#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_245
تحمل این همه درد برای قلبش سنگین بود. احمدآقا مرتب می گفت و می خندید ولی امید؛ هر چه می کرد؛ لبش به خنده باز نمی شد. چشمانش را پرده ای از اشک پوشانده بود. خاله زری پشتِ سرِ هم، حالش را می پرسید. مانند یک پرستارِ دلسوز، تختش را مرتب می کرد و برایش میوه پوست می کَند. او را مجبور به خوردن می کرد. ولی بغض راهِ گلویش را بسته بود. پذیرفتنِ مسئله بین خودش و زهرا، خیلی سخت به نظرش می رسید.
ساعتی که خانواده خاله زری در اتاقش بودند، تمامِ حواسش به زهرا بود که سر به زیر گوشه ای ایستاده بود.
ساعتی بعد خاله زری خداحافظی کرد و گفت:" امید جان، با اجازه ما بریم. امروز کلی مهمون داریم. کاش حالت خوب بود و می اومدی." امید لبخند زد و گفت": خیلی ممنون که اومدید." همه خداحافظی کردند. وقتی به سمتِ در رفتند، امید گفت:" خاله اگر اجازه بدید می خوام با زهرا صحبت کنم."
خاله زری لبخند زد و گفت:" عزیزم اجازه ما هم دستِ شماست. "
بعد به زهرا اشاره کرد و گفت:" فعلا بمون. ما بیرونیم."
همه که از اتاق خارج شدند. زهرا به سمت امید برگشت. و چند قدم نزدیک آمد.
امید نفس عمیقی کشید. چشمانش را به هم فشرد تا روی کلماتی می خواهد بگوید، تمرکز کند. حالا خواهری داشت که سال ها از داشتنش محروم بود و در تنهایی و بی کسی سر کرده بود. هر چند دورانِ کودکیش با خواهری که نمی دانست خواهرش است، طِی شده بود.
امروز باید حرفهای برادرانه می گفت. حرفهایی که به گفتنشان عادت نداشت.
به قول پدرش حالا که مرد شده باید مردانه رفتار کند.
هرچند که تمامِ اتفاق ها ناگهانی رخ داد و زندگی یکباره برایش رنگ دیگری یافت. ولی شاید همه این اتفاق ها برای مرد شدنش لازم باشد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_246
زهرا سر به زیر رویرویش ایستاد.
کلافه بود. ملافه را در دستش چنگ زد.
باید از یک جایی شروع می کرد. ولی گویی گنجینه کلماتش ته کشیده بود.
یا اینکه برای چنین شرایطی واژه ای نداشت.
نگاهش را به اطراف چرخاند.
به زهرا نگاه کرد و گفت:" تو می دونستی؟ از کِی فهمیدی؟"
زهرا، همانطور سر به زیر گفت:" منم مثلِ شما تازه فهمیدم. یعنی وقتی شما جنوب بودی. "
امید دستش را با کلافگی به صورتش کشید و گفت:" یعنی قبل از اینکه این مسئله رو بدونی به خواستگارت جواب مثبت دادی؟"
زهرا با دستپاچگی سر بلند کرد و گفت:" نه! اصلا اینطوری نیست. من از اول هم بهشون گفتم که قصد ازدواج ندارم.
ولی اونا خیلی اصرار داشتند."
کمی مکث کرد و بعد گفت:" ببینید، من از اول هم شما را مثلِ برادرم می دونستم. بدون اینکه از این مسئله اطلاع داشته باشم. شما همیشه برای من برادر بودی.
من اصلا به ازدواج فکر نمی کردم با هیچ کسِ. فکر و ذکرم درسم بود و خانواده ام. الان هم اصرار های خانواده ام بود که به ازدواج فکر کنم. البته بهشون گفتم، فقط یه نامزدی ساده. باید تا تمام شدنِ درسم دیگه کسی راجع بهش صحبت نکنه."
امید نفسش را با حرص بیرون فرستاد و گفت:" خب به هر حال، امیدوارم خوشبخت بشی."
بغضش را فرو خورد و ادامه داد:" به عنوان یک برادر، اگر قبولم داشته باشی، همیشه کنارت هستم."
زهرا لبخندی زد و گفت:" شما همیشه مثلِ یک برادر کنارم بودی. خدا رو شکر می کنم که هستید. اگر اجازه بدی فعلا برم. ولی قول می دم بیشتر بهتون سر بزنم. برادر ."
خندید و خداحافظی کرد و رفت.
بعد از مدت ها امید از ته دل خندید.
مگر نه اینکه خوشحالی و خوشبختی زهرا برایش مهم بود. پس حالا که او خوشحال است و خوشبخت، چرا باید ناراحت باشد؟ چشمانش را بست. از حالا باید برای برادر بودن تمرین کند. یک برادر، برای خواهرش چه می تواند کند؟
چه چیز از این بهتر که خواهری مثلِ زهرا داشته باشد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
لطفا به ادمین فروشگاه تنهامسیر پیام بدید👇 @Admin_Organics و این کتاب را با قیمت خیلی مناسب تهی
عزیزانی که رمان
فرشته کویر
را تهیه کردید و خواندید
لطفا نظراتتون را بفرستید👏👏
ممنون🌺
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام خدمت خانم فرجام پور عزیز.وقتتون بخیر
من زمانی که از شما وقت مشاوره گرفتم از زندگیو همسرم فوق العاده نا امید و دلسرد شده بودم.
اما با صحبتها و راهکارهایی که بهم دادید .
به زندگیم دلگرم شدم .
ان شاالله به یاری خدا و مدد حضرت زهرا س
بتونم در امر مهم همسرداری سربلندبیرون بیام.و به قول شما .که این حرفتون خیلی به دلم نشسته .که گفتید همسران ما امانت خداوند در دستان ما هستند .بتونم این امانت خداوند را همانطور که خود خداوند میپسنده نگهداری کنم.
از شما بزرگوار کمال تشکر رو دارم.الهی که تنتون سلامت و نگاه امام زمان عج بدرقه زندگیتون باشه.
یاعلی التماس دعا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
آی دی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام صادق علیهالسلام فرمودند:
در بهشت مقام و منزلتی وجود دارد که هیچ بنده ای به آن نرسد، مگر به درد و بیماری ای که در بدنش حادث شود. ✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💖✵─┅┄
#انگیزشی💪
مادام که دل تو از دنیا کوچکتر باشد و همّت تو حقیر باشد
و بیش از همین زندگی هفتاد ساله را حساب نکند و بهحساب نیاورد؛
مطمئن باش هر کاری که بکنی، حقیر و محدود این دنیایی ،
حتّی اگر نماز و روزه و حجّ و جهاد و درس توحید باشد!
پس دلت را بزرگ کن🌼
الهی به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۳۷.mp3
10.77M
مجموعه #یاد_خدا ۳۷
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
√ مکانسیم درمان افسردگی و دلمردگی
از نگاهِ روانشناسیِ اسلامی
@ostad_shojae | montazer.ir
سلام ،، سلام،،، هزاران سلام برشما خوبان💐
ان شاءالله که رای دادید
ولی من همچنان توی صف هستم
ماشاءالله به ملت غیور ما 💪👏👏
البته فرشته کوچولوی کاپشن صورتی که توی تصویر می بینید به نام گندم خانم
از شاگردان کلاس های قرآنی سال قبلم بودند
ازم خواهش کردند که روی صندلی بشینم و صفم را نگه دارند😊👏👏
برای سلامتی شون صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم🌺
با هر رایمون آینده این بچه ها را رقم می زنیم
حواسمون باشه✅
#انتخابات
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام ،، سلام،،، هزاران سلام برشما خوبان💐 ان شاءالله که رای دادید ولی من همچنان توی صف هستم ماشاءال
💥بالاخره بعد ازحدود دو ساعت توی صف بودن
موفق شدم رای بدم💥💪
شما چه کار کردید⁉️
رای دادید⁉️
حتما زودتر اقدام کنید✅👏👏👏
کار واجب نباید روی زمین بمونه👌
امروز هر کاری دستتونه زمین بگذارید
و اول برید رای بدید
برای کارهای دیگه وقت هست😊👌
✴️اگر بدانید هر رای چقدر تاثیر در سرنوشت کشور عزیزمون
و اینده بچه ها و نوه هامون داره،
امروز
آینده را می سازیم
با انتخاب اصلح 💪👏👏
اینده از آن ماست💪👏👏
#رسیدن به #لذت_بندگی
و #برنامه_ترک_گناه 121
🔹🔻🌹🌺🌷
#مبارزه_با_راحت_طلبی 41
"بپذیر و راحت شو"
🔹یه شخصی خدمت امام زین العابدین علیه السلام نشسته بودن. حضرت بهشون نصایحی رو میفرمودن.
🌺فرمودن: اِتَّقِ اللّه َ و أجمِلْ في الطَّلَبِ ، و لا تَطلُبْ ما لَم يُخلَقْ...
اهل مبارزه با نفس و رعایت تقوا باش و تقاضاهای خودت رو مختصر کن و دنبال چیزی که هنوز خلق نشده نباش...
🔸فقالَ الرَّجلُ : و كيف يُطلَبُ ما لم يُخلَقْ ؟
اون مرد گفت: چطور ممکنه آدم دنبال چیزی بره که هنوز خلق نشده؟!
💖فقال : مَن طَلَبَ الغِنى و الأموالَ و السَّعَةَ في الدنيا فإنّما يَطلُبُ ذلكَ لِلرّاحَةِ ، و الراحَةُ لَم تُخلَقْ في الدنيا و لا لِأهلِ الدنيا ، إنّما خُلِقَتِ الراحةُ في الجَنَّةِ و لِأهلِ الجَنَّةِ .
🌷حضرت فرمود: کسی که ثروت و مال و وسعت در دنیا میخواد، در واقع داره "راحتی" رو طلب میکنه.
و راحتی نه در دنیا خلق نشده و نه برای اهل دنیا. راحتی "فقط در بهشت خلق شده و برای اهل بهشت..."
🖲جالبه حضرت نمیفرماید که راحتی فقط برای مومن نیست. بلکه میفرماید "راحتی برای هیچ کس نیست".
⭕️راحتی رو بی خیال شو.
🔸برای اهل دنیا که صبح تا شب سرشون توی دنیا هست راحتی نیست چه برسه به کسی که اهل دنیا هم نیست.
⛔️هر راحتی در دنیا یه زخمی بهت میزنه!
آقا ناراحت میشی این حرفا رو میشنوی؟😒
اشکال نداره بذار ناراحت بشی.☺️👌
در نرو ازش!
⭕️آدم که نباید انقدر لوس باشه. بشین یکمی هم ناراحتی بکش!😒
بشنو که باور کنی. در نرو ازش.... هیچی گیرت نمیاد!
✅ ✔️ بپذیر خلاص کن روحت رو...
🔸وقتی پذیرفتی یه اتفاق بزرگ و زیبا برات می افته: دیگه از هیچی ناراحت نمیشی.....
چقدر قشنگ میشه زندگیت؟
😊
🌹 هر ناراحتی پیش اومد میگی: دنیاس دیگه...
☺️
چقدر روحت بزرگ میشه....
🔸به آرامش میرسی...
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رسیدن به #لذت_بندگی
و #برنامه_ترک_گناه 122
⭕️🌹🔹🔻🌷
#مبارزه_با_راحت_طلبی 42
"قواعد دنیا"
🔹آدم نباید ناراحت بشه. مگه میشه که یه نفر "آدم" باشه اما ناراحت بشه؟😒
🔴یه استاد اخلاقی بود میفرمود مگه اونایی که ناراحت میشن دین هم دارن؟!😒
🔻بعضیا وقتی ناراحت میشن، عصبانی میشن!
🔻بعضیا وقتی ناراحت میشن، افسرده میشن و...
یعنی چی ناراحتی؟!😒
دنیاس دیگه.
ناراحتی نداره.
🔹بعضی روایات هست که خیلی آدم رو آروم میکنه و باعث میشه که دیگه آدم ناراحت نشه.
⭕️مثلا میفرماید: هیچ "زیردستی" نیست که به "بالادست" خودش ظلم نکنه.👌
بفرما تحویل بگیر!
👈همه ی کسانی که مدیر هستن و زیر دست دارن دقت کنن به این کلام حضرت و خودشون رو آماده کنن برای اینکه زیردستاشون یا خانوادشون اذیتشون کنن.☺️
👥بهش میگی برو لیوان بیار، میره استکان میاره!
آخه تو چرا حرفمو درست گوش نمیدی؟😡
صبر کن عزیزم. آروم باش
⭕️ اصلا این قاعده هست توی دنیا.
☢️زیردستات عصبیت میکنن. تو مراقب باش که عصبی نشی.
🔸یا مثلا یه قاعده ی دیگه:
"شما به هر کسی محبت کنی، حتما از طرفش یه آزاری میبینی".
میگه بشکنه این دست که نمک نداره!😤
✅ عزیزم به دست شما ربطی نداره! این قاعده ی دنیاست.😊
یا میگه هرچی بهش خوبی کردم بدتر شد.😤
👌نه بزرگوار این قاعده ی بازیه.
یه وقت فکر نکنی دنیات رو میتونی مرتب کنی!
گوش کن دوباره:📣 راحتی اصلا خلق نشده توی دنیا...
💖فقط یه نکته بگم حال کنی:
✔️✔️✔️ اگه یه جایی یه راحتی هم بهت رسید بپر بالا و بگو خدا جونم شکررررر😍😊
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 انتخابات یک امر دینی است!
🔻برای رأیای که میدهی باید بررسی بکنی؛ چون خدا از تو محاسبه خواهد کرد!
🔻اگر بررسی نکنی و به جای اصلح به فرد دیگری رأی بدهی، خدا مؤاخذه خواهد کرد.
#تصویری
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_247
چشمانش را بست. نفس عمیقی کشید.
باید برای زندگی جدید آماده می شد.
صدای در را که شنید چشمانش را باز کرد. محسن با لبخند وارد شد و گفت:" مهندس امروز وضعت خیلی خوبه. مارو تحویل نمی گیری. دلم برات تنگ شد. یه عید مبارک حسابی بهم بدهکاری."
امید لبخند زد و گفت:"عیدِ چی؟ دلت خوشه ها."
محسن نزدیک شد و دستِ امید رو گرفت و پیشانی اش را بوسید.
بلند خندید و گفت:" عیدت مبارک. برادر. امروز عیدی زیاد داری. تازه منم برات عیدی دارم."
بعد به در اشاره کرد و گفت:" بفرمایید."
چند قدم جلو رفت که در باز شد و مردی میانسال با قدی متوسط وارد شد. امید با تعجب نگاه کرد. مرد لبخندی به لب داشت. سلام داد. محسن جلو رفت و دستش را گرفت و گفت:" سلام. خوش اومدید. لطفا از این طرف."
تازه امید متوجه شد که او نابیناست.
سلام داد. مرد جوابش را داد. محسن کمک کرد تا او روی صندلی بنشیند.
بعد با لبخند رو به امید کرد و گفت:" خب اینم عیدی من. همون کسی که مشتاق دیدارش بودی."
امید با تعجب نگاه کرد و سرش را تکان داد. محسن خندید و گفت:" نه دیگه مهندس جان. باید خودت حدس بزنی. پس اون ذهن خلاق و هوشت کجا رفته. حل کردنش دیگه از فرمول ریاضی که سخت تر نیست."
بعد هم بلند بلند همراه مرد خندید.
امید دوباره او را بر انداز کرد. هر چه بیشتر فکر می کرد، کمتر نتیجه می گرفت. مرد خندید و گفت:"محسن جان اذیتش نکن. حق داره بابا. ما کجا و مهندس کجا؟"
امید به فکر فرو رفت. حتی لحن و صدایش هم برایش غریب بود.
ولی محسن خیال کوتاه آمدن نداشت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_248
محسن با لبخند گفت:" مهندس حافظه ات ضعیف شده ها. ایشون همون کسی هستن که آرزو داشتی ببینیشون. دوست و همسنگرِ پدرم و محمد."
امید با خوشحالی گفت:" حاج صابر؟"
محسن گفت:" بله عمو صابر خودم. وقتی باهاشون تماس گرفتم و از تو براشون گفتم، طاقت نیاوردن و خودشون رو رسوندن."
امید گفت:" خیلی ممنون لطف کردید. راضی به زحمت شما نبودم. خودم خدمتتون می رسیدم."
حاج صابر خندید و گفت:" حرفا می زنی جوون، با این وضعیتت چطور می خواستی بیای؟ تازه من رو اینجوری نبین، من مردِ جنگم. یک لحظه نمی تونم یک جا بشینم."
محسن خندید و گفت:" آره ماشاءالله عموصابر از غرب میاد می ره شرق. از جنوب میاد می ره شمال. الان هم با زور پیداش کردم. وقت نداره که."
امید با تعجب به چشم های حاج صابر نگاه کرد. که او گفت:" پسرم خودت رو خسته نکن. چشم های من طوریش نیست. فقط کم بیناست. به طور کامل نابینا نیستم. اینم یاد گار اون روزهاست که با بچه ها دور هم بودیم. خب یه عده پر کشیدند و رفتند. ما جا مونده هام یه یادگاری برام موند. تا هیچ وقت اون روزها رو فراموش نکنیم."
محسن گفت:" دقیقا عمو جان از اون روزها برامون بگو. مخصوصا از محمد."
بعد جعبه شیرینی را جلو آورد و تعارف کرد و لیوانی آبمیوه را به او و امید داد.
حاج صابر گلویی تر کرد و گفت:" راستش آنقدر از اون روزها خاطره دارم که نمی دونم کدوم یکی رو بگم. مخصوصا محمد. یادش بخیر یلی بود برای خودش. فقط دوسال از من کوچیک تر بود ولی می گفت(شما ها بزرگترید) اصلا نمی ذاشت توی سنگر ما کاری انجام بدیم. تا اسم کاری پیش میومد، سریع پا می شد و انجام می داد. هرشب که برای نماز شب پا می شدم، می دیدم سر سجاده است. گاهی فکر می کردم که اصلا نمی خوابه، آخه همه اش بیدار بود."
امید به یاد خوابش افتاد. محمد، سجاده، دشت پر گل و دیگر شهیدان.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رای گیری تا ساعت ۲۴ تمدید شد✅✅
لطفا جا نمونید👏👏👏👏
همه ما مدیون خون شهدا هستیم
ان شاءالله با انتخاب صحیح
شرمنده شهدا نشویم 👏