💠 نماز شب اول ماه شعبان
🔻به نقل از پيامبر اكرم-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-آمده است:
🔹منْ صَلَّى أَوَّلَ لَيْلَةٍ مِنْ شَعْبَانَ مِائَةَ رَكْعَةٍ يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ فَاتِحَةَ الْكِتَابِ مَرَّةً وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ مَرَّةً فَإِذَا فَرَغَ مِنْ صَلَاتِهِ قَرَأَ فَاتِحَةَ الْكِتَابِ خَمْسِينَ مَرَّةً وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّهُ إِذَا صَلَّى هَذِهِ الصَّلَاةَ وَ صَامَ الْعَبْدُ دَفَعَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ شَرَّ أَهْلِ السَّمَاءِ وَ شَرَّ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ شَرَّ الشَّيَاطِينِ وَ السَّلَاطِينِوَ يَغْفِرُ لَهُ سَبْعِينَ أَلْفَ كَبِيرَةٍ وَ يَرْفَعُ عَنْهُ عَذَابَ الْقَبْرِ وَ لَا يُرَوِّعُهُ مُنْكَرٌ وَ نَكِيرٌ وَ يَخْرُجُ مِنْ قَبْرِهِ وَ وَجْهُهُ كَالْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ وَ يَمُرُّ عَلَى الصِّرَاطِ كَالْبَرْقِ وَ يُعْطَى كِتَابُهُ بِيَمِينِه
🔸هر کس در شب اول ماه شعبان صد رکعت نماز بخواند در هر رکعت یک حمد و یک توحید، بعد از سلام، سوره حمد را پنجاه مرتبه بخواند، ، سوگند به خدايى كه به حق مرا به پيامبرى برانگيخت، هرگاه بندهاى اين نماز را بخواند و [روز اول شعبان]را روزه بدارد، خداوند متعال گزند اهل آسمان و زمين و شرّ شياطين و سلاطين را از او دفع مىكند و هفتاد هزار گناه كبيرهى او آمرزيده مىگردد و عذاب قبر از او برداشته مىشود و دو فرشتهى «منكر» و «نكير» نمىتوانند او را بترسانند و در حالى كه صورتش مانند ماه شب چهاردهم مىدرخشد از قبر بيرون مىآيد و مانند آذرخش از [پل]صراط مىگذرد و نامهى عملش به دست راستش داده مىشود
📚اقبال الاعمال
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
💠اعمال مشترکه ماه شعبان
◽️روزه گرفتن
◽️صلوات فرستادن
◽️صدقه دادن
◽️خواندن مناجات شعبانیه
◽️هر روز هفتاد مرتبه ذکر «اَسْتَغْفِرُاللهَ وَ اَسْئَلُهُ التَّوْبَةَ» گفته شود.
◽️هر روز هفتاد مرتبه ذکر «اَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذى لااِلهَ اِلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ الْحَىُّ الْقَیّوُمُ وَ اَتُوبُ اِلَیْهِ» گفته شود.
◽️در کل این ماه هزار بار ذکر «لا اِلهَ اِلا اللهُ وَلا نَعْبُدُ اِلاّ اِیّاهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ وَ لَوُ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» گفته شود
◽️در هر پنجشنبه این ماه دو رکعت نماز اقامه شود؛ که در هر رکعت بعد از حمد، صد مرتبه سوره توحید و بعد از سلام صد بار صلوات فرستاده شود.
هنگام ظهر و نیمه شب، صلوات شعبانیه که از امام سجاد(ع) روایت شده، خوانده شود:
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
💠 فضیلت روزه در ماه شعبان
🔻امام صادق علیه السلام
🔹 صیَامُ شَعْبَانَ ذُخْرٌ لِلْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ مَا مِنْ عَبْدٍ یُکْثِرُ الصِّیَامَ فِی شَعْبَانَ إِلَّا أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ مَعِیشَتِهِ وَ کَفَاهُ شَرَّ عَدُوِّهِ وَ إِنَّ أَدْنَى مَا یَکُونُ لِمَنْ یَصُومُ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ أَنْ تَجِبَ لَهُ الْجَنَّة
🔸روزه ماه شعبان، ذخیره روز قیامت است. هیچ بندهاى نیست که در ماه شعبان روزه فراوان بگیرد جز اینکه خداوند کار زندگیش را اصلاح کند و شر دشمن را از او بگرداند. کمترین ثواب کسی که یک روز از ماه شعبان را روزه بگیرد این است که بهشت بر او واجب میشود.
📚 امالی صدوق: 15
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
به نام خدای مهربون🌸
عینک 👓
چندروزی بود زهرامودقعی که به تخته کلاس نگاه میکرد چشمهاش می سوخت وازاونهااشک می اومد 😂
یه شب که داشت تلویزیون نگاه میکرددوباره چشم هاش سوخت ونمیتونست برنامه تلویزیون روبه خوبی نگاه کنه📺
زهراشروع کردبه گریه کردن وبدوبدورفت پیش مامانش وباگریه 😭😭گفت مامان من نمیتونم تلویزیون روخوب نگاه کنم
وچشم هام دردمیگیره
مامانش زهراروبغل گرفت وگفت عزیزم گریه نکن فرداباهم میریم چشم پزشکی تااقای دکترچشم هات رومعاینه کنه
صبح روزبعدزهراهمراه مامانش به مطب دکتررفت
اقای دکتربادقت چشم های زهرارومعاینه کرد وگفت دخترگلم❤️💛💚 چشم های شمایه کم ضعیف شده وباید برای مدتی ازعینک استفاده کنی👓👓تاچشم هات خوب بشه
زهراومامانش به عینک فروشی رفتن ویه قاب عینک سفارش دادن وبعدازمدتی عینک روگرفتن واومدن خونه🏩
زهراعینکش روبه چشمش زد واومدجلوی اینه چقدرقیافه اش بازدن عینک تغییر کرده بود
همینطورکه داشت خودش روتواینه نگاه میکرد باخودش فکرکرد ای واااای اگه فرداباعینک برم مدرسه حتما دوستانم من رومسخره میکنن وبهم میخندن😁😁
زهراخیلی ناراحت شد وبه مامانش گفت من تومدرسه عینک نمیزنم چون پیش دوستانم خجالت میکشم🙈🙈چون اونهابمن میخندن
مامانش بامهربونی گفت عینک زدن که خجالت نداره اگه شماعینک نزنی هم چشم هات بیشترضعیف میشه وهم نمیتونی خوب درس بخونی 📖📖ونمرهات کم میشه
شب توخواب زهراهمش خواب میدید که بچه هاعینکش روگرفتن ودست به دست میکنن وبهش میخندن ومیگن زهراعینکی 😡😡
صبح زهرااماده شد که بره مدرسه مامانش عینک زهراروبایه بندخیلی قشنگ که بهش وصل کرده بود دادبه زهراوگفت دخترگلم عینکت روبزن ومواظبش هم باش که زمین نیفته
زهراگفت چشم وبادلهره رفت مدرسه وقتی زهراوارد کلاس شد بچه های کلاس دورش جمع شدن وفاطمه گفت زهراجان چقدرقیافه ات باعینک بامزه تر شده شبیه خانم دکترهاااشدی😘😍
حنانه گفت افرین زهرا کارخیلی خوبی کردی که عینکت روزدی چون اگه عینک نمیزدی چشم هات بیشتردردمیگرفت وتازه ازدرس هات هم عقب می موندی
خلاصه هرکسی یه چیزی گفت وبه زهرادلداری داد
زهرادیگه نه تنهااززدن عینک ناراحت نبود بلکه خیلی هم خوشحال بود ازاینکه دوستهای خوب ودلسوزی داره 🌺🌺
(مامان محدثه جان)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_264
آن شب بعد از مدتها راحت وآسوده خوابیدم.
دیگه از استرس و تردید و.....
هیچ خبری نبود. حسِ سبکی وراحتی داشتم و یه حسِ جدید که فهمیدم اسمش عشقه 😊
وتازه فهمیدم که عشق یعنی چی؟
توی تمام اون مدتی که فکر می کردم عاشقِ سپهرم.دچار اشتباه شده بودم. چون حسی را که به قادر پیدا کرده بودم .اصلا شبیه اون حس نبود.
من از روی تنهایی و بی کسی وناچاری به سمت سپهر رفتم و اون احساسات من رو به بازی گرفت.ومن که در اوج هیجانات نوجوانی بودم ؛ اجازه دادم احساساتم بازیچه دست سپهر بشه.😡
یاد آوری اون روزها برام درد آور بود.
و قادر چه بزرگوار بود که با دانستنِ تمامِ این جریانات؛ کنارم موند و خواهانِ خوشبختیم بود.
آن شب با حسِ جدیدی که تازه بهش رسیده بودم . خوشحال وراحت خوابیدم.😊
صبح بعد از نماز قادر به دنبالم آمد وبا سلام وصلوات خانواده هامون راهی شهر شدیم برای آزمایش خون .
سوار ماشینش که شدم یادِ دفعه قبل افتادم که حالم توی ماشین بدشد.
ولی اون موقع دلشوره داشتم و معذب بودم . نا خدا گاه به این فکر کردم که؛ قادر ماشین داره ولی ما برای عروسیمون ماشین عروس لازم نداریم.چون خونه ما باهم فقط چند متر فاصله داشت. یادِ ماشین عروس ملیحه افتادم که گل زده بودند .نا خداگاه لبخند به لبم نشست.😊
قادر به سمتم برگشت و گفت:
_چی شده ؟
_چیزی نیست . یادِ یه ماجرایی افتادم.
_اگر خنده داره بگو منم بخندم.
به سمتش برگشتم. جاده خلوت بود.ولی حواسش به جلو بود. نمی دونم چرا این قدر قیافه اش برام جذاب شده بود.
شاید هم از اول جذاب بود و من دقت نکرده بودم. نفس عمیقی کشیدم وتوی دلم خدا را شکر کردم به خاطربودنش.😊
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_265
مثلِ اینکه فهمید نگاهش می کنم . یه نگاهی بهم کردو گفت:
_قرار بود بگی به چی خندیدی⁉️
_راستش یادِ عروسی ملیحه افتادم .
اونها ماشین نداشتند ولی خانه اشون دور بودو ماشین کس دیگر را گل زده بودند برای عروسی. ولی شما ماشین داری اما ما ماشین عروس نیاز نداریم.
چون خانه مون نزدیکه . دو دقیقه ای می رسیم.
یه دفعه خندید وگفت:
_نگران نباش . ماشین عروس هم درست می کنیم. اتفاقا یکی از همکارهام می خواد بیاد خونه امون ماشین را تزئین کنه.😊
_برای همان چند قدم ⁉️😳
_به هر حال بدونِ ماشین عروس که نمی شه. می شه ⁉️😊
خیلی تعجب کرده بودم از حرفش و ساکت نشستم و با خودم می گفتم "چقدر این قادر آدم عجیبیه"🤔
یک ساعتی توی راه بودیم تا رسیدیم.
البته اینجا به روستای ما نزدیکترین شهر بود. نزدیک یک ساعت هم آنجا معطل شدیم. واقعا خسته کننده بود.
از آزمایشگاه که بیرون آمدیم . و توی ماشین نشستیم، قادر به طرفِ دیگه شهر راه افتاد. با تعجب به مسیر نگاه می کردم. که گفت:
_می خوام محلِ کارم را بهت نشون بدم .
بعد از چند دقیقه رسیدیم.
ترمز کردوگفت:
_قبل از این.که عقد کنیم باید یه چیزهایی را بهت بگم . چون حق داری بدونی. شاید بعضی مسائل زندگی من برات قابل تحمل نباشه . ودلم می خواد؛ زودتر در جریان باشی.و اگر نتونستی باهاشون کنار بیایی؛ زودتر برای خودت تصمیم بگیری .
_یعنی چی⁉️😳
_ببین گندم جان خودت می دونی که خیلی دوستت دارم و تا آخر عمر درکنارتم . ولی شرایط زندگی با من هم یه کم دشواره . به خاطرِ شغلم.
_مگر شغلتون چیه⁉️
با دستش آن طرف خیابان را نشان دادو گفت:
_ببین آنجا محلِ کارِ منه .
نگاه کردم .مقر سپاه پاسداران بود.
_یعنی تو یه پاسداری⁉️😳
چرا تا حالا نمی دونستم.؟
_خب کسی نمی دونه . غیر از بابا م والبته بابات. نخواستم بقیه بدونن .چون اون وقت مامانم و بقیه می خوان مرتب نگرانِ من باشند.ولی تو حق داری بدونی.
بعد ماشین را روشن کرد و راه افتاد.
هنوز توی بهت و تعجب بودم.
واقعا من اصلا قادر را خوب نشناخته بودم .🤔
چند خیابان بعد . دوباره ترمز کردو گفت :
_بیزحمت بیا پائین.
با تعجب بهش نگاه کردم.و پیاده شدم . در صندوق عقب را باز کردو یه زنبیل را برداشت و بعد به سمتِ یه خانه راه افتاد و به منم گفت:
_بفرما خانم 😊
ومن هر لحظه که می گذشت بیشتر تعجب می کردم . وتعجبم بیشتر شد وقتی که دیدم ....
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
معبودا
باز شب آمد ومن پر زِ تمنا شده ام
بر وصالت دل و جان بر کف و شیدا شده ام
هرچه دارم همه را بهر شهادت بدهم
تا بدانی که ندارم غم و لیلا شده ام
تا شود مرغِ سحر نغمه زنان می شنود
از دلم این همه آواز که شیدا شده ام
هم نوا با در و دیوار و ملائک به سجود
بر در میکده ات غرقِ تماشا شده ام
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
شبتون بهشت
خانه دلتون گرم
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالیُ بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام.صبحتون بخیر🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚امام علی علیه السلام در مورد بعثت پیامبر (ص) فرمودند:💚
خداوند، محمد (صلّی الله علیه و آله) را به حق برانگيخت تا بندگانش را از پرستش بتان به عبادت او درآورد و از پيروى شيطان به فرمان بردارى او سوق دهد.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✨🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺✨
✨افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد✨
💠 اگه بچه ها بلد باشن احترام والدین رو رعایت بکنن، "ولایتمدار" بار میان😊
🌀حالا احترام والدین چه جوری حفظ میشه. ❓❓
اینطوری👇
✔️⬅️ اگه مادر ها «"احترام پدرها" »رو جلو چشم "بچه ها"حفظ
کنند ،
👇
بچه ها هم "احترام والدین" رو نگه دارن. ✔️
🌀 ببینید بچه 2⃣ چیز در تربیت خودش میخواد 👇
✔️ 1⃣ یکی اینکه یه عاملی داشته باشه و از روی """حساب بردن""" ازش جلوی ،، ←هوای نفسش→ رو بگیره 🔴
و
✔️ 2⃣ یکی هم اینکه یه عاملی داشته باشه از روی ""محبت""، از صمیم دل جلوی← هوای نفس→ خودش رو بگیره 💟
❤️♻️❤️
بعضیا میگن به بچه ها سفارش کن به پدر مادر احترام بذارن
میگم این با سفارش درست نمیشه❌
🔰 حالا ما هم ی سفارشی میکنیم شاید هم درست بشه
ولی همیشه مطلق نیست 🤔
غالبا این مشکل یه جای دیگه ست باید
اونجا درست بشه 👌
💟👌 وقتی پای "محبت" به میان
میاد اینجا بیشتر نقش """مادر"""
مهمتر میشه ❤️
😎👌 وقتی پای ""اطاعت"" به میان میاد نقش """پدر"""به چشم میاد 💪
👈بچه باید از ⬅️ پدر ✔️حساب ببره ✅
حساب بردن توام با "محبت"💟
که دیگه دلش نیاد به مادر
بی احترامی کنه ❌
🔴 تو خیلی از خانواده های مذهبی این مشکل هست متاسفانه ⤵️
پدر سر جای خودش هست✔️ ولی مادر سرجای خودش نیست.❌
و برعکس 🔄
😍❌مامان تو خونه """"محبوب"""" نیست ↘️↘️
بچه حاضر میشه ▪️←پنهانی→ ▪️ گناه بکنه 🔞♨️
🙄❌ بابا تو خونه محترم نیست ↘️↘️
بچه حاضره▪️ ←علنی→ ▪️گناه بکنه 💅👁
❌💢⛔️
⚜🌴 وبالوالدین احسانا 🌴⚜
🍃✨ وقتی پدر در خانه محترم بود ،، بچه جرات نمیکنه علیه امر امام زمانش حرف بزنه 🗣❌
🍃✨وقتی که مادر تو خونه "محبوب" بود ،
بچه دلش نمیاد 💟 امام زمانشو اذیت کنه❌
نتیجه ی این احترامات والدین به همدیگه این میشه😊👆
🔶اگر مادر به پدر ⬅️ احترام گذاشت و بعد
به دختر خودش گفت:
😯 بابات خیلی ناراحت میشه چیزی به روت نمیاره 😔
ولی خیلی ناراحت میشه بی حجابی بکنی💅👠
😒
✅ اقا تموم شد 💯
دیگه دختر بی حجابی نمیکنه✔️
از صمیم دل هم اینکار
انجام میده💠✳️
❌ نه کتک میخواد⛓⛓
❌ نه دعوا میخواد🗣🗣
❌ نه آب زیر کاهی میخواد 🚼
❌نه چیز دیگه ای 🔀
✅👆✅
💠 خیلی ها اون زمان به امام حسین میگفتن
آقا! زن و بچتو نَبَر
اهل بیتتو نبر
آقا میفرمود:
👌این یه رازیه بین من و خدا
خدا یه "امـــــر" پنهانی داره👇👇
یکی از رازهاش اینه که
"مهم ترین و تاثیرگذار ترین و تربیتی ترین"
روضه ها،
روضه های خانواده حسینه.
⚫️✔️⬛️