🌸🍃🌸🍃
فردی برای امام صادق(ع) خبری آورد که فلانی در مهمانی علیه شما حرف میزد!
امام صادق فرمود:
حتما اشتباه شنیده ای!
گفت: نه مطمنم
امام صادق فرمود:
شاید تاریک و شلوغ بوده
و اشتباه فهمیده ای
گفت: نه یقین دارم! امام فرمود: شاید
در عصبانیت و اجبار بوده و حرفی زده!
گفت: در آرامش و اختیار بوده است.
امام صادق(ع) آنقدر بهانه آورد تا آن فرد
خبرچین خسته و پشیمان شد!
اخلاق مومنانه یعنی نسبت به برادر
دینی ات حسن ظن داشته باشی چون امام
صادق(ع) فرمود حسن ظن و خوش گمانی
از قلب سالم ناشی میشود.
#مصباح_الشريعة_ص٥١٥
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
فردی نزد امام حسین علیه السلام آمد و گفت:
من گناه می کنم و از بهشت و جهنم خدا برایم نگو که من این ها را می دانم ولی نمی توانم گناه نکنم و باز گناه می کنم!
امام حسین علیه السلام فرمودند: برو جایی گناه کن که خدا تو را نبیند، او سرش را پایین انداخت و گفت: این که نمی شود.(چون خداوند بر همه چیز ناظر است)
امام حسین(ع) فرمودند: جایی گناه کن که ملک خدا نباشد. مرد فکری کرد و گفت: این هم نمی شود.(چون همه جا ملک خداوند است)
امام فرمودند: حداقل روزی که گناه می کنی روزی خدا را نخور، گفت:
نمی توانم چیزی نخورم .
امام فرمودند: پس وقتی فرشته مرگ" عزرائیل" آمد و تو را خواست ببرد تو نرو.
مرد گفت: چه کسی می تواند از او فرار کند.
امام فرمودند: پس وقتی خواستند تو را به جهنم ببرند فرار کن، مرد فکری کرد و گفت: نمی شود.
امام حسین(ع) فرمودند: پس یا ترک گناه کن یا فرار کن از خدا، کدام آسان تر است؟
او گفت: به خدا قسم که ترک گناه آسان تر از فرار کردن از خداست.
( بحار الانوار جلد 78 صفحه 126)
#کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
980224-Panahian-M-ImamSadegh-GonahChistTobeChegooneAst-09-18k.mp3
8.61M
🔉 #گناه_چیست؟ توبه چگونه است؟ (۹)
📅 جلسه نهم | ۹۸/۰۲/۲۴
🕌 تهران، مسجد امام صادق(ع)
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 حالت چطوره؟
🔻سرنوشت شما به "حال" شما وابسته است!
#تصویری
@Panahian_ir
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
به نام خدای مهربون❤️
روزه کله گنجشکی🐤🐤
زینب کوچولو تشنه اش شده بود. ازرختخوابش بلندشد بره اب بخوره که دید مامان وباباش دارن غذامیخورند.
باتعجب گفت:مامانی چرادارید غذامیخورید⁉️
مامانش گفت:
_ زینب جون
فردااول ماه رمضان هستش وماباید روزه بگیریم.برای همین من وباباداریم سحری میخوریم.
زینب گفت:
_ منم میخوام سحری بخورم وروزه بگیرم.
مامانش گفت:
_ باشه دخترم وبراش غذاریخت.
زینب سحری اش را خورد وخوابید.
صبح ازخواب بیدارشد تشنه شده بود. رفت آب بخورد که یادش افتاد روزه است.
خودش را سرگرم بازی کردتا ظهر.
مامان زینب راصداکردوگفت:
_ زینبم بیاناهاربخور.
زینب گفت:
آخه مامان جون من روزه ام ونبایدچیزی بخورم.
مامان گفت:
_ شماهنوزبه سن تکلیف نرسیدی وروزه به شماواجب نیست.شمامیتونی روزه کله گنجشکی بگیری الان ناهارت رابخورودیگه تاافطارچیزی نخور.
زینب غذایش را خورد ودوباره سرگرم بازی باعروسکهاش شد.
نزدیک افطاربودوصدای زیباودلنشین اذان ازمسجدبه گوش می رسید.
زینب کوچولو به مامان کمک کرد وسفره افطارروانداختند.
باباهم ازسرکارآمده بود.
باباگفت:
_ زینب جان روزه ات قبول باشه وزینب رویه بوووس آبدارکرد.
زینب هم گفت:
_ ازشماهم قبول باشه.
باخوردن یه خرمای شیرین وخوشمزه روزه شون روبازکردند☺️☺️☺️
(خانم نصر آبادی)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_342
حدسم درست بود. از آن به بعد قادر بیشتر شیفت بود. وما درخانه تنها می ماندیم.
وقتی هم خانه بود؛ خیلی خسته بود.
ودلم نمی آمد مزاحم استراحتش شوم.
سعی می کردم زینب را ساکت نگه دارم تا قادر بخوابد.
تنهایی وغربت؛ آزارم می داد.
دلم برای خانواده ام تنگ می شد. تلفن هم جوابِ دلتنگیم را نمی داد.
آغوش و نوازش های بابا را می خواستم و قربان صدقه رفتن های گلین خانم را.
نمی دانستم دوریشان این قدر سخت باشد.
گاهی تماس تلفنی ام ساعتی طول می کشید.
ولی وقتی تلفن را قطع می کردم؛ بلافاصله احساس دلتنگی می کردم.
یک ماه گذشت. مینا خانم مرتب بهم سرمی زدو گاهی ساعتی می نشست وصحبت می کرد.
با آن که مهربان بود و خوش صحبت؛ ولی جای خانواده ام را نمی گرفت.
بیتاب شده بودم. دلم می خواست برگردم.
از طرفی هم دلم نمی خواست مرتب به جانِ قادر نق بزنم.
باید صبوری می کردم تا به کارش برسد.
هوای گرم تابستان و تنهایی وغربت و خانه نشینی؛ توانم را کم کرده بود.
وای به روزی که زینب هم نا آرامی می کرد.
دلم می خواست؛ از ته دلم زار بزنم.😭
روزهای سختی بود.
وشبهایی که قادر نبود سخت تر از روزها برایم می گذشت.
بیشتر شب ها تا صبح بیدار بودم.
خیلی عذاب آور بود.
ولی وقتی فکر می کردم که صدها زنِ دیگر مانند من؛ تنهایی و غربت را به جان خریده اند که همسرانشان با خیالی آسوده تر؛ از مرزهای میهن حراست کنند؛ کمی دلم آرام می گرفت.
ولی خیلی سخت بود خیلی 😩
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_343
آن روز را هرگز فراموش نمی کنم.
صبح زود قادر از شیفت برگشت.
با خوشحالی به استقبالش رفتم.
هر چقدر هم خسته بود؛ ولی جوابم را با لبخند و روی باز می داد.
و من هم تمامِ دردو غمِ تنهاییم را فراموش می کردم. و تمامِ بی خوابی ها و سختیِ نبودنش را به باد فراموشی می سپردم و جانم کنارش آرام می گرفت.
وخدارا برای بودنش و سلامتیش شکر می گفتم.
آن روز هم مثلِ هر بار؛ با روی باز و لبخند؛ جوابِ سلامم را داد و حالم را پرسید.
می دانستم که دلتنگ زینب است. ولی هیچ وقت؛ اول حالش را نمی پرسید تا من ناراحت نشوم. خسته بود و بی خوابی کشیده بود.
تا رفت دوش بگیردو بیاید برایش چای تازه دم وصبحانه آماده کردم.
وقتی دیر کرد؛ به دنبالش رفتم که دیدم کنارِ زینب نشسته و به چهره معصومش چشم دوخته.
می توانستم عشقِ به فرزند را از نگاهش بخوانم.
هر چقدرهم تنهایی وغربت و بی خوابی شبها آزارم می داد؛ ولی همین یک لحظه کافی بود که خدارا برای همه چیز شکر کنم. همه چیز....😊
صبحانه را که خوردیم زینب بیدار شد.
رفتم آوردمش.
قادر اورا در آغوش گرفت وحسابی بازی داد.
منم محوِ این پدر و دختر بودم.انگار زینبم دلتنگ بابا بود. چنان برای قادر می خندید؛ که گویی تمامِ خوشبختی را در آغوشِ او یافته.
نا خدا گاه یادِ بابا افتادم.
منم در آغوشِ او آرامش داشتم.
مخصوصا بعد از سالها دوری، وقتی برگشت؛ هیچ جای دنیا برایم امن تر از آغوشش نبود.
بی اختیار بغض کردم و سعی کردم بغصم را فرو بخورم که قادر گفت:
_گندم جان؛ من یک ساعت می خوابم. تا پامی شم؛ شما آماده باشید.
می خوایم بریم روستا😊
باورم نمی شد.باصدای بلند گفتم:
_راست می گی😳
خندید و گفت:
_بله عزیزم؛ چند روز مرخصی گرفتم.
می دونم چقدر دلتنگ شدی. اگر راه دور نبود؛ این یک ساعت را هم نمی خوابیدم و همین الان می رفتیم.
_آخ جون. باشه بخواب منم باید وسایل زینب را آماده کنم.
سریع از جا پاشدم و زینب را ازش گرفتم تا بخوابه .
انگار دنیا را بهم داده بودند. با ذوق وشوق؛ چند دست لباس برای خودمون برداشتم و وسایل زینب را جمع کردم.
دلم می خواست تمامِ وسایلم را جمع کنم تا وقتی رفتم روستا دیگه برنگردم به این شهر غریب. ولی نمی شد قادر را تنها گذاشت. باید کنارش می بودم.
او برایم عزیزتر از جان بود. واصلا تصور دوریش هم برایم عذاب آور بود.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
آمدم امشب که با یادت شده گریان دلم
در به در، در کوچه های بی کسی؛ حیران دلم
مثلِ هرشب؛بینوا در کوی وبرزن گشته ام
عاشقم؛ سرگشته ام؛مدهوش چون مستان دلم
کاش پایان آید این دردم؛ رسد روزی وصال
کزفراقت بی قرارم؛ می شود ویران دلم
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
شبتون بهشت
ماندگار باشید وبرقرار
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام دوست
گشاییم دفتر صبح را
بسم الله النور✨
روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم
در این روز به ما رحمت و برکت ببخش
و کمکمان کن تا زیباترین روز را
داشته باشیم
الهی به امید تو 💚
سلام صبح بخیر🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
💫امام محمد باقر علیه السلام:
هر چیز بهاری دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.✨
#طاعات_و_عباداتتان_قبول
#التماس_دعا
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#سلام_ایها_الغریب
#سلام_امام_زمانم
ای سبز پوشِ
ڪعبہ دلها ظهورڪن
از شيب تندِ
قلہ غيبٺ عبورڪن
شايدگناہ خوب نديدن
از آن ماسٺ
فڪری برای روشنیِ
چشم ڪورڪن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
sharh-doa-roozhaye-mah-e-ramezan-mojtehedi_sharh-doa-rooz-aval-ramezan_10.mp3
9.73M
شرح #دعای_روز_دهم
دعای_روز_دهم_ماه_مبارک_رمضان 🌙⭐️
❣بسم الله الرحمن الرحیم❣
🌺اللّهُمَّ اجْعَلْنى فیهِ مِنَ الْمُتَوَکِّلینَ عَلَیْکَ وَاجْعَلْنى فیهِ مِنَ الْفاَّئِزینَ لَدَیْکَ
🌺واجْعَلْنى فیهِ مِنَ الْمُقَرَّبینَ اِلَیْکَ بِاِحْسانِکَ یا غایَةَ الطّالِبینَ
🌼به نام خداوند بخشنده ی مهربان🌼
🌼خدایا قرارم ده در این ماه از توکل کنندگان بر خودت و بگردانم در آن از سعادتمندان درگاهت
🌼و قرارم ده در آن از مقربان پیشگاهت به حق احسانت اى هدف نهائى جویندگان..
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
پنجشنبه است
با فرستادن فاتحه و صلوات✨
یادی کنیم از عزیزانمون
خدایا عزیزان ما را✨
قرین رحمت خود
قــــرار ده✨
روحشون شاد
و قرین رحمت الهی✨
الـهـی آمین
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✾نبوت را نگینی یا خدیجه
✾شفاعت آفرینی یا خدیجه
✾برایم مادری ڪن روز محشر
✾تو اُمُّ المؤمنینی یا خدیجه
رحلت حضرت خدیجه(س) تسلیت باد.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#خانواده_متعالی 16 #جلسه_هفتاد_و_ هفت 👇👇
ریپلی به جلسه قبل 👆👆🌹