فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 انتخابات یک امر دینی است!
🔻برای رأیای که میدهی باید بررسی بکنی؛ چون خدا از تو محاسبه خواهد کرد!
🔻اگر بررسی نکنی و به جای اصلح به فرد دیگری رأی بدهی، خدا مؤاخذه خواهد کرد.
#تصویری
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_247
چشمانش را بست. نفس عمیقی کشید.
باید برای زندگی جدید آماده می شد.
صدای در را که شنید چشمانش را باز کرد. محسن با لبخند وارد شد و گفت:" مهندس امروز وضعت خیلی خوبه. مارو تحویل نمی گیری. دلم برات تنگ شد. یه عید مبارک حسابی بهم بدهکاری."
امید لبخند زد و گفت:"عیدِ چی؟ دلت خوشه ها."
محسن نزدیک شد و دستِ امید رو گرفت و پیشانی اش را بوسید.
بلند خندید و گفت:" عیدت مبارک. برادر. امروز عیدی زیاد داری. تازه منم برات عیدی دارم."
بعد به در اشاره کرد و گفت:" بفرمایید."
چند قدم جلو رفت که در باز شد و مردی میانسال با قدی متوسط وارد شد. امید با تعجب نگاه کرد. مرد لبخندی به لب داشت. سلام داد. محسن جلو رفت و دستش را گرفت و گفت:" سلام. خوش اومدید. لطفا از این طرف."
تازه امید متوجه شد که او نابیناست.
سلام داد. مرد جوابش را داد. محسن کمک کرد تا او روی صندلی بنشیند.
بعد با لبخند رو به امید کرد و گفت:" خب اینم عیدی من. همون کسی که مشتاق دیدارش بودی."
امید با تعجب نگاه کرد و سرش را تکان داد. محسن خندید و گفت:" نه دیگه مهندس جان. باید خودت حدس بزنی. پس اون ذهن خلاق و هوشت کجا رفته. حل کردنش دیگه از فرمول ریاضی که سخت تر نیست."
بعد هم بلند بلند همراه مرد خندید.
امید دوباره او را بر انداز کرد. هر چه بیشتر فکر می کرد، کمتر نتیجه می گرفت. مرد خندید و گفت:"محسن جان اذیتش نکن. حق داره بابا. ما کجا و مهندس کجا؟"
امید به فکر فرو رفت. حتی لحن و صدایش هم برایش غریب بود.
ولی محسن خیال کوتاه آمدن نداشت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_248
محسن با لبخند گفت:" مهندس حافظه ات ضعیف شده ها. ایشون همون کسی هستن که آرزو داشتی ببینیشون. دوست و همسنگرِ پدرم و محمد."
امید با خوشحالی گفت:" حاج صابر؟"
محسن گفت:" بله عمو صابر خودم. وقتی باهاشون تماس گرفتم و از تو براشون گفتم، طاقت نیاوردن و خودشون رو رسوندن."
امید گفت:" خیلی ممنون لطف کردید. راضی به زحمت شما نبودم. خودم خدمتتون می رسیدم."
حاج صابر خندید و گفت:" حرفا می زنی جوون، با این وضعیتت چطور می خواستی بیای؟ تازه من رو اینجوری نبین، من مردِ جنگم. یک لحظه نمی تونم یک جا بشینم."
محسن خندید و گفت:" آره ماشاءالله عموصابر از غرب میاد می ره شرق. از جنوب میاد می ره شمال. الان هم با زور پیداش کردم. وقت نداره که."
امید با تعجب به چشم های حاج صابر نگاه کرد. که او گفت:" پسرم خودت رو خسته نکن. چشم های من طوریش نیست. فقط کم بیناست. به طور کامل نابینا نیستم. اینم یاد گار اون روزهاست که با بچه ها دور هم بودیم. خب یه عده پر کشیدند و رفتند. ما جا مونده هام یه یادگاری برام موند. تا هیچ وقت اون روزها رو فراموش نکنیم."
محسن گفت:" دقیقا عمو جان از اون روزها برامون بگو. مخصوصا از محمد."
بعد جعبه شیرینی را جلو آورد و تعارف کرد و لیوانی آبمیوه را به او و امید داد.
حاج صابر گلویی تر کرد و گفت:" راستش آنقدر از اون روزها خاطره دارم که نمی دونم کدوم یکی رو بگم. مخصوصا محمد. یادش بخیر یلی بود برای خودش. فقط دوسال از من کوچیک تر بود ولی می گفت(شما ها بزرگترید) اصلا نمی ذاشت توی سنگر ما کاری انجام بدیم. تا اسم کاری پیش میومد، سریع پا می شد و انجام می داد. هرشب که برای نماز شب پا می شدم، می دیدم سر سجاده است. گاهی فکر می کردم که اصلا نمی خوابه، آخه همه اش بیدار بود."
امید به یاد خوابش افتاد. محمد، سجاده، دشت پر گل و دیگر شهیدان.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رای گیری تا ساعت ۲۴ تمدید شد✅✅
لطفا جا نمونید👏👏👏👏
همه ما مدیون خون شهدا هستیم
ان شاءالله با انتخاب صحیح
شرمنده شهدا نشویم 👏
"ما که رای دادیم
اونایی که رای ندادین
ما براتون انتخاب کردیم
انشاالله که پسندتون باشه😊👌
مگه اینکه
تا وقت هست برید رای خودتون و بندازید تو صندوقا☺️👏👏👏
تمام شد✅
تبریک میگم به شما ملت غیور
که باز هم گُل کاشتید😍👏👏💐💐💐
الهی که بهترین ها روزیتان باشه
و همین الان اجر این کار خیرتان را بگیرید
و یک خبر خوش بهتون برسه😍👏👏
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
به وجود تک تک تون افتخار می کنم
الهی همیشه تنتون سلامت
دلتون خوش
جیبها و کارت های بانکی تون پر از پول
و کانون خانواده هاتون گرم گرم باشه💐💐
بهترین ها نصیبتون باد
چون لایق بهترین ها هستید😍👏👏🎁🎁🎁🎁💐💐💐
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️اینم هدیه ویژه مخصوص شما عزیزانی که امروز درجهت عزت ایران وایرانی تلاش کردید امیدوارم ازین هدیه لذت ببرید❤️ 🎁🎁💐💐💐
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح را آغاز میکنیم
با نام خدایی
که همین نزدیکیهاست
خدایی که در تارو پود ماست
خدایی که عشق را به ما هديه داد،
و عاشقی را
درسفره دل ما جای داد
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
💎 امام سجاد عليه السّلام فرمودند:
🔅 عجِبْتُ لِمَنْ يَحْتَمى مِنَ الطَّعامِ لِمَضَرَّتِهِ وَلايَحْتَمى مِنَ الذَّنْبِ لَمِعَرَّتَهِ.
☀️ در شگفتم از كسى كه از غذا مىپرهيزد تـا گـرفـتـار زيـان آن نشـود؛ ولى از گـناه پـرهـيز نمىكـند تا گرفتار ننگ و عار آن نگردد.
📚 كشف الغمّه، ج ٢،
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انگیزشی💪
✨اگه وقت بذارى و دعا كنى، ✨
خدا هم وقت ميذاره و گوش میكنه
و جهان هستى هم وقت ميذاره و روياهات رو به واقعيت تبديل میكنه..🌼
به خدا اعتماد داشته باش💪
الهی به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۳۹.mp3
11.87M
مجموعه #یاد_خدا ۳۹
#استاد_شجاعی | #استاد_عباسی_ولدی
آدمای نِق نِقو!
- کسانی که عموماً باور دارند که کار «درست نمیشه» و «جلو نمیره»!
- کسانی که درونشون تراوش عاطفه و مهربانی نداره!
- کسانی که روابطشون بسیار خشک و بیروحه!
- کسانی که عموماً به دیگران بدبینند!
√ اینا مریضن ... و تنها یک دستورالعمل برای درمان دارند!
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
015.mp3
1.37M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر
⭕️ توقّعات طبیعی دو طرف
🔴 #دکتر_حبشی
#همسرداری
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#آقایان_بدانند
"رایجترین اشتباهات مردان در زندگی مشترک!"
➖گوش شنوا نبودن:
🔹 اگر وقتی زن شروع به صحبت میکند، مرد با بیتوجهی و بیحوصلگی به زن نگاه و گاهی هم اعتراض کند، متاسفانه در حال تلاش برای از بین بردن عشق در زندگی مشترک شان است.
➖ مشورت نکردن با همسر:
🔸 مردانی که تصمیمات مربوط به خانواده را یک نفره و بدون نظرخواهی از همسر میگیرند، نقش همسرشان را کم رنگ و کم رنگتر خواهند کرد.
#همسرداری
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#همسرداری💞
خط قرمزهای رابطه را نشکنید❗️
🔸باید برای فردی که دوستش دارید احترام قائل باشید و احترام قائل شدن به یک فرد شامل احترام به خط قرمزهای رفتاری او نیز میشود.
🔸شاید تمایل نداشته باشد بعضی از وسایل شخصیاش را به طور مشترک استفاده کند. حتی در زمانهایی که همسرتان نمیخواهد راجع به رابطه گذشتهاش حتی یک کلمه صحبت کند،
بهتر است از او دلیل این قضیه را در شرایط مناسب بپرسید
و در کل این وضعیت مودب بودن و ایجاد آرامش در زمان صحبت کردن نباید فراموش شود.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#همسرداری
طبیعی است که هر زنی دوست دارد که همسرش قربون صدقهاش برود، نوازشش کند و نازش را بکشد.
در حقیقت روحیه لطیف و ظریف او میطلبد تا مورد ناز و نوازش قرار گیرد و کوچکترین سخن تلخ و سختی به او گفته نشود.
پس آقای محترم لازم است که توانمندیها و جذابیتهای همسرتان را هم بیرون و هم داخل اتاقخواب تحسین کنید.
خیلی خیلی برای همسرتان شنیدن این توصیف و تعریفها، انرژیدهنده و لذتبخش خواهد بود.
به او بگویید "چقدر جذاب و دوست داشتنی هستی".🤗
"زمانی که دستان تو را در دست میگیرم احساس میکنم تمام دنیا را دارم"👌
"خدا را شکر میکنم که فرشتهای چون تو نصیبم کرده"😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🎥 #همسرداری
🎀 با همسـر رفیـق باز چـه کنـم؟!!!
🎤 استاد شهاب مرادی
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
♡#دالبرانه😍💞
آنکه ﺭخسارِ تو را ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺯﻳﺒﺎ میﮐﺮﺩ
ﮐﺎﺵ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﺍﺯﻝ ﻓﮑﺮِ دﻝِ ﻣﺎ میﮐﺮﺩ❤️😍
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_249
حاج صابر، سینه اش را صاف کرد و گفت:" ببخشید این درد سینه هم یادگارِ جنگِ. نامردها از هیچی دریغ نکردند. این اواخردیگه گازهای شیمیایی، دمار از سینه هامون در آورد."
بعد سرفه ای کرد و گفت:" کجا بودیم؟ آهان محمد، والا چی بگم. جز شجاعت و محبت، از این بچه چیزی ندیدم. وقت عملیات هم که از همه جلوتر بود. گاهی می شد که سرش فریاد می زدم که مواظب خودش باشه. ولی انگار ترس توی دلِ این بشر نبود. هر چی هم که می گفتیم باز همیشه وسط میدون بود. با هر وسیله ای که دستش می اومد می جنگید. تا رزمنده ای هم زمین می افتاد، سعی می کرد، بدنش را عقب بیاره تا دست دشمن نیفته. اسلحه های شهیدا رو جمع می کرد و تحویل می داد. اصلا نمی دونم چطوری بود که حواسش به همه جا بود. ما وقتی عملیات می شد، فقط به وظیفه خودمون فکر می کردیم. ولی محمد زیر بارش رگبارِ توپ و تیر، حو اسش به همه کس و همه جا بود.
هر کس کارش گیر می افتاد، فقط می گفت(محمد) بی کله جلو می رفت. جالبه که سالم هم برمی گشت. یه شب یادمه داشتیم از کمبود مهمات صحبت می کردیم. دم دمای صبح با سر و صدایی بیدار شدیم. باورتون نمی شه. نصف شب زده بود به سنگر عراقی ها. تنهایی رفته بود و کلی اسلحه و مهمات آورده بود.
از تعجب دهان هامون باز موند. البته بگما ، فرمانده، کلی تنبیه و توبیخش کرد. ولی خب همه مون تحسینش کردیم.
آخر هم همین شجاعتش بود که کار دستش داد."
آهی کشید و ادامه داد:" هیچ وقت یادم نمی ره. عملیات لو رفته بود. ما وسط عراقی ها گیر افتاده بودیم. پشت یک خاکریز سنگر گرفتیم. ده، پونزده نفر بودیم. مهمات مون هم ته کشیده بود.
شب که برای عملیات رفتیم، یک لشکر بودیم. اصلا نمی دونم چه اتفاقی افتاد؟ وقتی هوا روشن شد، خودمون رو توی محاصره دیدیم. با دست خالی. خیلی شرایط سختی داشتیم. خیلی سخت. مخصوصا که چند تا از بچه ها مجروح شده بودند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_250
حاج صابر به اینجا که رسید، سرش را پائین انداخت و اشک هایش را آرام پاک کرد. محسن برایش لیوانی آب آورد.
او تشکر کرد و کمی آب نوشید.
با صدای بغض آلودی گفت:" کاش می تونستم برای اون بچه ها کاری کنم. ولی نشد. محاصره شده بودیم. فقط دعا می کردیم که عراقی ها پیدامون نکنند.
بیچاره مجروح ها، درد و خونریزی داشتند. ولی بی صدا ناله می کردند. دیدن وضعیتشون دلِ سنگ رو هم آب می کرد. ما چند نفر هم که سالم بودیم، مهمات نداشتیم. عراقی ها نزدیک و نزدیک تر می شدند. با چشم و ابرو به هم اشاره می کردیم که چه کنیم؟ که محمد بدونِ مشورت، از خاکریز بالا رفت. خواستم پاش را بگیرم و بکِشمش پایین که رفت. مثلِ یک پرنده پرواز کرد.
توی تاریک و روشنی صبح، تمامِ عراقی را با سر و صدا به سمتِ خودش کشید.
با سرعت از ما دور شد.
فریاد الله اکبرش توی دشت پیچید.
انگار تمامِ فرشته ها باهاش همصدا بودند. اصلا نمی دونم چطوری شد که عراقی ها به سمت اون رفتند.
هنوز مبهوتِ رفتارِ محمد بودیم که نیروهای کمکی از سمتِ دیگه خودشون رو رسوندند. ولی حیف دیر اومدند. چون محمد رفته بود. صدای الله اکبرش با صدای ناله ای قطع شد. اون شب و اون روز خیلی از بچه ها شهید و مجروح شدند. ولی داغ محمد برای همه مون خیلی سخت بود."
صدای هق هق حاج صابر بلند شد.
محسن و امید هم نتونستند جلوی اشک هاشون را بگیرند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
#نظر_شما
درضمن ی تشکرفوق العاده ازتون دارم بابت مشاورتون...بابچه هابه قدری آروم ترومنطقی ترشدم که همش میان قربون صدقم میرن😂
بغلم میکنن میگن چ مامان مهربونی داریم ما😁
باآقامون هم ک همچنین واقعا تغییراتوتوزندگیم میبینم....به لطف خداوبزرگواری شما
راستش نتونستم اصلاح تغذیه روخوب پیش برم ولی حرفاتون خیلی تاثیرگذاربود.انشاالله هرچه خیردنیا وآخرته نصیب خودتون وخانوادتون بشه🌹🌹
اتفاقا امروزعاااالی بودیم بیرون بودیم براش گفتم برایلدام چی میخری با شوخی خندید بعدگفتم گل رزدوس دارم زودی بای بهونه ای پیاده شد برام خرید ....
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدارا شکر 🌹
هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی جهت مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#شخصیت_شناسی کاربردی
بدون پرداخت هزینه
و کاملا
#رایگان😍
فقط با
#چند_جلسه_آموزش😍👏👏
🙍♀مجردها
👰♀متاهلها
سریع عضو بشید👇👇
تا بتونید یک همسر خوب انتخاب کنید💞
و یاد بگیرید با همسرتون چطوری ارتباط سالم داشته باشید💖
رمز موفقیت اینجاست👇😍👏
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
همین امشب به ادمین پیام بدید و
🎁 یک هدیه عالی بگیرید😍👏👏