♻️ادامه تفسیر آیه 3 👇👇👇
2- ارتباط با خدا
ويژگى ديگر پرهيزگاران آنست كه : نماز را بر پا مى دارند (و يقيمون الصلوة ).
(نماز) كه رمز ارتباط با خدا است ، مؤ منانى را كه به جهان ماوراء طبيعت راه يافته اند در يك رابطه دائمى و همیشگی با آن مبدء بزرگ آفرينش نگه مى دارد آنها تنها در برابر خدا سر تعظيم خم مى كنند، و تنها تسليم آفريننده بزرگ جهان هستى هستند، و به همين دليل ديگر خضوع در برابر بتها، و يا تسليم شدن در برابر جباران و ستمگران ، در برنامه آنها وجود نخواهد داشت .
چنين انسانى احساس مى كند از تمام مخلوقات ديگر فراتر رفته ، و ارزش آن را پيدا كرده كه با خدا سخن بگويد، و اين بزرگترين عامل تربيت او است .
كسى كه شبانه روز حد اقل پنج بار در برابر خداوند قرار مى گيرد، و با او به راز و نياز مى پردازد، فكر او، عمل او گفتار او، همه خدائى مى شود، و چنين انسانى چگونه ممكن است بر خلاف خواست او گام بردارد (مشروط بر اينكه راز و نيازش به درگاه حق ، از جان و دل سرچشمه گيرد و با تمام قلب رو به درگاهش آورد).
" تفسیر نمونه، ج اول، ص 105 "
♻️ادامه تفسیر آیه 3 👇👇👇
3- ارتباط با انسانها
آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزديك و مستمرى با خلق خدا دارند، و به همين دليل سومين ويژگى آنها را قرآن چنين بيان مى كند(و از تمام مواهبى كه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند) (و مما رزقناهم ينفقون ).
قابل توجه اينكه قرآن نمى گويد: من اموالهم ينفقون (از اموالشان انفاق مى كنند) بلكه مى گويد (مما رزقناهم ) (از آنچه به آنها روزى داديم ) و به اين ترتيب مساءله (انفاق ) را آنچنان تعميم مى دهد كه تمام مواهب مادى و معنوى را در بر مى گيرد.
بنابر اين مردم پرهيزگار آنها هستند كه نه تنها از اموال خود، بلكه از علم و عقل و دانش و نيروهاى جسمانى و مقام و موقعيت اجتماعى خود، و خلاصه از تمام سرمايه هاى خويش به آنها كه نياز دارند مى بخشند، بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشند.
نكته ديگر اينكه : انفاق يك قانون عمومى در جهان آفرينش و مخصوصا در سازمان بدن هر موجود زنده است ، قلب انسان تنها براى خود كار نمى كند، بلكه از آنچه دارد به تمام سلولها انفاق مى كند، مغز و ريه و ساير دستگاه هاى بدن انسان ، همه از نتيجه كار خود دائما انفاق مى كنند، و اصولا زندگى دسته جمعى بدون انفاق مفهومى ندارد.
ارتباط با انسانها در حقيقت نتيجه ارتباط و پيوند با خدا است ، انسانى كه به خدا پيوسته و به حكم جمله مما رزقناهم همه روزيها و مواهب را از خدا مى داند، نه از ناحيه خودش ، عطاى خداوند بزرگى مى داند كه چند روزى اين امانت را نزد او گذاشته ، نه تنها از انفاق و بخشش در راه او ناراحت نمى شود بلكه خوشحال است ، چرا كه مال خدا را به بندگان او داده ، اما نتائج و بركات مادى و معنويش را براى خود خريده است ، اين طرز تفكر، روح انسان را از بخل و حسد پاك مى كند، و جهان تنازع بقا را به دنياى تعاون تبديل مى سازد دنيائى كه هر كس در آن خود را مديون مى داند كه از مواهبى كه دارد در اختيار
همه نيازمندان بگذارد، همچون آفتاب نورافشانى كند بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشد.
جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير جمله و مما رزقناهم ينفقون فرمود: ان معناه و مما علمناهم يبثون :(مفهوم آن اين است از علوم و دانشهائى كه به آنها تعليم داده ايم نشر مى دهند، و به نيازمندان مى آموزند).
بديهى است مفهوم اين سخن آن نيست كه انفاق مخصوص به علم است ، بلكه چون غالبا نظرها در مساءله انفاق متوجه انفاق مالى مى شود امام با ذكر اين نوع انفاق معنوى مى خواهد گستردگى مفهوم انفاق را روشن سازد.
ضمنا از اينجا به خوبى روشن می شود كه انفاق در آيه مورد بحث خصوص زكات واجب ، يا اعم از زكات واجب و مستحب نيست ، بلكه معنى وسيعى دارد كه هر گونه كمك بلاعوضى را در بر مى گيرد.
" تفسیر نمونه، ج اول، ص 106 "
🌸🍃🌸🍃
#تدبر_در_آيات_قرآن
وعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ ۖ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاكِرُونَ (80 - انبیاء)
و ما به داود صنعت زره ساختن برای شما آموختیم تا شما را از زخم شمشیر و آزار یکدیگر محفوظ دارد، آیا شکر به جای میآورید؟
1- هر صنعت را خداوند علمش را به بشر عنایت میکند و الزاماً فقط ثمرهی تلاش فردی نیست؛ پس اگر ادیسون برق را اختراع کرد عنایت خدا به او بود. اگر دقت کنیم اکثر مخترعین نابغه هم نبودند؛ طوری که ادیسون را بخاطر کندی ذهن بارها از مدرسه اخراج کرده بودند.
2- هر صنعت و اختراع بشری که انسان به آن موفق میشود نوعی آسایش و امنیت و راحتی برای انسان به دنبال دارد که خداوند نه تنها مخالف آن نیست بلکه امر میکند که به آن شاکر باشید. همین نعمت برق در عصر حاضر در بیمارستانها جان چند نفر را نجات داده است؟
3- خداوند انسان را به کشف و اختراع برای حفظ خود از بلاها تشویق میکند. چنانچه زره انسان را از زخم شمشیر حفظ میکند.
4- خداوند در جنگها برای حفظ جان مؤمنین ارزش قائل است و نمیخواهد برخی به راحتی در میدان جنگ بخاطر نیل به شهادت و رسیدن به خدا کشته شوند.
پس میتوان به طور خلاصه گفت: تمام اختراعات و ابداعات صنعت بشری جای شکر دارد و هر چند به دست انسان صورت میگیرد ولینعمتِ الهی بر بشر است و انسان واسطه هست و فقط کشف میکند و چیزی را خلق نمیکند بلکه مخلوقات را تغییر و با کشف رابطه علّی و معلولیِ بین پدیدهها، قدرت جزئی و فردی آنها را تکمیل و قدرت جدیدی ایجاد میکند.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✨قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّي
✨وَلَا أُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا ﴿۲۰﴾
✨بگو من تنها پروردگار خود را مى خوانم
✨و كسى را با او شريك نمى گردانم (۲۰)
📚 سوره مبارکه الجن
✍آیه ۲۰
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🌸🍃🌸🍃
#مردها_تشنه_روز_مرد_نيستند
مردها به یک روز قدردانی در سال نیازی ندارند، مرد آفریده شده تا تکیه گاه شود نه متکی باشد، مرد به این حساس نیست که کی و چی کادو میگیرد! فلانی برای شوهرش چه خریده؟ جوراب گرفته یا ساعت مچی طلا ؟
مرد برای مبارزه آمده، برای جهاد، برای سماجت، برای جنگ با غول زندگی، برای نبرد بی وقفه و بی انتها آمده، برای به آرامش رساندن خانواده اش آمده، برای شکسته شدن غرورش آمده
همین که تبسم را بر لب زنش ببیند،
همین که لبخند را بر چهره دخترش ببیند،
همین که سربلندی پسرش را ببیند،
همین که خواهرش بتواند به او تکیه کند،
همین که مادرش با او درد دل کند،
همین که پدر پیرش جوانی خودش را در او ببیند،
همین ها برای مرد کافیست
همین ها مرد را خوشبخت میکند
مرد آمده تا دیگران را خوشبخت کند،
آمده تا شود ستون خانواده،
آمده بسوزد تا روشنایی بخشد،
هیچ هدیه ای، هیچ کادویی، هیچ گوهر گرانبهایی هیچ مردی را خوشحال نمیکند مگر آرامش خانوده اش!
مرد مهرورزی بلد نیست، چون مادر نیست! مرد مهروزی اش را به زبان نمیآورد، نشان میدهد!
بهترین هدیه برای یک مرد، یک تشکر واضح و شفاف به همراه لبخند و رضایت و آرامش خانوده اش هست...
عمرشان دراز و عزتشان افزون باد
💐💐💐💐💐💐💐
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
داستان کوکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های نازنین ☺️🌸
#داستان_کودکانه
فیلم تلویزیون 🌹
رضا داشت تلویزیون نگاه می کرد .
مامان گفت:
_رضا جان وقت خوابت شده وباید بخوابی .
رضا گفت:
_هنوز مشق هام تمام نشده.
مامان گفت:
_پس برو توی اتاق ومشقهات رو بنویس.
رضا دوست داشت تلویزیون ببیند .
با ناراحتی به اتاق رفت و مشق هایش رانوشت.ولی زود برگشت تا بقیه فیلم را ببینید.
که همان جا خوابش برد.
صبح که برای مدرسه رفتن آماده شد.
دید که وسایلش را توی کیفش نگذاشته.
زود آنها را جمع کرد.
ودر کیفش گذاشت.
چون دیرش شده بود .با سرعت به مدرسه رفت.
زنگ ریاضی وقتی خواست کتاب ریاضی اش را از کیف بیرون بیاورد.
دید که کتابِ ریاضی اش نیست.
خیلی ناراحت شد.
معلم داشت مسائل را حل می گرد.ورضا کتاب نداشت.
به خاطر نداشتنِ کتاب معلم به او نمره منفی داد.
ورضا خیلی ناراحت شد.
وقتی به خانه برگشت.
کتابش را زیر تخت پیدا کرد.
از آن به بعد
هر شب قبل از دیدن ِ تلویزیون مشق هایش را می نوشت.
و وسایلش را مرتب در کیفش می گذاشت.
وشب ها زودتر می خوابید.
در آخرِ سال هم نمره های خوبی گرفت.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_227
اصلا دلم نمی خواست با سپهر روبرو بشم.
دلم می خواست همه ی این کابوس ها تمام بشه.😔
اما مگه می شد ؟
دلم فقط آرامش می خواست .
دیگه نمی خواستم به هیچ کس غیر از خانواده خودم فکر کنم .
خسته شده بودم از دورویی ، از ریا،
از دروغ،....
ومی ترسیدم از تکرارِ تمامِ اینها.😩
بالاخره سپهر با بابا داخل شدند.
مثل همیشه خوش لباس وزیبا.
جذاب و خوشرو.....
گوشه ای سر به زیر ایستادم .
مامان جلو رفت و احوالپرسی کرد.
و من از همان دور آهسته سلام گفتم .
ولی باکمال تعجب دیدم که سپهر نزدیک اومد و دسته گل را طرفم گرفت و گفت:
_سلام گندم خوبی؟😊
چشمهام باز مونده بود و خشکم زده بود .😳
به بابا نگاه کردم . که با اشاره سرش بهم فهموند که گل را ازش بگیرم.
منم گل را گرفتم و گفتم:
_ممنون.
_قابلت را نداره 😊
بعد رفت کنار بابا نشست .منم رفتم توی اتاق.
تحمل بودن در کنارش را نداشتم.
می ترسیدم دوباره دلم بلرزه و باز فریب بخورم.
می ترسیدم دوباره دل ببندم و باز بلایی که اون بار به سرم اومد دوباره تکرار بشه .
آنقدر سپهر جذاب بود و قشنگ صحبت می کرد. که می ترسیدم در مقابلِ این همه جذابیت کم بیارم و دوباره گرفتارش بشم.
نه نه دیگه نمی خوام تکرار بشه .😩
من فقط آرامش می خواستم . آرامش
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
#گندمزار_طلایی
#قسمت_228
گوشه اتاق کِزکرده بودم وبغض گلوم را می فشردکه مامان در اتاق را باز کرد.
_گندم بیا بابا کارت داره .
دلم هری ریخت.
پاشدم بغضم را قورت دادم و چادرم را مرتب کردم و رفتم بیرون.
سرم را پایین انداختم و جلوی در اتاق ایستادم .
بابا صدام کرد:
_دخترم بیا پیش خودم .
نگاهش کردم با دست به کنارِ خودش اشاره کرد.
رفتم کنارش نشستم .
سپهر با لبخند همیشگیش نگاهم می کرد.
نمی خواستم به چشمهاش نگاه کنم .
سرم را پایین انداختم .
بابا گفت:
_دخترم می دونی که آقا سپهر برای چی اومده ؟
من ایشون را نمی شناسم . ولی انگار شما ومامان می شناسیدشون.
خب من سالها نبودم .
در جریان خیلی از مسائل نیستم.
الان هم هر چی خودت بگی من قبول دارم.
سرم پایین بود . و برام سخت بود توی چشمهای سپهر نگاه کنم و بگم جوابم منفیه .
سکوت کرده بودم.
می دونستم الان دوباره لپ هام گل انداخته .
چون صورتم داغ شده بود .
بابا دوباره پرسید:
_گندم جان نظرت چیه؟
سرم را بلند کردم به مامان نگاه کردم.
کاملا مشخص بود استرس داره . داشت دستهاش را به هم می مالید. و نگرانی از چشمهاش مشخص بود.
می دونستم مخالف سپهره . از روز اول هم با سپهر وسحر مخالف بود.
بابا ولی آرامش داشت و با لبخند بهم نگاه می کرد.
سپهر هم حالا دیگه ساکت بود و از لبخندش خبری نبود .
اونم نگران بود .
ومن که گفتن ِ نظرم برام خیلی سخت بود.
ولی دوست نداشتم این وضع ادامه پیدا کنه .
نمی دونستم بعد از شنیدنِ جواب منفی سپهر چه واکنشی نشون می ده .
نفس عمیقی کشیدم.
چشمهام را بستم و بعد آرام باز کردم.
از جا پاشدم و گفتم :
_راستش باباجان ، من اصلا قصد ازدواج ندارم .
وبه سرعت به طرف اتاق رفتم.
ولی ....
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون