eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
راز مورچه🌹🐜 در یک روزِ زیبای بهاری؛ کنارِ یک برکه ی پرآب؛ بلبلی مشغولِ آواز خواندن بود. بلبل روی شاخه گلی زیبا نشسته بود. که صدایی آهسته حواسش را پرت کرد. به پایین نگاه کرد. مورچه ای را دید که به برکه نزدیک شدو دهانش را پر از آب کردو رفت. 🐜 بلبل دوباره شروع به خواندن کرد. چند دقیقه ای نگذشته بود که دوباره همان صدا حواسش را پرت کرد. باز مورچه آمد ودهانش را پر از آب کرد ورفت. بار سوم هم که خواست آواز بخواند همان اتفاق افتاد. بلبل ناراحت شدو دیگر آواز نخواند.وفریاد زد : _ای مورچه ی مزاحم. غورباقه که کنارِ برکه بود. به بلبل گفت: _چرا آوازت را قطع کردی؟🐸 بلبل بالهای قشنگ ورنگ رنگش را باز کردو تکانی داد. سینه اش را جلو دادو با غرور و صدایی بلند گفت: _حیفه آوازِ من که برای شما بخوانم. غورباقه خواست حرفی بزندکه دوباره مورچه آمد و دهانش را پر از آب کردو رفت. غورباقه تعجب کردو از بلبل پرسید: _این مورچه آب برای چه می برد؟🐜 بلبل با غرور و اخم گفت: _چه می دانم! غورباقه گفت: _باید بفهمیم. این بار که مورچه برای بردنِ آب آمدو دهانش را پر از آب کرد؛ غورباقه از او پرسید:🐸 _مورچه معلوم هست چه کار می کنی؟ مورچه سرش را تکان دادو چون دهانش پر از آب بود حرفی نزدو رفت.🐜 غورباقه و بلبل به دنبالش راه افتادندو تا رسیدند به تنه درختی. یک بچه گنجشک کوچک در اثرِ وزش باد از بالای درخت به پایین افتاده بودو مورچه با دهانش ذره ذره برای او آب می برد.🐤 بلبل از اینکه با ناراحتی حرف زده بود پشیمان شد.🐦 به مورچه گفت: _من را ببخش. من فکر کردم تومخصوصا برای آزارِ من این کار را می کنی. نگران نباش من خودم اورا به بالای درخت می برم. در این موقع غورباقه که دهاش را پر از آب کرده بود آمد و آب را در دهانِ بچه گنجشک ریخت.🐸 وبچه گنجشک.سیراب شد. مورچه از هر دوی آنها تشکر کرد. بلبل بچه گنجشک را با پاهایش گرفت وبه بالای درخت بردو در لانه اش گذاشت. در همین موقع گنجشک مادر از راه رسید. وقتی جریان را فهمید از همه آنها تشکر کرد. و از آن به بعد آنها دوستانِ خوبی برای هم شدند.🐸🐜🐦🐤 (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نزدیک روستا که شدیم؛ گفت: _گندم جان یه خواهشی ازت دارم. _جانم! بفرما. _خودت می دونی که جز بابام وبابات؛ کسی از شغلِ من خبر نداره. بقیه فکر می کنند که من توی شرکت ساختمانی کارمی کنم . یعنی اول هم شغلم همین بود. ولی بعد که وارد این کارشدم؛ بابا گفت نیاز نیست دیگران بدانند. چون هر بارکه بری مأموریت مامانت می خواد هی غصه بخوره. منم قبول کردم. چیزی نگفتم. الان هم ازت خواهش می کنم؛ هر چقدر هم نگران و دلتنگ بودی؛ چیزی بروز ندی. منم سعی می کنم آنجا تلفن پیدا کنم و به مغازه ی عمو رجب زنگ بزنم. بعد نگاهی بهم اندخت وگفت: _قبول؟ باز پکر شده بودم. دوباره با لبخند گفت: _خانم جان قبول؟😊 با این که دلم گرفته بود. ولی برای اینکه ناراحت نشه، لبخند زدم و گفتم: _هر چی شما بگی. به روی جفت چشمهام. با صدای بلند خندید و گفت: _ممنونم گندم. خیلی دوستت دارم. خیلی ماهی 😊 ولی من واقعا نگرانش بودم. دستش را روی دستم گذاشت وگفت: _هر وقت دلت تنگ شدیا نگران شدی؛ آیه الکرسی بخون. دلت آرام می شه. برای همه بچه هایی که مثل من دارند از مرزها حفاظت می کنند دعا کن. گندم جان؛ همه اون بچه ها خانواده دارند. این را یادت باش. با حرفهاش کمی دلم آرام شد. حق با قادر بود. باید قوی باشم. با لبخند نگاهش کردم وگفتم: _باز هم چشم. هرچی آقامون بگه 😊 بازهم با صدای بلند خندید و من شاد می شدم از دیدنِ خوشحالیش. وبارها وبارها خدارا بابت داشتنش شکر کردم . از همان جا شروع کردم به خواندنِ آیه الکرسی. دعا برای همه کسانی که مثلِ قادر؛ از خانواده هاشون دورند. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
وقتی رسیدیم؛ همه منتظرما بودند. با خوشحالی ازمون استقبال کردند. دلم برای امیر کوچولو تنگ شده بود. برای همین هم با اجازه ای به خانواده قادرگفتم و رفتم خانه خودمون. همه در تدارکِ شام و سفره هفت سینِ فردا بودند. من مستقیم رفتم سراغِ امیر و بغلش کردم و نشستم. خیلی کوچک بود. دستهاش آنقدر کوچک بود. که می ترسیدم محکم بگیرمشون. فقط می بویدم و می بوسیدمش. بعد از نیم ساعت؛ قادر هم اومد. کنارم نشست و دوتایی با امیر بازی می کردیم. چند دقیقه ای که گذشت. گفت: _گندم جان؛ من دیگه باید برم. _وای به این زودی؟ _باید زودتر برم که آنجا آماده باشم. مامان سینی چای را آورد و نشست کنارمون. با تعارف مامان؛ چای را خوردیم. که قادر گفت: _با اجازه تون گندم چند روزی پیش شما باشه. من نمی تونم بمونم. مامان با تعحب گفت: _یعنی چی پسرم؟ اینجا خانه خودتونه. _ممنونم. شرمنده شما و گندم جان هستم که سالِ تحویل کنارتون نیستم. _ چه حرفیه؟ دشمنت شرمنده باشه. عیب نداره به کارت برس. نگران گندم هم نباش. حواسمون بهش هست. قادر با لبخند نگاهی بهم کردو گفت: _بله حتما کنار شما بهش خوش می گذره. بعد هم با اجازه ای گفت و ازجاش بلند شد. با اینکه این شرایطِ کاریش را قبول کرده بودم ولی دلم هُری ریخت. سعی کردم؛ خودم را کنترل کنم تا موقع رفتن؛ نگران من نباشه. و چه زود رسید لحظه جدایی و فِراق😔 چقدر سخت بودنبودنِ قادر کنارم. با چشمانی که پرده اشک تار و تیره شون کرده بود؛ بدرقه کردم مهربان همسرم را تا وجودش را با تمام مردم سرزمینم تقسیم کنم و باعثِ آرامش و راحتیِ دیگر مردم کشورم هم باشه . https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 عید است ودلم شادی بی حد دارد یاد از کرم و رحمت سرمد دارد چون آمده میلاد ِگلِ زهرایی یک هدیه خدا برای احمد دارد اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 شبتون پر از ذکر خدا در پناه خدا التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالیُ بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام صبحتون بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ 💚امام صادق علیه السلام فرمودند:💚 تنها او (مهدی(عج)) است که پس از دوران‌های طولاني بلاخيز و تنگناهای طاقت‌فرسا، غم‌ها و گرفتاری‌ها را از دل شيعيانش برطرف می‌نمايد. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیه19:💠أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَاء فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِي آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ واللّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ»💠 ترجمه: یا همچون بارانی از آسمان ، که در شب تا ریک همراه با رعد و برق وصاعقه(برسر رهگذران) بباردوآنها از ترس مرگ انگشتانشان را در گوشهای خود می گذارند تا صدای صاعقه را نشنوند و خداوند به کافران احاطه دارد.