eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.4هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.7هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
شهر پرنده ها🌹 روزی روزگاری، شهری بودکه پرندگان زیادی در ان زندگی می کردند. و طوطی رئیسِ آن شهر بود. پرنده ها با گِل و چوب های ریز برای خودشان خانه ساخته بودند. اما یک روز، بارانِ فراوانی باریدو سیل جاری شد. قدرتِ باران آنقدر زیاد بود که درختها را تکان می داد و لانه های پرنده ها از بالای درختها به زیر افتاد. و خراب شد. وقتی طوفان تمام شد. پرنده ها دیگر لانه ای نداشتند. طوطی همه پرنده هارا جمع کرد و گفت: همه باید به هم کمک کنید و تمامِ لانه ها را بازسازی کنید. به خاطرِ بارندگی گِل بسیاری بوجود آمده بود. همه پرنده ها مشغول جمع کردنِ گِل شدند. وبا کمک هم یک یکِ لانه هارا از نو ساختند .والبته این بار ، لانه های محکمی ساختند که در اثرِ باران و طوفان و سیل خراب نشود . واز آن به بعد با آرامش کنارِ هم زندگی کردند. وخدا را شکر کردند. از آن به بعد هر چه سیل وطوفان امد دیگر لانه پرنده ها خراب نشد . (محمد حسین) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
با اینکه خیلی خسته بودم، ولی نتونستم راحت بخوابم. فکرم درگیر بود که در این غربت چه در انتظارِ ماست؟ هوای این شهر مرزی از هوای تابستانی شهرِ خودمان؛خنک تر بود. صبح که برای نماز پاشدیم؛ اول از همه پنجره را باز کردم و دوباره اطراف را نگاه کردم. باز هم برایم دلگیر بود. ولی نخواستم قادر را ناراحت کنم. "اگر مردِ من برای دفاع از مرز و بومِ کشورم، از خانواده و راحتی خود گذشته؛ دلیلی ندارد که من با آمدنم به جای همراهیش، مرتب باعثِ نگرانیش باشم. پس باید قوی باشم و با صبوری؛ همراهیش کنم در این هدف والایی که دارد.," پس لبخند به لب، نگاهش کردم که عاشقانه درحال ذکر گفتن بود. و چقدر این حالتش را دوست داشتم. همیشه عاشقِ این بودم که موقع نماز و ذکر و دعایش؛ بنشینم ونگاهش کنم. و حسرت می خوردم به حالِ خوشی که داشت.😊 نشستم و محوِ مناجاتش شدم. واو در حالِ خوشِ معنویش؛ گویی مرا نمی دید. ومن تمامِ غم و تنهایی ام را فراموش کردم. که با بودنِ کنارِ مردِ مؤمنم؛ بهشت را تجربه می کردم.😊 هنوز مناجاتش تمام نشده بود که صدای گریه ی زینب؛ مرا وادار کرد که آن صحنه زیبا را رها کنم. زینب را درآغوش گرفتم و مشغول شیر دادنش شدم. ودوباره به آینده نا معلوم مان در این شهر غریب؛ می اندیشیدم. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سخت بود. دوری و غربت سخت بود. ولی به برکتِ تلفن؛ مرتب با خانواده هایمون در تماس بودیم. شاید هر روز بابا و مامانم تماس می گرفتند و جویای احوالمان می شدند و بیشتر از همه دلتنگ و بی تاب زینب بودند. و مرتب سفارش می کردند که مواظبش باشم. خوب یادم هست آن شبی را که زینب تب کرده بود و نمی خوابید. قادر هم نبود. از وقتی به اینجا آمدیم. قادر بعضی شبها شیفت بود و تا صبح نمی آمد و من تنها بودم. از تنهایی و تاریکی می ترسیدم. ولی قبول کرده بودم پس باید صبوری می کردم. شبهایی که قادر نبود تا صبح چراغ ها را روشن می گذاشتم و خوابم نمی برد. ولی آن شب هر چه می کردم تبِ دخترکم پایین نمی آمد. خسته و کلافه بودم. دلتنگ و بیقرار؛ وحالا تب وبیماری زینب.😩 شبهایی که قادر شیفت بود. تلفن همراهش را هم خاموش می کردو گاهی اصلا با خودش نمی برد. چون تمام حواسش باید به کارش می بود.و نگهبانی از مرزهای میهنم. از درد و رنج زینب، خودم هم درد می کشیدم. انگار این من بودم که تب داشتم. نمی دانستم باید چه کار کنم؟ نیمه شب بود نمی توانستم به مامان زنگ بزنم. تازه از این راه دور چه کار می توانست انجام بدهد.؟ جز این که نگران می شدو بی قرارِ ما. هر چه دستمال مرطوب روی پاهایش و پیشانیش می گذاشتم فایده ای نداشت. جیغ می زد و بی تابی می کرد. داروی تب بُر داشتم. با زحمت چند قطره به حلقش چکاندم. برای ساعتی کمی آرام شد و دوباره شروع کرد به جیغ زدن. دلم برایش کباب بود. آخر طفل چند ماهه ، چرا باید درد بکشد و بی تابی کند. بی اختیار منم اشک می ریختم. و بغضِ این چند وقت غربت کشیدنم؛ تر کیده بود. دیگر حواسم به چیزی نبود. صدای شیونِ من و زینب با هم؛ پیچیده بود در ساختمان. وحالا که قادر نبود. راحت گریه می کردم.😭 چه موقع از شب بود نمی دانم. هر چه می کردم زینب آرام نمی شد. که صدای زنگ در به گوشم رسید. ویکباره ساکت شدم. نگاهی به ساعت کردم که از نیمه شب گذشته بود. قادرهم که کلید داشت. کمی ترسیدم. دوباره زنگ به صدا در آمد. آرام جلو رفتم و با صدای لرزانی گفتم: _کیه؟ https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 می شود امشب مرا مهمان کنی یک نظر بر این دلِ ویران کنی مثلِ هرشب غرقِ در یادت به ذکر سر به مُهرم تا خطا جبران کنی اللهم عجل لولیک الفرج🌹 شبتون بهشت التماس دعا در پناه خدا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که نزدیک است خدایی که وجودش عشق است و با ذکر نامش آرامش را در خانه دل جا می دهیم سلام صبحتون بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ 💫امام صادق علیه السلام فرمود: هر كس روزه دارى را افطار دهد، براى او هم مثل اجر روزه دار است.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃✨💌✨🍃🍃🍃 سلام محبوبم امام زمانم ❤ ای آنکه عزیـزی و مرا جانـی و جانـان صد یوسف مصری ز غمت، سر به بیابان ای کـاش بـیـایـی و بـگویـند کـه آمد بر مصـر وجـود من قـحطـی زده، باران اللهم_عجل_لولیک_الفرج_الساعه تعجیل در فرج سه تا زنده ام میمانم ❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون 🍃🍃🍃✨💌✨🍃🍃🍃
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
sharh-doa-roozhaye-mah-e-ramezan-mojtehedi_sharh-doa-rooz-aval-ramezan_08.mp3
زمان: حجم: 2.12M
❤شرح #دعای_روز_هشتم ماه مبارک و احکام.. ویک نکته اخلاقی شیرین از استاد اخلاق ،آیت الله #مجتهدی #ماه_رمضان @IslamlifeStyles