🔺همانطور که می دانید
خدای مهربان فرموده
ان بعض ظن اثم
برخی از ظن و گمان ها گناه است.
پس حسابی دقت کنید.
🔸به علاوه اینکه
بسیار دقت کنید که
دچار سوء مزاج نشوید.
چون غلبه مزاجی خصوصیات طبعی را پر رنگ تر می کند✅
💞خانمهایی که همسران سوداوی
دارید و
اصلا از رفتارهایش خسته و نا امید نشوید.
سعی کنید
ابتدا، درک کنید که رفتارش برخواسته از طبع و مزاجش است
و به او ارامش بدهید👌
💞ثانیا
حتما در اصلاح مزاجش کوشا باشید👌
ثالثا، باید با دقت در خصوصیات طبعی او
رفتار مناسب همان طبع و مزاج را
با او داشته باشید
تا کنار شما احساس ارامش کند👌
💞سعی کنیم
در زندگی زناشویی، اصلا خودخواه نباشیم
و
فقط به خواسته های خودمان فکر نکنیم
بلکه حتما
حتما
طرف مقابل را درک کنیم
و
برای رساندنش به ارامش، تلاش کنیم
❤️خانم خانه
حکم منبع ارامش اعضای خانواده را دارد
چون در خلقت خانم محبت، ظرافت و لطافت
است،
باید با به کارگیری این توانایی ها
هم خودش ارامش داشته باشد
و
هم ارامش را در خانواده تزریق کند👌
موفق باشید💐
12.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️برای برطرف کردن شک همسر چه باید کرد؟
#دکتر_سعید_عزیزی
#شکاک
#رفتار_مشکوک
#رفتار_عادی
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سیاستهای_زنانه
👩 خانمهای گل:
☑️اگر همسرتان فقط در زمان نیاز به مقاربت مهربان میشود
👈از این مسله ناراحت نشوید و با خشم نگویید هر وقت رابطه میخوای مهربان میشوی ؟!
🔸بهتره از این فرصت استفاده کنید و همسرتان را حتی در همین مواقع لبریز از عشق و احساس نمایید
🔸مطمئن باشید این بهترین واکنش است و کم کم همسرتان عاشقتان خواهد شد
🔸رابطه که زیادتر شود عشق و محبت نیز افزون میگردد...امتحان کنید
🔸یک زن با سیاست هر از موقعیتی بهره میبره
تا حاکم دل مردش بشه
👈هرچه کنی به خود کنی ...👌💞
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
❤️🍃❤️
#دلبرانه😍💞
همیشه یکی هست که ❣
مهم نیست هر چقدر با هم ❣
دعوا کرده باشید و ازش ناراحت باشين ❣
وقتی میگه دوست دارم ❣
بی اختیار در جوابش ميگين ❣
من بیشتر 😍💕❣💕😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_221
بیصرانه چشم به در دوخت.
بالاخره در باز شد و چهره زیبا و مهربان مادر بزرگ پدیدار گشت.
به کمک محسن خودش را جا به جا کرد. برای اولین بار بعد از تصادفش، لبخند روی لبش نشست. سلام داد.
مادر بزرگ از همان جلوی در جوابش را داد و شروع کرد به قربان صدقه رفتن. نزدبک که شد دو دستش را به دوطرف سرِ امید گرفت. گونه هایش را بوسید و گفت:" قربونت برم پسرم. چه بلایی به سرِ خودت آوردی؟"
گوشه روسری اش را به دست گرفت و اشکانش را پاک کرد.
محسن با اجازه ای گفت و از اتاق خارج شد.
امیدآهی کشید وگفت:"مهم نیست. دیگه هیچی برام مهم نیست."
مادر بزرگ دست امید را دردست گرفت و گفت:"چرا عزیزِدلم. چرا با خودت و با ما اینجوری می کنی. به خدا مامانت دلش ترکید. نشسته و چشم دوخته به در. که اجازه بدی بیاد تورو ببینه. پدرت که کلافه شده از بس رفته و اومده. همه مون دلمون خونه برات. چرا مادر لج می کنی؟ بگو قربونت برم دردت چیه؟"
امید سرش را پایین انداخت و گفت:" مامانم می دونست دردم چیه. ولی هیچ کاری برام نکرد. اون وقتی که التماسش کردم بهم توجه نکرد. حالا دلسوزیش رو می خوام چه کار؟ پدرم که دیگه اصلا نگید."
بعد رو کرد به مادر بزرگ و با چشمهای اشک آلود گفت:"کاش مرده بودم. کاش دیگه به هوش نمی اومدم."
مادر بزرگ سرش را در آغوش گرفت و نوازش کرد.
آرام نزدیک گوشش گفت:"نگو عزیزِ دلم. این حرف رو نزن. بیشتر از این خون به دلم نکن. دیگه طاقت دیدنِ ناراحتی ات رو ندارم. دیگه بسه امید جان."
امید در آغوش مادر بزرگ اشک ریخت.
دلداری های مادر بزرگ هم سودی نداشت.
وقتی مادر بزرگ سرش را از خود جدا کرد. با پشت دست اشک هایش را پاک کرد و گفت:" به خدا قسم از این اتاق بیرون نمی رم، تا تو رو راضی و خوشحال نبینم. بگو هر چی می خوای بدونی. هر چی توی دلت هست رو بگو."
امید کمی آرام شد و گفت:"باشه می گم. ولی شما هم قول بده هر چی می پرسم راستش را بگی."
مادر بزرگ نگاهی با تردید به در اتاق انداخت و گفت:"باشه پسرم. دیگه وقتشه که حقیقت را بدونی."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490