eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 وعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ ۖ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاكِرُونَ (80 - انبیاء) و ما به داود صنعت زره ساختن برای شما آموختیم تا شما را از زخم شمشیر و آزار یکدیگر محفوظ دارد، آیا شکر به جای می‌آورید؟ 1- هر صنعت را خداوند علمش را به بشر عنایت می‌کند و الزاماً فقط ثمره‌ی تلاش فردی نیست؛ پس اگر ادیسون برق را اختراع کرد عنایت خدا به او بود. اگر دقت کنیم اکثر مخترعین نابغه هم نبودند؛ طوری که ادیسون را بخاطر کندی ذهن بارها از مدرسه اخراج کرده بودند. 2- هر صنعت و اختراع بشری که انسان به آن موفق می‌شود نوعی آسایش و امنیت و راحتی برای انسان به دنبال دارد که خداوند نه تنها مخالف آن نیست بلکه امر می‌کند که به آن شاکر باشید. همین نعمت برق در عصر حاضر در بیمارستان‌ها جان چند نفر را نجات داده است؟ 3- خداوند انسان را به کشف و اختراع برای حفظ خود از بلاها تشویق می‌کند. چنانچه زره انسان را از زخم شمشیر حفظ می‌کند. 4- خداوند در جنگ‌ها برای حفظ جان مؤمنین ارزش قائل است و نمی‌خواهد برخی به راحتی در میدان جنگ بخاطر نیل به شهادت و رسیدن به خدا کشته شوند. پس می‌توان به طور خلاصه گفت: تمام اختراعات و ابداعات صنعت بشری جای شکر دارد و هر چند به دست انسان صورت می‌گیرد ولی‌نعمتِ الهی بر بشر است و انسان واسطه هست و فقط کشف می‌کند و چیزی را خلق نمی‌کند بلکه مخلوقات را تغییر و با کشف رابطه علّی و معلولیِ بین پدیده‌ها، قدرت جزئی و فردی آنها را تکمیل و قدرت جدیدی ایجاد می‌کند. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
✨قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّي ✨وَلَا أُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا ﴿۲۰﴾ ✨بگو من تنها پروردگار خود را مى خوانم ✨و كسى را با او شريك نمى گردانم (۲۰) 📚 سوره مبارکه الجن ✍آیه ۲۰ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🌸🍃🌸🍃 مردها به یک روز قدردانی در سال نیازی ندارند، مرد آفریده شده تا تکیه گاه شود نه متکی باشد، مرد به این حساس نیست که کی و چی کادو می‌گیرد! فلانی برای شوهرش چه خریده؟ جوراب گرفته یا ساعت مچی طلا ؟ مرد برای مبارزه آمده، برای جهاد، برای سماجت، برای جنگ با غول زندگی، برای نبرد بی وقفه و بی انتها آمده، برای به آرامش رساندن خانواده اش آمده، برای شکسته شدن غرورش آمده همین که تبسم را بر لب زنش ببیند، همین که لبخند را بر چهره دخترش ببیند، همین که سربلندی پسرش را ببیند، همین که خواهرش بتواند به او تکیه کند، همین که مادرش با او درد دل کند، همین که پدر پیرش جوانی خودش را در او ببیند، همین ها برای مرد کافیست همین ها مرد را خوشبخت می‌کند مرد آمده تا دیگران را خوشبخت کند، آمده تا شود ستون خانواده، آمده بسوزد تا روشنایی بخشد، هیچ هدیه ای، هیچ کادویی، هیچ گوهر گرانبهایی هیچ مردی را خوشحال نمیکند مگر آرامش خانوده اش! مرد مهرورزی بلد نیست، چون مادر نیست! مرد مهروزی اش را به زبان نمی‌آورد، نشان می‌دهد! بهترین هدیه برای یک مرد، یک تشکر واضح و شفاف به همراه لبخند و رضایت و آرامش خانوده اش هست‌... عمرشان دراز و عزتشان افزون باد 💐💐💐💐💐💐💐 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کوکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های نازنین ☺️🌸
فیلم تلویزیون 🌹 رضا داشت تلویزیون نگاه می کرد . مامان گفت: _رضا جان وقت خوابت شده وباید بخوابی . رضا گفت: _هنوز مشق هام تمام نشده. مامان گفت: _پس برو توی اتاق ومشقهات رو بنویس. رضا دوست داشت تلویزیون ببیند . با ناراحتی به اتاق رفت و مشق هایش رانوشت.ولی زود برگشت تا بقیه فیلم را ببینید. که همان جا خوابش برد. صبح که برای مدرسه رفتن آماده شد. دید که وسایلش را توی کیفش نگذاشته. زود آنها را جمع کرد. ودر کیفش گذاشت. چون دیرش شده بود .با سرعت به مدرسه رفت. زنگ ریاضی وقتی خواست کتاب ریاضی اش را از کیف بیرون بیاورد. دید که کتابِ ریاضی اش نیست. خیلی ناراحت شد. معلم داشت مسائل را حل می گرد.ورضا کتاب نداشت. به خاطر نداشتنِ کتاب معلم به او نمره منفی داد. ورضا خیلی ناراحت شد. وقتی به خانه برگشت. کتابش را زیر تخت پیدا کرد. از آن به بعد هر شب قبل از دیدن ِ تلویزیون مشق هایش را می نوشت. و وسایلش را مرتب در کیفش می گذاشت. وشب ها زودتر می خوابید. در آخرِ سال هم نمره های خوبی گرفت. (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اصلا دلم نمی خواست با سپهر روبرو بشم. دلم می خواست همه ی این کابوس ها تمام بشه.😔 اما مگه می شد ؟ دلم فقط آرامش می خواست . دیگه نمی خواستم به هیچ کس غیر از خانواده خودم فکر کنم . خسته شده بودم از دورویی ، از ریا، از دروغ،.... ومی ترسیدم از تکرارِ تمامِ اینها.😩 بالاخره سپهر با بابا داخل شدند. مثل همیشه خوش لباس وزیبا. جذاب و خوشرو..... گوشه ای سر به زیر ایستادم . مامان جلو رفت و احوالپرسی کرد. و من از همان دور آهسته سلام گفتم . ولی باکمال تعجب دیدم که سپهر نزدیک اومد و دسته گل را طرفم گرفت و گفت: _سلام گندم خوبی؟😊 چشمهام باز مونده بود و خشکم زده بود .😳 به بابا نگاه کردم . که با اشاره سرش بهم فهموند که گل را ازش بگیرم. منم گل را گرفتم و گفتم: _ممنون. _قابلت را نداره 😊 بعد رفت کنار بابا نشست .منم رفتم توی اتاق. تحمل بودن در کنارش را نداشتم. می ترسیدم دوباره دلم بلرزه و باز فریب بخورم. می ترسیدم دوباره دل ببندم و باز بلایی که اون بار به سرم اومد دوباره تکرار بشه . آنقدر سپهر جذاب بود و قشنگ صحبت می کرد. که می ترسیدم در مقابلِ این همه جذابیت کم بیارم و دوباره گرفتارش بشم. نه نه دیگه نمی خوام تکرار بشه .😩 من فقط آرامش می خواستم . آرامش http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
گوشه اتاق کِزکرده بودم وبغض گلوم را می فشردکه مامان در اتاق را باز کرد. _گندم بیا بابا کارت داره . دلم هری ریخت. پاشدم بغضم را قورت دادم و چادرم را مرتب کردم و رفتم بیرون. سرم را پایین انداختم و جلوی در اتاق ایستادم . بابا صدام کرد: _دخترم بیا پیش خودم . نگاهش کردم با دست به کنارِ خودش اشاره کرد. رفتم کنارش نشستم . سپهر با لبخند همیشگیش نگاهم می کرد. نمی خواستم به چشمهاش نگاه کنم . سرم را پایین انداختم . بابا گفت: _دخترم می دونی که آقا سپهر برای چی اومده ؟ من ایشون را نمی شناسم . ولی انگار شما ومامان می شناسیدشون. خب من سالها نبودم . در جریان خیلی از مسائل نیستم. الان هم هر چی خودت بگی من قبول دارم. سرم پایین بود . و برام سخت بود توی چشمهای سپهر نگاه کنم و بگم جوابم منفیه . سکوت کرده بودم. می دونستم الان دوباره لپ هام گل انداخته . چون صورتم داغ شده بود . بابا دوباره پرسید: _گندم جان نظرت چیه؟ سرم را بلند کردم به مامان نگاه کردم. کاملا مشخص بود استرس داره . داشت دستهاش را به هم می مالید. و نگرانی از چشمهاش مشخص بود. می دونستم مخالف سپهره . از روز اول هم با سپهر وسحر مخالف بود. بابا ولی آرامش داشت و با لبخند بهم نگاه می کرد. سپهر هم حالا دیگه ساکت بود و از لبخندش خبری نبود . اونم نگران بود . ومن که گفتن ِ نظرم برام خیلی سخت بود. ولی دوست نداشتم این وضع ادامه پیدا کنه . نمی دونستم بعد از شنیدنِ جواب منفی سپهر چه واکنشی نشون می ده . نفس عمیقی کشیدم. چشمهام را بستم و بعد آرام باز کردم. از جا پاشدم و گفتم : _راستش باباجان ، من اصلا قصد ازدواج ندارم . وبه سرعت به طرف اتاق رفتم. ولی .... https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 یارب چو باشد خاطرت در یادم ای دوست نگیرد این دلم رنگ غم ای دوست کزان عشقی که افکندی به جانم بسوزد تا ابد این جانم ای دوست اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 شبتون بهشت التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا