#انگیزشی💪
خود را به انجام کارهایی،
عادت بده، که تو را به سمت
آرامش و موفقیت ها،
هدایت کند .
منتظر نباش، تا کسی به تو
انرژی مثبت بدهد.
خودت، شروع کننده باش،
و احساس خوبت را به دیگران
منعکس کن.
همین الان شروع کن💪
الهی به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
شبکه ای فیلم را ببینید😊 کلی مشکلاتتون حل میشه👌
خب تمام شد
فیلم جوجه تیغی ها
انصافا یک دور کامل، کتابهای روانشناسی تفاوتهای زن و مرد را مرور کرد👌
فیلم خوبی بود✅
🔸دقیقا تمام تلاش ما در دوره ها و مشاوره ها همینه
که تفهیم کنیم
زن و مرد با هم تفاوت دارند✅✅✅✅✅✅✅
این مطلب زیر بنای اختلافات زناشوییه
عزیزان
لطفا
همگی در این مورد خیلی خیلی زیاد
مطالعه و تحقیق کنید✅✅✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 حتما قبل ازدواج
در رابطه با تفاوت های زن و مرد،
مطالعه داشته باشید.👌🧐
🔰 عدم شناخت و آگاهی نسبت به
جنس مخالف
باعث بالا رفتن سطح توقع زن و شوهر میشود.⚠️
⚜ خانم فرجامپور
🔸 مشاور خانواده، ازدواج، تربیت فرزند و اصلاح مزاج
ای دی منشی👇👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🍃🌸🌱🌺🍃🌼🌱🌹
رسیدن به #لذت_بندگی
و #برنامه_ترک_گناه ۱۲۷
🔷🔹🔷🌺
#مبارزه_با_راحت_طلبی ۴۷
"مرحله عملیاتی"
🔶برای زدن راحت طلبی باید بعضی از خصلت های خودمون رو تغییر بدیم
بعضی عادت ها رو باید "به صورت عملیاتی" از بین ببریم
🔹مثلا اگه سر سفره بودی و پارچ آب که اون طرف سفره بود رو میخواستی
به کسی نگو که پارچ رو بهت بده
✔️ بلند شو و سفره رو دور بزن و پارچ رو بردار و آب بخور بعد دوباره برگرد!☺️
✅✅✅ کلا از حالا به بعد خودت رو عادت بده که "به کسی دستور ندی".
تا خواستی دستور بدی
به خودت بگو
🚫بلند شو ببینم تنبل. تا کی باید چوب راحت طلبی های تو رو بخورم؟!
😒
همش به خاطر تنبل بازیای تو از معنویات عقب می افتم
حتی از مادیات هم به خاطر تنبلی های تو عقب می افتم.
😒
بلند شو برو خودت بیار.
⭕️✔️ تا آخر زندگیت این روحیه رو برای خودت حفظ کن که به کسی دستور ندی که چیزی برات بیاره.
برو خودت بردار. آقای خودت باش.
مخصوصا جوانان.
💖با این روحیه به اوج خواهی رسید....
🔺 حاج آقا چه ربطی داره؟ بهم دستور نماز شب بده!😤
🔸عزیزم آدمی که توی راحت طلبیش گیر باشه که معلومه نمیتونه نماز شب بخونه!!!😊
تو اول اینو درست کن
🎴بعد به نماز شب هم میرسیم....
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رسیدن به #لذت_بندگی
و #برنامه_ترک_گناه ۱۲۸
🛫🔹🔸✔️
#مبارزه_با_راحت_طلبی ۴۸
"کار تشکیلاتی"
هیچ وقت از کار سخت نترسید.
🌴 حضرت علی علیه السلام میفرماید:
ثواب عمل به اندازه سختی و رنج اون هست.
🔶اگه دیدی که یه کار خوبی آسون هست
بدون که ثواب و رشد زیادی هم نداره!☺️
🔹بعضی از ما به خاطر راحت طلبیمون
میریم سراغ کارای خوبی که راحت تره!
🔺مثلا انجام کار تشکیلاتی خیلی سخته و البته بسیار پر ثمر
🔴اما نیروهای فرهنگی میگن ما خودمون تنهایی کار میکنیم!😤 اینجوری راحت تریم. حوصله غر شنیدن از همکارمون رو نداریم.
🎴خب عزیزم اگه تنهایی کار کنی که هیچوقت رشد هم نمیکنی!
😒
برای چی به خاطر "راحت طلبیت" بسیاری از زمینه های رشد خودت رو از بین میبری😒⁉️
اتفاقا با سایر مذهبی ها تشکل درست کن، هیات درست کن، دبستان بزن، کوه برو، گروه تلگرامی تشکیل بده و...
🔺تا زیردستا و همکارات هی اذیتت کنن و تو تحمل کنی😊
و هی رشد کنی...
هی بزرگ بشی...
"هم خانم ها و هم آقایون"
👆
🔴 تا حالا چقدر اسلام ضربه خورده فقط به خاطر "راحت طلبی عناصر فرهنگی"
خدا میدونه!
🚫بابا دست بردارید از راحت طلبیتون.
🌾✔️ بذار بهت غر بزنن. بذار هی اذیتت کنن و تو صبر کنی.
نترس هیچیت نمیشه!
🚫لوس بازی و ضعیف بازی هم در نیار.
🌹برید توی یه تشکیلات
بعد از یه مدت ببینید چقدر خدا بهتون لطف میکنه و بزرگ میشید...
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ #نماهنگ #امام_زمان(عج)
🍃آقای خودم...
🍃دل نگرانم...
🎙 #محمدحسین_پویانفر
👌بسیار دلنشین
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌙 #ماه_رمضان
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
طاعاتتون قبول
التماس دعای فرج💐
اللهم عجل لولیک الفرج
بحق الحسین علیه السلام🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 سورپرایز روز قیامت!
🔻چرا آدمهای به ظاهر خوب در روز قیامت جایگاه بد پیدا میکنند؟!
🔻به همین دلیل نمیتوانیم کسی را در دنیا قضاوت کنیم!
👈 برگرفته از جلسات «تربیتِ تقوا محور در خانواده، مسجد و مدرسه» در فاطمیۀ بزرگ تهران، جلسۀ سوم
هیئت محبین مولا امیرالمؤمنین(ع)
تلگرام | بله | سروش | روبیکا | آپارات | اینستاگرام | سایت
#تصویری
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_287
همه در سکوت بودند و به آن چه گذشته بود؛ فکر می کردند.
آن چه که باورش سخت بود.
وقتی همه سوار شدند.
حاجی و چند تن از نیروها هم داخل اتوبوس شدند.
امید همچنان در عالم خودش سِیر می کرد که صدای صلوات بچه ها، او را به خود آورد. وقتی چشم چرخاند، حاجی را کنارِ خود دید. که دستانش را به سمتِ او دراز کرده. با تعجب، کمی جابه جا شد.
حاجی لبخند زد و گفت:" برای آوردنِ این وسایل؛ تو از همه لایق تری."
امید با ناباوری به آن ها نگاه کرد و بعد دستانش را گشود.
پارچه سبز و کیسه نایلون را حاجی به دستش داد. کنارش نشست و اشِک چشمانش را پاک کرد و گفت:"نمی دونم بینِ تو و این شهید چه سِرّی هست. که خواسته با دستهای تو پیدا بشه. باور کن ما مطمئن بودیم، اینجا شهیدی نیست.
بارها این اطراف را تفحص کرده بودیم.
ولی چرا اون قسمت را نگشتیم؟
من مطمئنم که این یه نشونه است. یه نشونه خوب برای تو. ولی چرا تو؟ نمی دونم. خودِ شهید بهتر می دونه. حتما لیاقتش را داری. حتما مردِ خدایی."
با شنیدنِ این حرف ها امید سر به زیر انداخت. به یادِ خوابش افتاد. "محمد گفت:" تو هم می تونی بیای پیشِ ما به شرطی که مثلِ ما بشی.:" یعنی الان مثلِ محمد شدم که قبول کرد کنارش باشم.؟"
بغض گلویش را فشرد. سر به زیر انداخت و از خود شرمنده شد.
نگاهی به وسایل انداخت. یک سربندِ سبز رنگ، با نگاهش از حاجی اجازه خواست. او هم سرش را تکان داد. سربند را بیرون آورد.
با دقت نگاه کرد. با دیدن نوشته (یا فاطمه) قلبش به تپش افتاد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_288
امید به حاجی نگاه کرد و بریده بریده گفت:"خودش.... خودش چی؟ اصلا بود یا نبود؟"
حاجی پلک هایش را روی هم گذاشت.
سرش را زیر انداخت و گفت:" صبح برمی گردیم. خیلی چیزها باید مشخص بشه."
بعد سرش را بلند کرد و گفت:" مطمئن باش تو رو با خودم میارم. ولی امشب دیگه نمیشه. خیلی تاریکه. کار حساسه. اینجوری نمی شه."
امید نفس عمیقی کشید.
محسن از صندلی پشت، نگاهی کرد و گفت:" اجازه است ما هم ببینیم؟"
امید سربند را به دستش داد.
محسن صلواتی فرستاد و آن را در دست گرفت. بالا برد و به همه نشان داد. عطر صلوات در اتوبوس پیچید.
راننده در حال حرکت؛ با صدای بلند گفت:" شادی روح شهدا صلوات.:"
محسن سر بند را بوسید و روی چشمانش گذاشت. بعد به دست امید داد.
ناگهان نوای دلنشین نوحه ای که جواد سر داد، در فصا پیچید:"
(یادِ امام و شهدا؛ دل و می بره کرببلا
دل و می بره کرببلا)
همه با او همنوا شدند.
(الهی هیچ مسافری، از رفیقاش جا نمونه)
با شنیدنِ این بند، بند بندِ وجودِ امید، به رعشه افتاد. باز یادِ خوابش افتاد. با خودش آرزو کرد، کاش کنارِ محمد و بقیه شهدا بود.
بچه ها همنوا ادامه دادند:"
(به جونِ تو برای من، عزیز تر از برادرند
به کی بگم، چجور بگم، بعضیاشون تو بیداری، بعضی هاشون تو رؤیاها
جلوه ی مولا را دیدند، جذبه ی اقا را دیدند.)
بغض به گلویش فشار آورد. اینها چه می گفتند؟ حرف؛ حرفِ دلِ امید بود و بس.
کاش این بغض بشکند و عقده دلش باز شود.
باز گوش جان سپرد:"
(حضرتِ زهرای بتول؛ با اینکه ما نوکرشیم.
مادرِ ما بود به خدا ، مادرِ ما بود به خدا.
اما میون جبهه ها، شلمچه بیشتر از همه
گرفته بوی فاطمه، گرفته بوی فاطمه.
شبِ حمله همهمه بود، روی لبا زمزمه بود.
توی دلا واهمه بود،
دعوا سرِ سربند یا فاطمه بود. دعوا سرِ سربندِ یا فاطمه بود.)
به اینجا که رسید، بغضش ترکید. سربند را روی چشم هایش گذاشت.
و ضجه زد:" یا فاطمه..... یا زهرا.... یا خدا..."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🍃بہ نام او ڪه...
🌼رحمان و رحیم است
🍃بہ احسان عادت
🌼وخُلقِ ڪریم است
سلام امام زمانم❤️
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
💫امام صادق علیه السلام فرمود:
هر كس كه در روز بسیار گرم براى خدا روزه بگیرد و تشنه شود خداوند هزار فرشته را مىگمارد تا دستبه چهره او بكشند و او را بشارت دهند تا هنگامى كه افطار كند.✨
┄┅─✵💝✵─┅┄
#دعای_روزهای_ماه_رمضان
#دعای_روز_دوازدهم
اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فِيهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ، وَ اسْتُرْنِي فِيهِ بِلِبَاسِ الْقُنُوعِ وَ الْكَفَافِ، وَ احْمِلْنِي فِيهِ عَلَى الْعَدْلِ وَ الْإِنْصَافِ، وَ آمِنِّي فِيهِ مِنْ كُلِّ مَا أَخَافُ، بِعِصْمَتِكَ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِينَ.
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#انگیزشی💪
هوا خوب یا بد فرقی نداره.
ما با هوای کسانی که دوستشون
داریم نفس میکشیم.
زندگی کوتاهتر از اونیه که وقتمون
را برای تنفرازکسی تلف کنیم...
عشق و محبت بدهیم تا
عشق و محبت دریافت کنیم
الهی به امید تو❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ خطر بچهمثبتهای ضعیف!
🔻والدین مراقب باشند بچههاشون رو اینجوری بار نیارند!
➕ حدیث کمتر شنیدهشده در مورد علت گناه نکردن برخی انسانها
👈 برگرفته از جلسات «تربیتِ تقوا محور در خانواده، مسجد و مدرسه» در فاطمیۀ بزرگ تهران، جلسۀ هشتم
هیئت محبین مولا امیرالمؤمنین(ع)
تلگرام | بله | سروش | روبیکا | آپارات | اینستاگرام | سایت
#تصویری
@Panahian_ir
چند پیام هم داشتیم که عدد یک را فرستاده بودند
عدد یک برای چی بود⁉️
عدد سه برای چی بود⁉️
به ادمین پیام بدید👇
@asheqemola
توجه📣📣📣
از امروز
نوبت دهی های #مشاوره
شروع شده✅
جهت هماهنگی مشاوره تلفنی به منشی مون پیام بدید👇
@asheqemola
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_289
همه با او هم صدا شدند.
محمد؛ با دلِ این جوانان چه کرده بود که چون مادرِ فرزند از دست داده ناله می زدند. چشم ها چون ابر بهاری می بارید و ناله ها به آسمان، می رسید.
زهرا و زینب و بقیه دخترها چادر روی صورت کشیده بودند و زار می زدند.
اتوبوس وارد اردوگاه شد و ایستاد.
همه آرام پیاده شدند. امید خیره به بیرون بود و سرش را به صندلی تکیه داده بود. دلش نمی خواست از آن حس و حال بیرون بیاید.
بالاخره به کمک محسن و آقای سرابی پایین آمد.
محسن گفت:"با اجازه تون ما بریم."
آقای سرابی گفت:"کجا؟ امشب اینجا هستید. دیر وقته. صبح، با هم می ریم منطقه."
امید به سختی راه می رفت. پایش حسابی درد آمده بود.
توی یکی از اتاق ها برای آن دو تخت آماده کردند.
امید روی تخت دراز کشید.
از توی نایلون، انگشترِ محمد را درآورد.
خاک هایش را با دست تمیز کرد.
نگاهی به ذکر (یا علی) که روی آن حَک شده بود انداخت. ذکری که محسن موقع خداحافظی می گوید.
پس محسن هم شبیه شهدا بود.
غرقِ در افکارش بود. پازلی که تکه هایش یکی یکی پیدا می شد و کنارِ هم می چید.
(پروژه... محسن... احمدآقا...بیمارستان...علی.. خوابش... جنوب... زهرا... منطقه.... محمد...محمد... محمد..
این محمد کیه؟؟ با دلم چه کرد؟... چرا من؟...من که شباهتی باهاش ندارم؟..)
بی اختیار اشکش روان بود.
محسن در حالیکه آستین هایش را پایین می کشید؛ وارد شد. نگاهی به او کرد و گفت:" امید جان، خوبی؟"
سر تکان داد.
محسن مهر را از جیبش بیرون آورد و گفت:" خدا را شکر که خوبی. سعی کن استراحت کنی. من دیگه خوابم نمی بره.
نماز شب بخونم دیگه اذان صبح می شه."
امید به سمتش برگشت. دلش می خواست نماز خواندش را تماشا کند.
با خودش زمزمه کرد:" محسن هم شبیه شهداست."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_290
گوشِ جان سپرد به ذکرهایی که از لب های محسن، به دلنشینی خارج می شد.
نفس عمیقی کشید. چشم هایش را بست. تا بتواند روی تک تک کلمات و ذکرها تمرکز کند. دلش، با شنیدنِ آن ها آرام گرفت. نگاهی به انگشتر انداخت.
یادگاری که می توانست دلِ مادرش را شاد کند. با تردید آن را به انگشتش فرو برد. خیره به نگینِ عقیقش شد.
دوباره یادِ خوابش افتاد. لبخندِ محمد و ذکر و دعا و نمازش. صدای محمد در گوشش پیچید:"امیدم خوش آمدی."
واقعا محمد اورا به این جا دعوت کرده؟ چرا؟ قبلا که از او خبری نداشت.
همه چیز دست به دست هم داده بود. تا او امشب این جا باشد و تنها یادگاری و آخرین نامه ی محمد در دستش باشد.
وای اگر مادرش بفهمد؟ باورش نمی شد که حاجی، این امانت ها را به او سپرده.
دوباره نامه را باز کرد. با دقت، کلمه کلمه اش را خواند.
با خواندنِ هر واژه، روحی تازه به کالبدش دمیده می شد. واژه ها با نوای ذکر و دعای محسن در هم آمیخته بود.
حالی پیدا کرد؛ که تا آن موقع تجربه اش را نداشت.
دلش در سینه قرار نمی گرفت.
تشک و تخت را نتوانست تحمل کند.
از جا کنده شد.
امشبِ شبِ خوابیدن نبود.
آرام و قرار نداشت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
دوستان لطفا درباره
رمان
نظراتتون را بفرستید
تا ان شاءالله بازنویسی بشه
ممنون از لطف و توجه تون
البته هنوز تمام نشده👇
@asheqemola