eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.4هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
شگفتانه😍💥💥 دختر خانم های عزیزی که اسم شون فاطمه یا معصومه است یک تخفیف فوق العاده هم دارند😍👏👏 جا نمونید👏👏
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا🌻🍃 سرآغازصبحمان را با یاد و نام و امید تو میگشاییم🌻🍃 پنجره های قلبمان را عاشقانه بسویت بازمیکنیم تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃 الهی به امید تو 💚 سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون پر نور🌹 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام‌‌ صادق علیه‌السلام فرمودند: در جبهه‌های نبرد با دشمن همواره آماده و در راه خدا جهاد نمائید كه شرف و افتخار را بعد از خود برای فرزندانتان به یادگار خواهید گذاشت.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 🪴من آموخته ام: ساده ترین راه برای شاد بودن، دست کشیدن از گلایه است... 🪴من آموخته ام: تشویق یک آموزگار خوب، می تواند زندگی شاگردانش را دگرگون کند... 🪴من آموخته ام: افراد خوش بین نسبت به افراد بدبین عمر طولانی تری دارند... 🪴من آموخته ام: نفرت مانند اسید، ظرفی را که در آن قرار دارد ، از بین می برد... 🪴من آموخته ام: بدن برای شفا دادن خود توانایی عجیبی دارد، فقط باید با کلمات مثبت با آن صحبت کرد... 🪴من آموخته ام: اگر می خواهم خوشحال باشم، باید سعی کنم دل دیگران را شاد کنم... 🪴من آموخته ام: اگر دو جمله «خسته ام» و «احساس خوبی ندارم» را از زندگی حذف کنم، بسیاری از بیماری ها و خستگی ها برطرف می شوند... 🪴من آموخته ام: وقتی مثبت فکر می کنم، شادتر هستم و افکار مهرورزانه در سر می پرورانم... 🪴من آموخته ام: اگر کسی یادم نکرد، من یادش کنم شاید او تنهاتر باشد... 💌و سرانجام این که من آموخته ام: «با خدا همه چیز ممکن است..الهی به امید خودت❤️ الهی شکر، الحمدلله رب العالمین❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
Panahian-Clip-KhoobiHayeAlaki.mp3
1.37M
🎵خوبی‌های الکی! 😳کارهای خوبی که شیطان بهت پیشنهاد میده انجام بدی! @Panahian_ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام،، سلام،، هزاران سلام بر شما خوبان💐 شبتون بخیر ببخشید امشب برنامه ها کمی دیر شد اول رمان را براتون بگذارم که بیشتر از این منتظر نمونید👇
فصل خزان از راه رسید و با قلموی زیبایش، رنگِ زرد و نارنجی و قرمز بر سرِ شاخسارِ درختان کشید. حال و هوایِ باغچه را عوض کرد و درختان با آمدنش آماده خواب ِزمستانی بودند و فرشته از پنجره اتاقش شاهدِ این همه زیبایی بود و از دیدنش به وجد می‌آمد . و خدا را شاکر بود هر روز صبح همسرِ مهربانش را بدرقه می‌کرد . و با لبخند و نگاهِ مهربانش او را برای روزی پر کار رهسپار می‌کرد . خود مشغولِ کارهای خانه می‌شد و البته همدمش فاطمه بود و مادرش تا عصرِ که همسرِ مهربانش با خود شور و شعف به خانه می‌آورد. خستگی‌اش با دیدنِ خانه‌ای مرتب و همسری آراسته و مهربان از یاد می‌رفت. و تبدیل به آرامش می‌شد. چه زیبا است زندگیِ که بر پایه ایمان و تقوا بنا نهاده شود . زندگی هر روزش از دیروز برای فرشته شیرین‌تر و دلنشین‌تر می‌شد. هر لحظه بابتِ این همه خوشبختی خدای مهربان را شکر می‌گفت. تا آن صبحِ زیبای پائیزی که در خنکایش بعد از رفتنِ همسرِ مهربانش احساس کرد، که نیاز به خواب دارد و دوباره به رختخواب رفت. ساعتی از رفتنِ علی گذشته بود و فرشته حسِ پا شدن از رختخواب را نداشت . که صدایِ فاطمه از پشتِ در به گوشش رسید. _فرشته جان خوابیدی هنوز؟ به سختی چشمانش را باز کرد . و از جایش بلند شد . _نه بیدارم. به سمت در رفت در را باز کردکه ناگهان چشمهایش سیاهی رفت. سریع چشمایش را بست و روی زمین نشست. _اِی وای فرشته چی شد؟ _چیزی نیست فکر کنم یه دفعه از جام بلند شدم به خاطرِ اونه. _آخه تو همیشه این موقع بیدار بودی ببخشید بیدارت کردم .می‌خوای کمکت کنم پاشی. _نه ممنون الان بهترم. با زحمت خودش را از روی زمین بلند کرد .ولی نه انگار این سر‌گیجه جدی بود. دوباره سرش گیج رفت و چشمانش سیاهی رفت. دستش را به دیوار گرفت و آهسته به سمتِ دستشویی رفت. مشتی آب به صورتش زد و چشماش را بازکرد در آینه به خودش نگاه کرد. "وای این چه قیافه‌ایه؟ " یک مشتِ دیگر آب به صورتش زد که چند قطره آب به گلویش پرید. واحساسِ دلپیچه و تهوع کرد . با زور جلوی سرفه‌اش را گرفت اما نشد . شروع کرد به سرفه و بعد تهوع . انگار دل و روده‌اش به هم پیچیده شده بود.دلش می‌خواست همه را بالا بیاورد. تنش داغ شد و سردرد هم به دردش اضافه شد. چشماش را با زور باز نگه داشته بود. _فرشته جان چی شده حالت خوبه؟ _آره خوبم. همه توانش رو جمع کرد و از دستشویی بیرون آمد. _اِی وای فرشته چرا این شکلی شدی؟ بیا اینجا دراز بکش الان میرم مامان و صدا می‌کنم . حتی توان نداشت که جلوی فاطمه را بگیرد. فاطمه با سرعت از پله‌ها پائین رفت. خودش را به رختخواب رساند و دراز کشید . دستش را روی سرش گذاشت و چشمانش رابست تمام بدنش داغ شده بود. _فرشته مادر چی شده؟ حالت چطوره؟ کجات درد می‌کنه؟ _ببخشید زحمت افتادید. چیزی نیست یه کم سر‌گیجه دارم و حالت تهوع فکر کنم یه کم بخوابم خوب می‌شم . _مگه دیشب چی خوردی؟ دخترم شاید مسموم شدی؟ _نه فکر نکنم شام که پیشِ شما بودیم. دیگه چیزی نخوردم. _مطمئنی؟ _بله مطمئنم. _خوب پس این طور که معلومه حتما یه خبراییه.من برم برات شربتِ آبِ قند بیارم .مبارکه خانم خانما. _چی؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فرشته با تعجب به حرفهای مریم خانم (مادر علی) فکر می‌کرد. که فاطمه با لبخند گفت: _آخ جون فدات بشم فرشته. _چرا؟ _اخه من دارم عمه میشم خیلی ذوق کردم. _یعنی چی؟ کی گفته؟ _خانم دکتر مریم ، مامان بنده، تشخیص دادند . _نه خیلی زوده. _اتفاقا خیلی هم به موقع است داشت حوصله‌مون سر می‌رفت . آخ خدا شکرت. مریم خانم با لیوان آبِ قند آمد و آن را به فرشته داد و با لبخند گفت: _دخترم بخور نوشِ جونت از این به بعد باید بیشتر مواظبِ خودت باشی . ما هم ازت مراقبت می‌کنیم. اصلا نگران نباش. فرشته از شرم سرش را پائین انداخت و لیوان را گرفت . واقعا برایش سخت بود باورِ مادر شدن. _خب من میرم پائین برات یه غذای مقوی درست کنم کاری داشتی به فاطمه بگو . _ممنونم. _خب زن داداشِ گلم چی دلت می‌خواد برات بیارم. _اذیت نکن فاطمه ،حالم خوب نیست. _بله دیگه خودت هم نخوای بخوری به خاطرِ برادر زاده‌ام باید بخوری . البته به نفعِ خودت هم هست . وای حالا چطوری به داداشم بگم که خدای نکرده ذوق مرگ نشه. آخه می‌دونی فرشته، علی خیلی بچه دوست داره، خیلی .حالا چقدر ذوق می‌کنه. _اِی بابا هنوز که چیزی معلوم نیست. _بله دیگه به قول معروف رنگِ رخساره خبر می‌دهد از سرِ درون وای خدا چقدر خوشحالم . عصر که همسرِ مهربانش به خانه برگشت فرشته مانده بود که چه بگوید . به استقبالش به جلوی در آمد سلام کرد . علی جوابِ سلامش را داد ولی با دیدنِ صورتِ رنگ پریده فرشته تعجب کرد. گفت: _فرشته جان خوبی؟ چی شده؟ چرا این شکلی شدی؟ فرشته دستی به صورتش کشید و گفت: _چه طوری؟چی شدم مگه؟ _وای تو رو خدا فرشته اتفاقی افتاده؟ حالت بده؟ بریم دکتر؟ _نه چیزی نیست فکر کنم یه کم فشارم پائینه . _آخه چرا؟ مگه چیزی نخوردی ؟ بیا بشین برات شربت درست کنم . _ممنونم همه چی خوردم . مامان و فاطمه از صبح کلی بهم رسیدگی کردند . _وای یعنی از صبح این طوری شدی نرفتی دکتر!بذار مامانو صدا کنم ببینم چی میگه ؟ چرا تو رو دکتر نبرده ؟ و سریع از پله ها پائین رفت . چند دقیقه نگذشته بود که با لبخند برگشت بالا . _فرشته چی میگه مامان؟ درسته که من دارم بابا میشم؟ فرشته ممنونم ازت .وای خدایا شکرت. فرشته به خدا گاهی به این همه خوشبختی شک می‌کنم .تو یه فرشته واقعی هستی که خدا برای خوشبختی من فرستاده .نمی‌دونم چطوری خدارو شکر کنم .دیگه حق نداری توی خونه کاری انجام بدی .همه کارها رو خودم می‌کنم. فقط استراحت کن و مراقبِ خودت باش.دلم نمی‌خواد اصلا توی این مدت اذیت بشی خودم در خدمتم . بعد به آشپزخانه رفت و با یک لیوان شربت برگشت . _خب تا تو این شربت رو بخوری؛ منم برم برات یه خرده خرید کنم . باید تقویت بشی. نبینم از جات تکون بخوریا الان میام. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطیبین الطاهرین🌹 لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم🌺 سلام علیکم و رحمت الله الهی به امید خودت❤️ یا 🔴
🔰ویژگی رابطه عاطفی👇 🔹اکثر تفاوت ها به پذیرش منجر میشود نه تعارض 🔸انتظار جبران سریع خدمات نیست 🔹تبادلات در افق بلند مدت مد نظر است 🔸شدت و عمق رابطه را دیگران نمی‌توانند درک کنند 🔹طرفین در این رابطه سرمایه گذاری می‌کنند، مالی، وقتی، ذهنی، زمانی ۱،
🔸از اینکه فرد در رابطه شاد باشد لذت می‌برند در حالی کوتاه امدن از مواضع هم شاید برایش دشوار نباشد. 👈🏻رابطه عاطفی یعنی اشتراک بخشی از زندگی خودت ۲،