت طلب "تلاش میکنه که اصلا مشکلی پیش نیاد" که این نخواهد با مشکلی برخورد کنه! 🔴مثلا خانمی که به جای حل کردن مشکلات و اختلافات با شوهر "میخواد عافیت طلبانه بره طلاق بگیره" ⚠️این خانم، امکان رشد خودش رو از بین برده. 🔴🔴🔴 یا آقایی که تمایلات جنسی بالایی داره و باید با استفاده از برنامه هایی، تمایلات خودش رو کنترل کنه،چشمش رو کنترل کنه 🔴ولی عافیت طلبانه از کنار این مشکل عبور میکنه و میره سراغ زن دوم! یا هرزگی و صیغه کردن و... 🚫فکر میکنه اینجوری مشکلش حل میشه! نه برادر من. تو بالاخره باید با مبارزه با نفس، خودت رو کنترل کنی. این کاری که میکنی راهش نیست. ببینید 🚫زندگی عافیت طلبانه، اصلا به نفع ما نیست. ما رو "بزرگ" نمیکنه... 🔹هر یک از ما چقدر درون وجود خودمون، عافیت طلبی داریم؟ 🌱✅➖➖💖 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رسیدن به و 110 🔷🔶🔴✅❌🔺 30 "عافیت طلبی ناجوانمردانه" 🔻عافیت طلبی یعنی پریدن از مشکلات. یعنی "دور زدن مشکلات" که اتفاقا باعث مشکلات بیشتر در آینده میشه. 🔸مردم کوفه باید امام زمانشون رو یاری میکردن، اما به خاطر عافیت طلبی و اینکه "حال درگیری رو نداشتن" یاری نکردن، از سایه ی جنگ ترسیدن... ⚠️ مردم کوفه عافیت طلب بودن، و همین باعث شد که بعدا شخصی به نام "حجاج بن یوسف" بر اون ها حاکم بشه که به طور روزانه ده ها و صدها نفر از مردم کوفه رو به طرز فجیعی میکشت... 🔴❌🔴❌ گاهی لازمه یه ملت بایسته مقابل دشمن، یک بار برای همیشه... و ملت ما ایستادن... ✅ برای ما، سایه ی جنگ، دیگه تموم شده. از چی میترسیم؟!⁉️ از تخیلات غربگراها؟! 🔴عافیت طلبی باعث میشه که از "ولایت" هزینه بشه. اولیای الهی به قتلگاه برن... 🔴 مثلا عافیت طلبی خیلی از سخنرانان باعث میشه که فقط حرف های خانواده و گل و بل بلی بزنن، مشاوره بدن و ... بهش میگی چرا برای دفاع از ولایت هم دو تا کلمه، حرف نمیزنی؟⁉️ 🖲 میگه بذار ما مشتری هامون رو داشته باشیم! همین حرفای قشنگ رو میزنیم تا برامون مشکلی هم پیش نیاد. حال درگیری نداریم! 🔴این یعنی زندگی عافیت طلبانه. و البته ما در این کانال، بنا نداریم صرفا حرفای قشنگ و لذت بخش بزنیم. هر چقدر نیاز باشه مطالب روشنگرانه خواهیم گذاشت. 🔹باید عافیت طلبی رو کنار گذاشت. 🌺 مولای ما ، پسر فاطمه س ، منتظر ماست... "منتظر این که ما دست از عافیت طلبی مون برداریم...." بر میداریم؟! http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
10.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| • چرا گرفتاری هامون اینقدر طولانی شدن؟ • گره هایی که به کارامون میفته چرا اینقدر سخت باز میشن ؟ @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم و رحمت الله امیدوارم همگی خوب و خوش و سلامت باشید💐 امشب یک باهاتون دارم ان شاءالله برای روز میلاد امیرالمومنین علیه السلام یکی از دوره هامون را (به انتخاب شما) می خوام یک تخفیف فوق العاده بذاریم 🎁هدیه روز میلاد💥👏 خب شما به کدام دوره رای می دید⁉️⁉️ 1⃣دوره 2⃣ 3⃣ 4⃣ کودک و نوجوان لطفا نظرتون را برای ادمین بفرستید با ذکر شماره👇👇👇 @asheqemola
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
سلام علیکم و رحمت الله امیدوارم همگی خوب و خوش و سلامت باشید💐 امشب یک #مشورت باهاتون دارم ان شاء
تا اینجا گزینه 2⃣اسرار زناشویی و گزینه 3⃣ارتباط موفق بیشترین رای را داشتند لطفا بین این دو گزینه تا اخر امشب به یکی رای بدید تا با یک تخفیف عالی به عنوان هدیه روز میلاد امیرالمومنین علیه السلام 🎁هدیه بگیرید👏👏👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امید چشمش را به سمتِ قاب های توی طاقچه چرخاند. محسن ردِ نگاهش را گرفت. لبخندی زد و از جا بلند شد. قاب ها را برداشت. آهی کشید و کنار امید نشست و آن ها را به دستش داد. با حسرت؛ به عکس پدرش نگاه کرد. قطره اشکی از گوشه چشمش راه افتاد. با انگشتش آن را پاک کرد و گفت:" راستش، امید جان خیلی بهت حسودی می کنم. هیچ وقت سایه پدرم رو بالاسرم ندیدم. حس داشتنِ پدر، یه حسِ خوبیه. مادرم خیلی زحمت مارو کشید. برامون هم مادر بود و هم پدر. ولی همیشه جای خالی پدرم رو احساس می کنم. هر وقت مشکلی برام پیش بیاد و کم بیارم؛ دلم می گیره. اگر بود حتما پشتیبانِ خوبی داشتم." لبخندی زدو گفت:"ببخشید؛ با این حرفام ناراحتت کردم. بی خیال مهندس، بفرما گلوت رو تر کن." لیوان شربت را برداشت و به امید تعارف کرد. امید که انگار گم شده اش را پیدا کرده باشد، به اجبار قاب ها را روی میز گذاشت و لیوان را گرفت. همچنان نگاهش روی چهره های خندان توی عکس ها بود. جرعه جرعه شربتش را نوشید. چند دقیقه ای به سکوت گذشت. امید لیوانِ نیمه پرش را روی میز گذاشت و تشکر کرد. دوباره قابِ عکس دسته جمعی را برداشت. با دقت نگاه کرد. پدر محسن و احمد آقا و محمد را شناخت. چون قبلا هم عکسشان را دستِ محسن دیده بود. نگاهی گذرا به بقیه انداخت. گویی همه این جوان ها با هم یکی بودند. حالت خندیدنشان، چهره هاشان، در عینِ تفاوت، شباهت های زیادی داشتند. برای اولین بار بود که چنین عکسی را می دید. جوان هایی که گویی، از یک عالم دیگر بودند. با نگاه کردن به چهره هاشان، حالِ خوشی به او دست داد. محسن سکوت را شکست و گفت:" همیشه به خاطر وجود پدرت، خدا را شکر کن." امید با تعجب سرش را بلند کرد و به محسن نگاه کرد. در دلش گفت:"اگر از حال و روزِ من خبر داشت. دیگر این حرف هارا نمی زد. اگر می دانست که از دستِ پدرم چه عذابی می کشم، هیچ وقت حسرتِ زندگی مرا نمی خورد." آهی کشید و دوباره به عکس خیره شد. محسن از جا بلند شد و لیوان ها را در سینی گذاشت و گفت:"خب تا شما با پدر بنده و دوستاش یه گپی بزنی من برگشتم." امید هاج و واج به رفتنِ محسن خیره شد. "یعنی چی؟ مگه با عکس هم می شه گپ زد؟ حتما عقلش رو از دست داده!" 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
با رفتنِ محسن، امید، عکس را نزدیک صورتش آورد و با دقت بیشتری نگاه کرد. احساس کرد که در وجود محمد رازی هست که به زندگی او ربط دارد. کاش می توانست بفهمد. چرا هر بار نام محمد می آید همه از ادامه دادنِ صحبت درباره اش طفره می روند؟ چرا هیچ عکسی از جبهه و احمدآقا و محمد، در خانه خاله زری ندیده بود؟ خوب متوجه شده بود که هیچ کس در خانواده اش نمی خواهد حرفی از او به میان بیاید. مگر احمدآقا که در بیمارستان، کمی در موردِ او گفته بود. هر چه هست شاید مادر محسن بداند. باید امشب از او می پرسید. فرصتِ خوبی بود برای پی بردن به حقایقی که همه پنهان می کردند. محسن با ظرف میوه برگشت و آن را روی میز گذاشت. لبخندی زد و گفت:"ببخشید مامان زیاد حالشون خوب نیست. یه کم استراحت کنن حتما میان کنارمون. بفرما میوه." امید قاب را به سمتِ محسن گرفت و گفت:"همه اینا رو می شناسی؟" محسن نزدیک تر آمد و گفت:" بله تقریبا. یعنی هم مامان، هم یکی از دوستای بابا که گاهی بهمون سر می زنه. البته توی همین عکس هم هست. اینجا کنارِ بابا وایساده. ایشون هم از خاطراتش با بابا و مخصوصا افراد این عکس زیاد برام می گن. تقریبا همه رو درست و حسابی می شناسم." امید گفت:"خیلی خوبه. می شه برای منم بگی؟" محسن گفت:" بله تا اونجا که بتونم. ببین این که پدرمه. احمدآقا و محمد رو هم که می شناسی. این طرفِ بابا هم همون دوستشه که گفتم، حاج صابر. کناریش هم که شهید شده، اسمش علیرضاست. اتفاقا این یکی کنار پدرم خوابیده." امید با تعجب پرسید:" خوابیده؟" محسن خندید و گفت:"بله مهندس خوابیده. می دونی که شهیدان زنده هستند." امید که انگار حرف های عجیبی شنیده با تعجب نگاه کرد. محسن نفرات دیگر را هم معرفی کرد که بعضی شهید شده بودند و بعضی نه. امید که گویی به هدف نزدیک شده بود، پرسید:"از محمد چی می دونی؟" محسن سرش را بلند کرد و گفت:"مگه تو درباره اش چیزی نشنیدی؟" امید سرش را تکان داد و گفت:"نه. هیچی" 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490