eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.9هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از بيان حروف مقطعه قرآن اشاره به عظمت اين كتاب آسمانى كرده مى گويد:(اين همان كتاب با عظمت است كه هيچگونه ترديد در آن وجود ندارد) (ذلك الكتاب لا ريب فيه ). اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه خداوند به پيامبر خويش وعده داده كتابى براى راهنمائى انسانها بر او نازل كند كه براى همه حق طلبان مايه هدايت و براى حقيقت جويان جاى ترديد در آن نباشد، و اكنون به وعده خود وفا كرده است . اما اينكه مى گويد هيچگونه شك و ترديد در آن وجود ندارد اين يك ادعا نيست بلكه منظور اين است كه محتواى قرآن آنچنان است كه خود شهادت بر حقانيت خويش مى دهد، و همچون طبله عطار است خاموش و هنرنماى و به تعبير ديگر: آنچنان آثار صدق و عظمت و انسجام و استحكام و عمق معانى و شيرينى و فصاحت لغات و تعبيرات در آن نمايان است كه هر گونه وسوسه و شك را از خود دور مى كند، و مصداق آنجا كه "عيان است چه حاجت به بيان است" مى باشد. جالب اينكه گذشت زمان نه تنها طراوت آن را نمى كاهد، بلكه با پيشرفت علوم و برداشته شدن پرده از روى اسرار كائنات حقائق قرآن روشنتر مى گردد، و هر قدر علم به سوى تكامل پيش مى رود درخشش اين آيات بيشتر مى شود. اين يك ادعا نيست ، واقعيتى است كه به خواست خدا در لابلاى همين كتاب تفسير به آن پى خواهيم برد. " تفسیر نمونه، ج اول، ص 96 "
آثار تقوا در روح و جسم انسان قرآن در آغاز اين سوره ، مردم را در ارتباط با برنامه و آئين اسلام به سه گروه متفاوت تقسيم مى كند: 1- (متقين ) (پرهيزكاران ) كه اسلام را در تمام ابعادش پذيرا گشته اند. 2- (كافران ) كه درست در نقطه مقابل گروه اول قرار گرفته و به كفر خود معترفند و از گفتار و رفتار خصمانه در برابر اسلام ابا ندارند. 3- (منافقان ) كه داراى دو چهره اند، با مسلمانان ظاهرا مسلمان و با گروه مخالف ، مخالف اسلامند، البته چهره اصلى آنها همان چهره كفر است ولى تظاهرات اسلامى نيز دارند. بدون شك زيان اين گروه براى اسلام بيش از گروه دوم است و به همين سبب خواهيم ديد كه قرآن با آنها برخورد شديدترى دارد. البته اين موضوع مخصوص اسلام نيست ، تمام مكتبهاى جهان با اين سه گروه روبرو هستند، يا مؤ من به آن مكتب ، يا مخالف آشكار، و يا منافق محافظه كار، و نيز اين مساءله اختصاص به زمان معينى ندارد، بلكه در همه ادوار جهان بوده است . در آيات مورد بحث سخن از گروه اول است ، ويژگيهاى آنها را از نظر ايمان و عمل در پنج عنوان مطرح مى كند (ايمان به غيب ،اقامه نماز ،انفاق از همه مواهب ،ايمان به دعوت همه انبياء و ايمان به رستاخيز). " تفسیر نمونه، ج اول، ص 101 "
4 - ایمان به تمام انبیاء ويژگى ديگر پرهيزكاران ايمان به تمام پيامبران و برنامه هاى الهى است ، قرآنمى گويد: (آنها كسانى هستند كه به آنچه بر تونازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان دارند) (و الذين يؤ منون بماانزل اليك و ما انزل من قبلك). و به اين ترتيب نه تنها اختلافى از نظر اصول و اساس در دعوت انبياء نمى بينند بلكه آنها را معلمان و مربيان هماهنگى مى دانند كه يكى پس از ديگرى در اين آموزشگاه بزرگ جهان انسانيت براى پيش بردن انسانها در سير تكامليشان گام مى گذارند آنها نه تنها اديان آسمانى را مايه تفرقه و نفاق نمى شمرند، بلكه با توجه به وحدت اصولى آنها، وسيله اى براى ارتباط و پيوند ميان انسانها مى دانند. كسانى كه داراى اين درك و ديد باشند، روح خود را از تعصب پاك مى سازند و به آنچه همه پيامبران الهى براى هدايت و تكامل انسانها آورده اند، ايمان پيدا مى كنند، همه هاديان و راهنمايان راه توحيد را محترم مى شمرند. البته ايمان به دستورات پيامبران پيشين مانع از آن نخواهد بود كه فكر و عمل خود را با آئين آخرين پيامبر كه آخرين حلقه سلسله تكاملى اديان است تطبيق دهند چرا كه اگر غير از اين كنند در مسير تكامل خود گامى به عقب برداشته اند. ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص107♦️
این آیه اشاره اى است به نتيجه و پايان كار مؤ منانى كه صفات پنجگانه فوق را در خود جمع كرده اند، مى گويد: (اينها بر مسير هدايت پروردگارشان هستند) (اولئك على هدى من ربهم ). و اينها رستگارانند (و اولئك هم المفلحون ). در حقيقت هدايت آنها و همچنين رستگاريشان از سوى خدا تضمين شده است و تعبير (به من ربهم ) اشاره به همين حقيقت است . جالب اينكه مى گويد:(على هدى من ربهم ) اشاره به اينكه هدايت الهى همچون مركب راهوارى است كه آنها بر آن سوارند، و به كمك اين مركب به سوى رستگارى و سعادت پيش مى روند (زيرا ميدانيم كلمه (على ) معمولا در جائى به كار مى رود كه مفهوم تسلط و علو و استيلاء را مى رساند). ضمنا تعبير به (هدى ) (به صورت نكره ) اشاره به عظمت هدايتى است كه از ناحيه خداوند شامل حال آنها مى شود، يعنى آنها هدايتى بس عظيم دارند. و نيز تعبير به (هم المفلحون ) با توجه به آنچه در علم معانى و بيان گفته شده دليل بر انحصار است ، يعنى تنها راه رستگارى راه اين گروه است كه با كسب پنج صفت ويژه مشمول هدايت الهى گشته اند. ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص110♦️
گروه دوم ، كافران لجوج و سرسخت . اين گروه درست در نقطه مقابل متقين و پرهيزگاران قرار دارند در آيه ششم مى گويد آنها كه كافر شدند (و در كفر و بى ايمانى سخت و لجوجند) براى آنها تفاوت نمى كند كه آنانرا از عذاب الهى بترسانى يا نترسانى ايمان نخواهند آورد (ان الذين كفروا سواء عليهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون ). گروه اول از هر نظر با تمام حواس و ادراكات آماده بودند كه پس از دريافت حق آن را پذيرا شوند و از آن پيروى كنند. ولى اين دسته چنان در گمراهى خود سرسختند كه هر چند حق براى آنان روشن شود حاضر به پذيرش نيستند، قرآنى كه راهنما و هادى متقين بود، براى اينها بكلى بى اثر است ، بگوئى يا نگوئى ، انذار كنى يا نكنى بشارت دهى يا ندهى ، اثر ندارد، اصولا آنها آمادگى روحى براى پيروى از حق و تسليم شدن در برابر آن را ندارند. ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص114و115♦️
آيه هفتم سوره بقره اشاره به دليل اين تعصب و لجاجت مى كند و مى گويد: آنها چنان در كفر و عناد فرو رفته اند كه حس تشخيص را از دست داده اند (خدا بر دلها و گوشهايشان مهر نهاده و بر چشمهاشان پرده افكنده شده ) (ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصار هم غشاوة ). به همين دليل نتيجه كارشان اين شده است كه براى آنها عذاب بزرگى است (و لهم عذاب عظيم ). به اين ترتيب چشمى كه پرهيزگاران با آن آيات خدا را مى ديدند، و گوشى كه سخنان حق را با آن مى شنيدند، و قلبى كه حقايق را بوسيله آن درك مى كردند در اينها از كار افتاده است ، عقل و چشم و گوش دارند، ولى قدرت درك و ديد و شنوائى ندارند! چرا كه اعمال زشتشان و لجاجت و عنادشان پرده اى شده است در برابر اين ابزار شناخت. مسلما انسان تا به اين مرحله نرسيده باشد قابل هدايت است ، هر چند گمراه باشد، اما به هنگامى كه حس تشخيص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد ديگر راه نجاتى براى او نيست ، چرا كه ابزار شناخت ندارد و طبيعى است كه عذاب عظيم در انتظار او باشد. ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص115♦️
اسلام در یک مقطع خاص تاریخی خود با گروهی روبرو شد که نه اخلاص و شهامت برای ایمان آوردن داشتند و نه قدر ت و جرات بر مخالفت صریح. این گروه که قرآن از آنها به عنوان "منافق "یاد می کند و ما در فارسی از آنها تعبیر به "دو رو" یا "دو چهره" می کنیم، در صفوف مسلمانان واقعی نفوذ کرده بودند و خطر بزرگی برای اسلام و مسلمین محسوب می شدندو از آنجا که ظاهر اسلامی داشتند، غالبا شناخت آنها مشکل بود ، ولی قرآن نشانه های دقیق و زنده ا ی آنها را بیان می کندکه خط باطنی انها را مشخص می سازدوالگوئی در این زمینه به دست مسلمانان برای همه قرون و اعصار می دهد. نخست تفسیری از خود نفاق دارد می فرماید:"بعضی از مردم هستند که می گویند: به خدا و روز قیامت ایمان آورده ایم در حالی که ایمان ندارندو"وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ " ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص 126♦️
آنها(منا فقان) اين عمل (نفاق و دو رویی) را يك نوع زرنگى و به اصطلاح تاكتيك جالب حساب مى كنند: آنها با اين عمل مى خواهند خدا و مؤ منان را بفريبند يخادعون الله و الذين آمنوا). در حالى كه تنها خودشان را فريب مى دهند اما نمى فهمند (و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون). آنها با انحراف از راه صحيح و صراط مستقيم، عمرى را در بيراهه مى گذرانند تمام نيروها و امكانات خود را بر باد مى دهند و جز ناكامى و شكست و بدنامى و عذاب الهى بهره اى نمى گيرند. ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص 126♦️
سپس قران در آیه بعد به این واقعیت اشاره می کند که نفاق در واقع یک بیماری است. انسان سالم يك چهره بيشتر ندارد، هماهنگى كامل در ميان روح و جسم او حكمفرما است ، چرا كه ظاهر و باطن و روح و جسم همه مكمل يكديگرند اگر مؤ من است ، تمام وجود او فرياد ايمان مى كشد و اگر منحرف شود باز هم ظاهر و باطن او نشان دهنده انحراف است ، اين دوگانگى جسم و روح درد تازه و بيمارى اضافى است ، اين يك نوع تضاد و ناهماهنگى و از هم گسستگى است كه حاكم بر وجود انسان مى شود. مى گويد: در دلهاى آنها بيمارى خاصى است (فى قلوبهم مرض ). اما از آنجا كه در نظام آفرينش ، هر كس در مسيرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسير، رو به جلو مى رود، و يا به تعبير ديگر تراكم اعمال و افكار انسان در يك مسير آن را پررنگتر و راسختر مى سازد، قرآن اضافه مى كند: خداوند هم بر بيمارى آنها مى افزايد (فزادهم الله مرضا). و از آنجا كه سرمايه اصلى منافقان ، دروغ است و تا بتوانند، تناقضها را كه در زندگيشان ديده مى شود با آن توجيه كنند، در پايان آيه مى فرمايد: براى آنها عذاب اليمى است بخاطر دروغهائى كه مى گفتند (و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون) ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص 127♦️
سپس به ويژگيهاى آنها (منافقان) اشاره مى كند كه نخستين آنها داعيه اصلاح طلبى است در حالى كه مفسد واقعى همانها هستند: هنگامى كه به آنها گفته شود در روى زمين فساد نكنيد مى گويند ما فقط اصلاح كننده ايم ! (و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون ). ما برنامه اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته و نداريم ! ♦️تفسیر نمونه، ج اول، صفحه 128♦️
قرآن در این آيه مى گويد: بدانيد اينها همان مفسدانند و برنامه اى جز فساد ندارند ولى خودشان هم نمى فهمند! (الا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون ). بلكه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با اين برنامه هاى زشت و ننگين سبب شده كه تدريجا گمان كنند اين برنامه ها مفيد و سازنده و اصلاح طلبانه است ، و همانگونه كه سابقا نيز اشاره كرديم گناه اگر از حد بگذرد، حس تشخيص را از انسان مى گيرد، بلكه تشخيص او را واژگونه مى كند، و ناپاكى و آلودگى به صورت طبيعت ثانوى او در مى آيد. ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص128♦️
آنها(منافقان) خود را عاقل و هوشیار ومومنان را سفیه و ساده لوح و حوش باور می دانندآنجنان که قرآن می گوید:هنگامی که به آنان گفته می شود ایمان بیاورید، آنگونه که توده های مردم ایمان آورده اند می گویند: آیا ما همچون این سفیهان ایمان بیاوریم؟" " واذا قیل لهم امنوا کما امن الناس قالوا ا نومن کما امن السفهاء" و به این ترتیب، افراد پاکدل، حق طلب و حقیقت جو را که با مشاهده آثار حقانیت در دعوت پیامبر(ص) و محتوای تعلیمات او، سر تعظیم فرود آورده اند به سفاهت متهم می کنند و شیطنت و دورویی و نفاق را دلیل بر هوش و عقل و درایت می شمارند، آری در منطق آنها عقل، جایش را با سفاهت عوض کرده است. لذا قرآن در پاسخ آنها می گوید: «بدانید سفیهان واقعی این ها هستند اما نمی دانند» "الا انهم هم السفهاء و لکن لا یعلمون" آیا این سفاهت نیست که انسان خط زندگی خود را مشخص نکند و در میان هر گروهی به رنگ آن گروه در آید و به جای تمرکز و وحدت شخصیت، دوگانگی و چندگانگی را پذیرا گردد، استعداد و نیروی خود را در طریق شیطنت و توطئه و تخریب به کار گیرد، و در عین حال خود را عاقل بشمارد؟!
👇 سومین نشانه ی آنها آن است که هر روز، به رنگی در می آیند و در میان هر جمعیتی با آنها همصدا می شوند. آنچنان که قرآن می گوید: "هنگامی که افراد با ایمان را ملاقات کنند می گویند ایمان آوردیم." «وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا» ما از شما هستیم و پیرو یک مکتبیم از جان و دل اسلام را پذیرا گشتیم و با شما هیچ فرقی نداریم! "اما هنگامی که با دوستان شیطان صفت خود به خلوتگاه می روند، می گویند: ما با شماییم" ! "وَاذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ" «و اگر می بینید ما در برابر مومنان اظهار ایمان می کنیم، ما مسخره شان می کنیم» ! "إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ " ما بر افکار و اعمالشان در دل می خندیم، می خواهیم کلاه بر سرشان بگذاریم، دوست ما و محرم اسرار ما و همه چیز ما شمایید. 👇 سپس قرآن با یک لحن کوبنده و قاطع می گوید" خدا آنها را مسخره می کند" « اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ » " و خدا آنها را در طغیانشان نگه می دارد تا به کلی سرگردان شوند" « وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ » 👇 در آیه ی 16، قرآن سرنوشت آنها را (منافقان را) که سرنوشتی است بسیار غم انگیز، شوم و تاریک چنین بیان می کند " آنها کسانی هستند که در تجارتخانه ی این جهان، هدایت را با گمراهی معاوضه کرده اند" « أُولَٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ » به همین دلیل " تجارت آنها سودی نداشته" بلکه سرمایه را هم از کف داده اند. « فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ » " و هرگز روی هدایت را ندیده اند " « وَ مَا كَانُوا مُهْتَدِينَ »
بعد از بیان صفات و ویژگى هاى منافقان، قرآن مجید، براى مجسم ساختن وضع آنها تشبیهاتی بیان می کند: 1 ـ در مثا ل اول مى گوید: «آنها مانند کسى هستند که آتشى (در شب ظلمانى) افروخته (تا در پرتو نور آن راه را از بیراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد) (مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً) «ولى همین که این شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت، خداوند آن را خاموش مى سازد، و در ظلمات رهاشان مى کند، به گونه اى که چیزى را نبینند» (فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُمات لایُبْصِرُونَ) آنها فکر مى کردند، با این آتش مختصر و نور آن مى توانند با ظلمت ها به پیکار برخیزند، اما ناگهان بادى سخت بر مى خیزد و یا باران درشتى فرو مى ریزد، و یا بر اثر پایان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردى و خاموشى مى گراید و بار دیگر در تاریکى وحشت زا سرگردان مى شوند. ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص 142♦️
سپس اضافه مىكند : آنها كر هستند و گنگ و نابینا ، و چون هیچیك از وسائل اصلى درك حقایق را ندارند از راهشان باز نمىگردند ( صم بكم عمى فهم لا یرجعون). آنها كر هستند و گنگ و نابينا، و چون هيچيك از وسائل اصلى درك حقايق را ندارند از راهشان باز نمى گردند (صم بكم عمى فهم لايرجعون ). چه مثال دقيق و گويائى : در زندگى انسان بيراهه ها فراوان است ، اما خط مستقيم كه به سر منزل مقصود به پيش مى رود يكى بيش نيست ، ولى خطوط انحرافى بى نهايت است ، و از آن گذشته پرده هاى ظلمت و طوفانهاى وحشتناك و حوادث گوناگون در طول اين راه فراوان خواهد بود، چراغ پرفروغى كه از اين حوادث مصون باشد لازم است كه اين پرده هاى ظلمت را بشكافد و در برابر طوفانها مقاومت كند، و آن چيزى جز چراغ عقل و ايمان و خورشيد وحى نيست . مختصر شعله اى كه انسان ، موقتا مى افروزد چه كارى در اين راه طولانى و پر از طوفان از آن ساخته است ؟! منافقان با انتخاب راه نفاق چنين مى پنداشتند كه مى توانند در همه حال موقعيت خويش را حفظ كنند و از هر خطر احتمالى مصون بمانند، از منافعى كه به دو طرف مى رسد، استفاده كرده و هر دسته غالب شوند آنها را از خود بدانند اگر مؤ منان پيروز شوند در صف مؤ منان ، و اگر غلبه با كافران باشد با آنها باشند. آنها خود را افرادى زيرك و باهوش مى پنداشته اند و در پرتو روشنائى اين شعله ضعيف و ناپايدار، مى خواستند راه زندگى خود را ادامه دهند و به نوائى برسند. اما قرآن پرده از روى كار آنها برداشت ، و دروغشان را آشكار كرد، چنانكه مى خوانيم : اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون : هنگامى كه منافقان به سراغ تو مى آيند مى گويند ما گواهى مى دهيم كه تو فرستاده خدائى ، خدا مى داند كه تو رسول او هستى ، ولى خدا گواهى مى دهد كه منافقان در اظهاراتشان دروغ مى گويند (سوره منافقون آيه 1 و 2). حتى قرآن به كفار نيز اعلام مى كند كه آنها با شما نيستند، هر وعده اى دهند عمل نخواهند كرد: الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نط فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم و الله يشهد انهم لكاذبون لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتل لاينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون منافقان به برادران كافر خود از اهل كتاب وعده مى دهند كه اگر شما را از مدينه بيرون كنند، ما نيز با شما خارج خواهيم شد و به حرف هيچكس درباره شما گوش نخواهيم داد، و اگر با شما بجنگند شما را يارى مى كنيم ، و لكن خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغ مى گويند، اگر آنها را بيرون كنند همراه آنها خارج نخواهند شد، و اگر با آنها جنگ نمايند ياريشان نخواهند كرد، و اگر به آنها كمك كنند (درگير و دار جنگ ) پا به فرار خواهند گذاشت (و استقامت به خرج نخواهند داد) -حشر - 11 12). قابل توجه اينكه : قرآن در اينجا از جمله استوقد نارا استفاده كرده است ، يعنى آنها براى رسيدن به نور نار استفاده مى كنند آتشى كه هم دود و هم خاكستر و هم سوزش دارد، در حالى كه مؤ منان از نور خالص و چراغ روشن و پر فروغ ايمان بهره مى گيرند. منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند اما باطنشان ، نار است ، و اگر هم نورى باشد ضعيف است و كوتاه مدت . اين نور مختصر، يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنها است كه بعدا بر اثر تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها، پرده هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى افتد، نه تنها يك ظلمت بلكه به تعبير قرآن ظلمات . و همينها است كه چشم بينا و گوش شنوا و زبان گويا را سرانجام از آنها خواهد گرفت ، چرا كه سابقا هم گفتيم ادامه راه غلط تدريجا نيروى تشخيص و درك انسان را ضعيف مى كند، تا آنجا كه گاهى حقايق را وارونه مى بيند، نيك در نظرش بد، و فرشته ديو، خودنمائى مى كند. به هر حال اين تشبيه در حقيقت ، يك واقعيت را در زمينه نفاق روشن مى سازد، و آن اينكه نفاق و دوروئى براى مدت طولانى نمى تواند مؤ ثر واقع شود ممكن است منافقان براى مدت كوتاهى از مزاياى اسلام و مصونيتهاى مؤ منان برخوردار شوند و از رفاقت پنهانى با كفار نيز بهره گيرند. ولى اين امر همچون شعله ضعيف و كم دوامى كه در يك بيابان تاريك و ظلمانى در معرض وزش طوفانها است ديرى نمى پايد، و سرانجام چهره واقعى آنها آشكار مى گردد، و به جاى كسب موفقيت و محبوبيت ، منفور و مطرود خواهند شد و همانند كسى كه در بيابان راه را گم كرده و چراغ را از دست داده سرگردان مى مانند.
در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مى نمايد شبى است تاريك و ظلمانى پرخوف و خطر، باران به شدت مى بارد، از كرانه هاى افق برق پرنورى مى جهد، صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد، نزديك است پرده هاى گوش را پاره كند، انسانى بى پناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى و پر از خطر، حيران و سرگردان مانده است ، باران پر پشت ، بدن او را مرطوب ساخته ، نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى دهد گامى به سوى مقصد بردارد. قرآن در يك عبارت كوتاه ، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگو مى كند: يا همانند بارانى كه در شب تاريك ، توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى ) ببارد (او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق ). سپس اضافه مى كند آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى گذارند تا صداى وحشت انگيز صاعقه ها را نشنوند (يجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت ). و در پايان آيه مى فرمايد: و خداوند به كافران احاطه دارد (و آنها هر كجا بروند در قبضه قدرت او هستند) (و الله محيط بالكافرين ). ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص146♦️
برقها پى در پى بر صفحه آسمان تاريك جستن مى كند: نور برق آنچنان خيره كننده است كه نزديك است چشمها ى آنها را بربايد (يكاد البرق يخطف ابصارهم ). هر زمان كه برقى مى زند و صفحه بيابان تاريك ، روشن مى شود، چند گامى در پرتو آن راه مى روند، ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مى شود و آنها در جاى خود متوقف مى گردند (كلما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا). آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مى كنند، چرا كه در دل اين بيابان نه كوهى به چشم مى خورد، و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند، هر آن ممكن است هدف صاعقه اى قرار گيرند و در يك لحظه خاكستر شوند!. مى دانيم صاعقه ها به هر برآمدگى از زمين حمله مى كنند، اما در دل بيابان جز آنها بر آمدگى پيدا نمى شود كه صاعقه متوجه آن گردد، بنابراين خطر جدى و حتمى است (با توجه به اينكه خطر صاعقه در بيابانهاى مسطحى همچون بيابانهاى حجاز به درجات از مناطق كوهستانى بيشتر است اهميت اين مثال براى مردم آن محيط روشنتر مى شود). خلاصه نمى داند چه كند، مضطرب و پريشان ، حيران و سرگردان بر جاى خود ايستاده ، نه راهى در ميان شنهاى بيابان پيدا است و نه راهنمائى كه در پرتو هدايت او گام بر دارد. حتى اين خطر وجود دارد كه غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خيره كننده برق چشمشان را نابينا كند، آرى (اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از ميان مى برد چرا كه خدا به هر چيزى توانا است ) (و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصارهم ان الله على كل شى ء قدير). آرى منافقان درست به چنين مسافرى مى مانند، آنها در ميان مؤ منان روز افزون كه همچون سيل خروشان و باران پرپشتى به هر سو پيش مى روند قرار گرفته اند. ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص147♦️
این چنین خدایی را بپرستید در آیات گذشته خداوند حال سه دسته : پرهیز کاران، کافران و منافقان را شرح داد و بیان داشت که پرهیزکاران مشمول هدایت الهی هستند، و قرآن راهنمای آنان است در حالی که بر دل های کافران مهر جهل و نادانی زده و به خاطر اعمالشان بر چشم آنها پرده غفلت افکنده و حس تشخیص را از آنها سلب نموده است . و منافقان بیمار دلانی هستند که بر اثر سوئ اعمالشان بر بیماریشان می افزاید. اما در آیات مورد بحث بعد از این مقایسه روشن ، خط سعادت و نجات را که پیوستن به گروه اول است مشخص ساخته می گوید :ای مردم پروردگارتان را پرستش کنید که هم شما و هم پیشینیان شما را آفرید تا پرهیز کار شوید "يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذي خَلَقَکُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ" در تفسیر آیه نکات زیر جلب توجه می کند : 1- خطاب " یا ایها الناس" (ای مردم) که در قرآن خدود بیست بار تکرار شده و یک خطاب جامع و عمومی است نشان می دهد : قرآن مخصوص نژ اد ، قبیله، طایفه و قشر خاصی نیست ، بلکه همگان را در این دعوت عام شرکت می دهد ، همه را دعوت به پرستش خدای یگانه و مبارزه با هر گونه شرک و انحراف از خط توحید می کند. 2- برای بر انگیختن حس شکر گزاری مردم و جذب آنها به عبادت پروردگار از مهم ترین نعمت شروع می کند که نعمت خلقت و آفرینش همه انسانهاست ، نعمتی که هم نشانه قدرت خداست وهم علم و حکمت او وهم رحمت عام و خاصش، چرا که در خلقت انسان ، این گل سرسبد عالم هستی ، نشانه های علم و قدرت بی پایان خدا و نعمت های گسترده اش کاملا به چشم میخورد آنها که در برابر خدا خاضع نیستند و او را پرستش نمیکنند غالبا به خاطر این است که در آفرینش خویش و پیشینیان نمی اندیشند و به این نکته توجه ندارند که این آفرینش بزرگ را نمی توان به عوامل کور و کر طبیعی نسبت داد. واین نعمت های حساب شده و بی نظیر را که در جسم و جان انسان نمایان است نمی توان از غیر مبدا علم و قدرت بی پایانی دانست. بنابر این یاد آوری این نعمت ها هم دلیلی است بر خداشناسی و هم محرکی است برای شکر گذاری و پرستش. 3- نتیجه این پرستش تقوا و پرهیز کاری است ( لعلکم تتقون) بنا بر این عبادت ها و نیایش های ما چیزی بر جاه و جلال خدا نمی افزایند. همان گونه که ترک آنها چیزی از عظمت او نمی کاهد، این عبادت ها کلاس های تربیت برای آموزش تقوا است، تقوا همان احساس مسئولیت و خود جوشی درونی که معیار ارزش انسان و میزان سنجش شخصیت اوست. 4- تکیه بر (الذین من قبلکم)"کسانی که پیش از شما بودند "شاید اشاره به این باشد که اگر شما در پرستش بت ها استدلال به سنت نیاکانتان می کنید خدا هم آفریننده شماست، هم آفریننده نیاکان شماست،هم مالک و پرورش دهنده شما است و هم مالک و پرورش دهنده آنهاست ، بنا بر این پرستش بت ها چه از ناحیه شما باشد و چه از ناخیه آنها چیزی جز انحراف نیست. ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص 153،152،151♦️
نعمت زمین و آسمان در آیه بعد به قسمت دیگرى از نعمتهاى بزرگ خدا كه مىتواند انگیزه شكرگزارى باشد اشاره كرده ، نخست از آفرینش زمین سخن مىگوید : همان خدائى كه زمین را بستر استراحت شما قرارداد ( الذى جعل لكم الارض فراشا). این مركب راهوارى كه شما را بر پشت خود سوار كرده و با سرعت سرسام آورى در این فضا به حركات مختلف خود ادامه مىدهد ، بى آنكه كمترین لرزشى بر وجود شما وارد كند ، یكى از نعمتهاى بزرگ او است. نیروى جاذبهاش كه به شما اجازه حركت و استراحت و ساختن خانه و لانه و تهیه باغها و زراعتها و انواع وسائل زندگى مىدهد ، نعمت دیگرى است ، هیچ فكر كردهاید كه اگر جاذبه زمین نبود در یك چشم بر هم زدن همه ما و همه خانههاى وسائل زندگیمان بر اثر حركت دورانى زمین به فضا پرتاب و در فضا سرگردان مىشد ؟ ! تعبیر به فراش ( بستر استراحت ) چه تعبیر زیبائى است ، فراش ، نه تنها مفهوم آرامش و آسودگى خاطر و استراحت را در بر دارد بلكه گرم و نرم بودن و در حد اعتدال قرار داشتن نیز در مفهوم آن افتاده است . جالب اینكه : چهارمين پيشواى شيعيان جهان امام سجاد على بن الحسين (علیهماالسلام) در بيان شيوايش اين حقيقت را در تفسیر همين آيه تشريح فرموده است. جعلها ملائمة لطباعكم ، موافقة لاجسامكم ، و لم یجعلها شدیدة الحمى و الحرارة فتحرقكم و لا شدیدة البرد فتجمدكم ، و لا شدیدة طیب الریح فتصدع هاماتكم ، و لا شدیدة النتن فتعطبكم ، و لا شدیدة اللین كالماء فتغرقكم و لا شدیدة الصلابه فتمتنع علیكم فى دوركم و ابنیتكم و قبور موتاكم ... : فلذلك جعل الارض فراشا لكم ! خداوند زمین را مناسب طبع شما قرار داد و موافق جسم شما ، آن را گرم و سوزان نساخت تا از حرارتش بسوزید ، و زیاد سرد نیافرید تا منجمد شوید ، آن را آنقدر معطر و زننده قرار نداد تا بوى تند آن به مغز شما آسیب رساند و آن را بدبو نیافرید تا مایه هلاكت شما گردد ، آن را همچون آب قرار نداد كه در آن غرق شوید و نیز چنان سفت و محكم نیافرید تا بتوانید در آن خانه و مسكن بسازید و مردگان را ( كه وجودشان در سطح زمین مایه هزار گونه ناراحتى است ) در آن دفن كنید ، آرى خداوند این گونه زمین را بستر استراحت شما قرار داد سپس به نعمت آسمان مىپردازد و مىگوید : آسمان را همچون سقفى بر بالاى سر شما قرار داد ( و السماء بنائ ) كلمه بناء با توجه به كلمه علیكم بیانگر آنست كه آسمان بر بالاى سر شما بنا شده است ، طبعا همچون سقف ، این معنى به صورت صریحترى در جاى دیگر قرآن آمده است و جعلنا السماء سقفا محفوظا : ما آسمان را سقف محفوظى قرار دادیم ( انبیاء - 32 ) .
از آنجا که نفاق و کفر که موضوع بحث های پیش بود گاهی از عدم درک محتوای نبوت و اعجاز پیامبر (ص) سر چشمه می گیرد و در آیات سوره بحث به این پرداخته و مخصوصا انگشت روی معجزه جاویدان قرآن می گذارد تا هر گونه شک و تردید را نسبت به رسالت پیامبر (ص)از میان ببرد می گوید:"اگر بر آنچه بر بنده مان نازل کردیم شک و تردید دارید لا اقل سوره ای مانند آن بیآورید" " "وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ" و به این ترتیب قرآن همه منکران را دعوت به مبارزه با قرآن و آوردن یک سوره مانند آن می کند تا عجز آنها دلیلی باشد روشن بر رسالت این وحی آسمانی در رسالت الهی آورنده آن آنگاه برای تاکید بیشتر می گوید: تنها به این کار قیام نکنید بلکه تمام گواهان خود به جز خدا را دعوت کنید (تا شما را در این کار یاری کنند) اگر در ادعای خود صادق هستید که این قرآن از طرف خدا نیست ." "و ادعوا شهدا ئکم من دون الله ان کنتم صادقین" کلمه "شهدائ" در اینجا اشاره به گواهانی است که آنها را در نفی رسالت پیامبر (ص) کمک می کردند و جمله من دون الله اشاره به این است که حتی اگر همه انسانها جز "الله" دست به دست هم بدهند ، که یک سوره مانند آن را بیآورند قادر نخواهند بود. بلکه "ان کنتم صادقین" "اگر راست می گویید" در حقیقت برای تحریک آنها به قبول این مبارزه است و مفهومش این است اگر شما از این کار عاجز هستید دلیل دروغگویی شما ست ، پس برای اثبات راستگویی خود بر خیزید و دست به کار شوید. "تحدّی "دعوت به مبارزه باید هر چه ممکن است قاطع باشد و دشمن را تا آنجا که امکان دارد تحریک کند و به اصطلاح سر غیرت آورد تا تمام قدرت خود را به کار گیرد و پس از عجز و نا توانی به طور مسلم بداند پدیده ای که با آن روبرو است یک پدیده بشری نیست یک امر الهی است. ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص 161 الی 165♦️
در این آیه می فرماید اگر شما نتوانید سوره ای مانند قرآن بیاورید که هر گز نخواهید توانست از آتشی که هیزم آن بدنهای مردم بی ایمان و همچنین سنگهاست" بترسید فان لم تفعلو و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجاره" آتشی که هم اکنون برای کافران آماده شده است و جنبه نسیه ندارد "اعدت للکافرین" "وقود" به معنی اتشگیره است یعنی ماده قابل اشتعال ، مانند هیزم ( نه به معنی "آتش زنه" همچون کبریت یا جرقه ای که با سنگ های مخصوص ایجاد می کنند) عده ای از مفسران گفته اند : منطور از "حجاره" بت هایی است که آنها را از سنگ ساخته بودند و آیه 98 سوره انبیا را شاهد ان دانسته اند ، انکم وما تعبدون من دون الله حصب جهنم شما و آنجه غیر از خدا می پرستید آتشگیره دوزخ است. بعضی دیگر می گویند حجاره اشاره به سنگ های گوگردی است که حرارتشان بیش از سنگهای دیگر می باشد. ولی بعضی از مفسران معتقدند منظور از این تعبیر توجه دادن به شدت حرارت دوزخ است یعنی آن چنان حرارت و سوزندگی دارد که سنگ ها و انسانها را همانند هیزم شعله ور می سازد. آنچه با ظاهر آیات فوق سازگارتر به نظر می رسد این است که آتش دوزخ از درون خود انسانها و سنگ ها شعله ور می شود و با توجه به این حقیقت که امروز ثابت شده همه اجسام جهان در درون خود آتشی عظیم نهفته دارند ( یا به تعبیر دیگر انرژ یهای که قابل تبدیل به آتش اند ) در ک این معنی مشکل نیست ، و لزومی ندارد آن آتش سوزان را شبیه آتش های این دنیا بدانیم. در سوره همزه آیات 6 و 7 می خوانیم" نار الله الموقده ، التی تطلع علی الافئده " آتش سوزان پروردگار که از درون دل ها سر چشمه می گیرد"
ويژگى نعمتهاى بهشتى از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته ، كافران و منكران قرآن به عذاب دردناكى تهديد شدند، در آيه مورد بحث ، سرنوشت مؤ منان را بيان مى كند تا همانگونه كه روش قرآن است با مقابله اين دو با هم ، حقيقت روشنتر شود. نخست مى گويد: (به آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند بشارت ده كه براى آنها باغهائى از بهشت است كه نهرها از زير درختانش جريان دارد) (و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار). مى دانيم باغهائى كه آب دائم ندارند و بايد گاهگاه از خارج ، آب براى آنها بياورند، طراوت زيادى نخواهند داشت ، طراوت از آن باغى است كه همى شه آب در اختيار دارد، آبهائى كه متعلق به خود آنست و هرگز قطع نمى شود خشكسالى و كمبود آب آن را تهديد نمى كند و چنين است باغهاى بهشت . سپس ضمن اشاره به ميوه هاى گوناگون اين باغها مى گويد: (هر زمان از اين باغها ميوه اى به آنها داده مى شود مى گويند: اين همان است كه از قبل به ما داده شده است ) (كلما رزقوا منها من ثمرة رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل ). مفسران براى اين جمله تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند: بعضى گفته اند: منظور اين است كه اين نعمتها به خاطر اعمالى است كه ما قبلا در دنيا انجام داديم و زمينه آن از قبل فراهم شده است . بعضى ديگر گفته اند: هنگامى كه ميوه هاى بهشتى را براى دومين بار براى آنها مى آورند مى گويند اين همان ميوه اى است كه قبلا خورديم ، ولى هنگامى كه آن را مى خورند مى بينند، طعم جديد و لذت تازهاى دارد! و به تعبير ديگر فى المثل سيب و انگورى را كه در اين دنيا مى خوريم در هر مرتبه همان طعم قبل را احساس مى كنيم ، ولى ميوه هاى بهشتى هر چند ظاهرا يك نوع بوده باشند هر بار طعم جديدى دارند، و اين از امتيازات آن جهان است كه گوئى تكرار در آن نيست !. بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه آنها هنگامى كه ميوه هاى بهشتى را مى بينند آن را شبيه ميوه هاى دنيا مى يابند، تا خاطره ناماءنوسى نداشته باشد، اما به هنگامى كه مى خورند طعم كاملا تازه و عالى در آن احساس مى كنند. هيچ مانعى ندارد كه جمله بالا اشاره به همه اين مفاهيم و تفاسير باشد چرا كه الفاظ قرآن
شان نزول: جمعى از مفسران از «ابن عباس» در شأن نزول آیه فوق چنین نقل کرده اند: هنگامى که خداوند در آیات گذشته پیرامون منافقین، دو مثال بیان کرد (مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نارا... ـ و ـ أَوْ کَصَیِّب مِنَ السَّماءِ) منافقین گفتند: خداوند برتر و بالاتر از این است که چنین مثال هائى بزند، و از این راه در وحى بودن قرآن اظهار تردید کردند، در این موقع آیه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت. بعضى دیگر گفته اند: هنگامى که در آیات قرآن، مثل هائى به «ذباب» (مگس) و «عنکبوت» زده مى شد، جمعى از مشرکان این موضوع را بهانه قرار داده، زبان به انتقاد گشودند و مسخره کردند که این چگونه وحى آسمانى است که سخن از «عنکبوت» و «مگس» مى گوید؟ آیه فوق نازل شد و با تعبیراتى زنده به آنها جواب داد. آیا خدا مثال هم می زند؟ آیه مورد بحث مى گوید: «خداوند از این که به موجودات ظاهراً کوچکى مانند پشه و یا بالاتر از آن مثال بزند هرگز شرم نمى کند» (إِنَّ اللّهَ لایَسْتَحْیی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها). چرا که مثال باید موافق مقصود باشد، و به تعبیر دیگر، مثال وسیله اى است براى تجسم حقیقت، گاهى که گوینده در مقام تحقیر و بیان ضعف مدعیان است بلاغت سخن ایجاب مى کند که براى نشان دادن ضعف آنها، موجود ضعیفى را براى مثال انتخاب کند. مثلاً در آیه 73 سوره «حج» مى خوانیم: إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ:«آنها که مورد پرستش شما هستند هرگز نمى توانند مگسى بیافرینند اگر چه دست به دست هم بدهند، حتى اگر مگس چیزى از آنها برباید آنها قدرت پس گرفتن آن را ندارند، هم طلب کننده ضعیف است و هم طلب شونده». ملاحظه مى کنید در اینجا هیچ مثالى بهتر از مگس یا مانند آن نیست تا ضعف و ناتوانى آنها را مجسم کند. و نیز در سوره «عنکبوت» آیه 41 وقتى که مى خواهد ناتوانى بت پرستان را در تکیه گاه هائى که براى خود انتخاب کرده اند، مجسم سازد آنها را تشبیه به عنکبوتى مى کند که آن لانه سست را براى خود انتخاب کرده است، که سُست ترین خانه ها در جهان خانه عنکبوت است (مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُون). مسلماً اگر در این گونه موارد به جاى این مثال هاى کوچک، مثل هاى بزرگى از آفرینش کواکب و آسمان هاى پهناور قرار داده شود، بسیار نامناسب خواهد بود، و هرگز با اصول فصاحت و بلاغت سازگار نیست. اینجا است که خداوند مى فرماید: ما ابا نداریم از این که به پشه مثال بزنیم و یا بالاتر از آن، تا حقایق عقلانى را در لباس مثال هاى حسّى بریزیم و در اختیار بندگان قرار دهیم. خلاصه این که: هدف رساندن مطلب است، مثال ها نیز باید قبائى باشد درست متناسب قامت مطالب. در این که منظور از: فَما فَوْقَها «پشه یا بالاتر از آن» چیست؟ مفسران دو گونه تفسیر کرده اند: گروهى گفته اند: منظور «بالاتر از آن در کوچکى» است، زیرا مقام، مقام بیان کوچکى مثال است، و برترى نیز از این نظر مى باشد، این درست به آن مى ماند که گاه به کسى بگوئیم تو چرا براى یک تومان این همه زحمت مى کشى، شرم نمى کنى؟ او مى گوید: شرمى ندارد من براى بالاتر از آن هم زحمت مى کشم، حتى براى یک ریال! بعضى دیگر گفته اند: مراد «بالاتر از نظر بزرگى» است، یعنى خداوند هم مثال هاى کوچک را مطرح مى کند و هم مثال هاى بزرگ را، درست مطابق مقتضاى حال. ولى تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد. پس از آن، در دنبال این سخن مى فرماید: «اما کسانى که ایمان آورده اند مى دانند آن مطلب حقى است از سوى پروردگارشان» (فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ).
زيانكاران واقعى از آنجا كه در آخرين آيه گذشته ، سخن از اضلال فاسقان بود در اين آيه با ذكر سه صفت فاسقان را كاملا مشخص و معرفى مى كند: 1- (فاسقان كسانى هستند كه پيمان خدا را پس از آنكه محكم ساختند مى شكنند) (الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه ). انسانها در واقع پيمانهاى مختلفى با خدا بسته اند، پيمان توحيد و خداشناسى پيمان عدم تبعيت از شيطان و هواى نفس ، فاسقان همه اين پيمانها را شكسته سر از فرمان حق بر تافته ، و از خواسته هاى دل و شيطان پيروى مى كنند اين پيمان كجا و چگونه بسته شد؟ در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه پيمان يك امر دو جانبه است ، ما هرگز به خاطر نداريم كه پيمانى با پروردگارمان در گذشته در اين زمينه ها بسته باشيم ؟ ولى با توجه به يك نكته پاسـخ اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه خداوند در عمق روح و باطن سرشت انسان ، شعور مخصوص و نيروهاى ويژهاى قرار داده كه از طريق هدايت آن ميتواند، راه راست را پيدا كند و از شيطان و هواى نفس تبعيت ننمايد، به دعوت رهبران الهى پاسـخ مثبت داده و خود را با آن هماهنگ سازند. قرآن از اين فطرت مخصوص تعبير به عهد خدا و پيمان الهى مى كند، در حقيقت اين يك پيمان تكوينى است نه تشريعى و قانونى ، قرآن مى گويد: الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم : (اى فرزندان آدم ! مگر از شما پيمان نگرفتم كه شيطان را نپرستيد كه او دشمن آشكار شما است ، و مرا پرستش كنيد كه راه راست همين است .) پيدا است كه اين آيه اشاره به همان فطرت توحيد و خداشناسى و عشق به پيمودن راه تكامل است . شاهد ديگر براى اين سخن ، جملهاى است كه در نخستين خطبه نهج البلاغه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستادوهم ميثاق فطرته :(خداوند پيامبران خويش را يكى پس از ديگرى به سوى مردم فرستاد تا از آنها بخواهند كه به پيمان فطرى خويش عمل كند.) به تعبير روشنتر خدا هر موهبتى به انسان ارزانى ميدارد، همراه آن عملا پيمانى با زبان آفرينش از او مى گيرد، به او چشم مى دهد يعنى با اين چشم حقايق را ببين ، گوش مى دهد يعنى صداى حق را بشنو ... و به اين ترتيب هر گاه انسان از آنچه در درون فطرت او است بهره نگيرد و يا از نيروهاى خدا داد در مسير خطا استفاده كند، پيمان خدا را شكسته است . آرى فاسقان ، همه يا قسمتى از اين پيمانهاى فطرى الهى را زير پا مى گذارند. 2- سپس به دومين نشانه آنها اشاره كرده مى گويد:(آنها پيوندهائى را كه خدا دستور داده بر قرار سازند قطع مى كنند) (و يقطعون ما امر الله به ان يوصل ). گر چه بسيارى از مفسران اين آيه را ناظر به خصوص به قطع رحم و بريدن رابطه خويشاوندى دانسته اند، ولى دقت در مفهوم آيه نشان مى دهد كه معنى وسيعتر و عموميترى دارد كه مساءله قطع رحم يكى از مصداقهاى آن است . زيرا آيه مى گويد: فاسقان پيوندهائى را كه خدا دستور داده بر قرار بماند قطع مى كنند، اين پيوندها شامل پيوند خويشاوندى ، پيوند دوستى پيوندهاى اجتماعى ، پيوند و ارتباط با رهبران الهى و پيوند و رابطه با خدا است ، و به اين ترتيب نبايد معنى آيه را منحصر به قطع رحم و زير پا گذاشتن رابطه هاى خويشاوندى دانست . لذا بعضى از مفسران آن را به قطع رابطه با پيامبران و مؤ منان ، يا قطع رابطه با پيامبران ديگر و كتب آسمانى آنها كه خدا دستور پيوند با همه آنها را داده است تفسير كرده اند كه پيدا است اين تفسيرها نيز بيان كننده بخشى از مفهوم كلى آيه است در بعضى از روايات جمله ما امر الله به ان يوصل به رابطه با امير مؤ منان (عليه السلام ) و ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) تفسير شده است . - نشانه ديگر فاسقان ، فساد در روى زمين است كه در آخرين مرحله به آن اشاره شده :(آنها فساد در زمين مى كنند) (و يفسدون فى الارض ). البته اين خود مطلبى روشن است ، آنها كه خدا را فراموش كرده و سر از اطاعت او بر تافته اند، و حتى نسبت به خويشاوندان خود، رحم و شفقت ندارند پيدا است با ديگران چگونه معامله خواهند كرد؟ آنها در پى كامجوئى و لذتهاى خويش و منافع شخصى خود هستند، جامعه به هر جا كشيده شود براى آنها فرق نمى كند، هدفشان بهره بيشتر و كامجوئى افزونتر است ، و براى رسيدن به اين هدف از هيچ خلافى پروا ندارند، پيدا است كه اين طرز فكر و عمل چه فسادهائى در جامعه به وجود مى آورد.
نعمت اسرارآميز حيات! قرآن دلائلى را كه در گذشته (آيه 21 و 22 همين سوره) در زمينه شناخت خدا ذكر كرده بود تكميل مىكند و در اينجا براى اثبات وجود خدا از نقطهاى شروع كرده كه براى احدى جاى انكار باقى نمىگذارد و آن مسأله پيچيده حيات و زندگى است. نخست مىگويد: «چگونه خدا را انكار مىكنيد در حالى كه اجسام بىروحى بوديد و او شما را زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد» (كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ). قرآن به همه ما يادآورى مىكند كه قبل از اين شما مانند سنگها و چوبها و موجودات بىجان مرده بوديد، و نسيم حيات اصلا در كوى شما نوزيده بود. ولى اكنون داراى نعمت حيات و هستى مىباشيد، اعضاء و دستگاههاى مختلف، حواس و ادراك به شما داده شده، و اين مسأله آنقدر اسرار آميز است كه افكار ميليونها دانشمند و كوششهايشان تاكنون از درك آن عاجز مانده! آيا هيچ كس مىتواند چنين امر فوق العاده دقيق و ظريف را كه نيازمند به يك علم و قدرت فوق العاده است به طبيعت بىشعور كه خود فاقد حيات بوده است نسبت دهد! اينجاست كه مىگوئيم پديده حيات در جهان طبيعت بزرگترين سند اثبات وجود خدا است، پس از يادآورى اين نعمت، دليل آشكار ديگرى را يادآور مىشود و آن مسأله «مرگ» است مىگويد: «سپس خداوند شما را مىميراند» (ثُمَّ يُمِيتُكُمْ). آرى آفريننده حيات همان آفريننده مرگ است، چنانكه در آيه 2 سوره ملك مىخوانيم: «او خدائى است كه حيات و مرگ را آفريده كه شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد». قرآن پس از ذكر اين دو دليل روشن بر وجود خدا به ذكر مسأله معاد و زنده شدن پس از مرگ پرداخته، مىگويد: «سپس بار ديگر شما را زنده مىكند» (ثُمَّ يُحْيِيكُمْ). البته اين زندگى پس از مرگ به هيچ وجه جاى تعجب نيست، و با توجه به دليل اول يعنى اعطاى حيات به موجود بىجان، پذيرفتن اعطاى حيات پس از متلاشى شدن بدن، نه تنها كار مشكلى نيست بلكه از نخستين بار آسانتر است (هر چند آسان و مشكل براى وجودى كه قدرتش بىانتهاست مفهومى ندارد!). و در پايان آيه مىگويد: «سپس به سوى او بازگشت مىكنيد» (ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ). مقصود از رجوع به سوى پروردگار بازگشت به سوى نعمتهاى خداوند مىباشد، يعنى در قيامت و روز رستاخيز به نعمتهاى خداوند بازگشت مىكنيد. ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص199 تا202♦️
پس از ذكر نعمت حیات و اشاره به مساله مبدء و معاد ، به یكى دیگر از نعمتهاى گسترده خداوند اشاره كرده مىگوید : او خدائى است كه آنچه روى زمین است براى شما آفریده ( هو الذى خلق لكم ما فى الارض جمیعا). و به این ترتیب ارزش وجودى انسانها و سرورى آنان را نسبت به همه موجودات زمینى مشخص میكند ، و درست از اینجا در مىیابیم كه این انسان را خدا براى امر بسیار پر ارزش و عظیمى آفریده است ، همه چیز را براى او آفریده او را براى چه چیز ؟ آرى او عالیترین موجود در این صحنه پهناور است و از تمامى آنها ارزشمندتر . تنها این آیه نیست كه مقام والاى انسان را یادآور مىشود ، بلكه در قرآن آیات فراوانى مىیابیم كه انسان را هدف نهائى آفرینش كل موجودات جهان معرفى مىكند ، چنانكه در آیه 13 سوره جاثیه آمده است : و سخر لكم ما فى السماوات و الارض : آنچه در آسمانها و هر چه در زمین است مسخر شما قرار داد. و در جاى دیگر به طور مشروحتر مىخوانیم : و سخر لكم الفلك.... و سخر لكم الانهار.... و سخر لكم اللیل و النهار.... و سخر لكم البحر.... و سخر لكم الشمس و القمر ... : كشتىهارا مسخر شما ساخت ... نهرها را مورد تسخیر شما قرار داد ... شب و روز را مسخر فرمانتان كرد ... شما را بر دریاها و اقیانوسها مسلط ساخت ... خورشید و ماه را نیز فرمانبردار و در خدمت شما قرار داد ... بار دیگر به دلائل توحید باز گشته مىگوید : سپس خداوند به آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود ، و او به هر چیز آگاه است ( ثم استوى الى السماء فسواهن سبع سماوات و هو بكل شىء علیم). جمله استوى از ماده استواء گرفته شده كه در لغت به معنى تسلط و احاطه كامل و قدرت بر خلقت و تدبیر است ، ضمنا كلمه ثم در جمله ثم استوى الى السماء الزاما به معنى تاخیر زمانى نیست بلكه مىتواند به معنی تاخیر در بیان و ذكر حقایقى پشت سر هم بوده باشد. نكتهها: (نکته های آیات 28 و 29 سوره بقره) 1- تناسخ وعود ارواح آیه فوق ، از جمله آیات متعددى است كه عقیده به تناسخ را صریحا نفى ، مىكند ، زیرا عقیدهمندان به تناسخ چنین مىپندارند كه انسان بعد از مرگ بار دیگر به همین زندگى باز مىگردد منتها روح او در جسم دیگر ( و نطفه دیگر ) حلول كرده و زندگى مجددى را در همین دنیا آغاز مىكند ، و این مساله ممكن است بارها تكرار شود ، این زندگى تكرارى در این جهان را تناسخ یا عود ارواح مىنامند . آیه فوق صريحا مىگوید : بعد از مرگ ، یك حیات بیش نیست و طبعا این حیات همان زندگى در رستاخیز و قیامت است ، و به تعبیر دیگر آیه مىگوید : شما مجموعا دو حیات و مرگ داشته و دارید ، نخست مرده بودید ( در عالم موجودات بىجان قرار داشتید ) خداوند شما را زنده كرد ، سپس مىمیراند و بار ديگر زنده مىكند ، اگر تناسخ صحیح بود ، تعداد حیات و مرگ انسان بیش از دو حیات و مرگ بود . همین مضمون در آیات متعدد دیگر قرآن نیز به چشم مىخورد كه در جاى خود به آن اشاره خواهد شد. بنا بر این عقیده به تناسخ كه گاهى نام آن را تغییر داده ، عود ارواح مىنامند از نظر قرآن باطل و بى اساس است. بعلاوه ما دلائل عقلى روشنى داریم كه این عقیده را نفى مىكند و آن را به عنوان یكنوع ارتجاع و عقب گرد در قانون تكامل اثبات مىنماید كه در جاى خود از آن سخن گفتهایم. ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى شايد آیه فوق را اشاره به حيات برزخى بدانند ، در حالى كه آیه هیچ دلالتى بر آن ندارد ، تنها مىگوید : شما قبلا جسم بىجانى بودید ، خداوند شما را زنده كرد ، بار دیگر مىمیراند ( اشاره به مرگ در پايان زندگى اين دنيا است ) سپس زنده مىكند ( اشاره به حیات آخرت ) سپس سیر تكاملى خود را به سوى او ادامه مىدهید . 2- آسمانهاى هفتگانه كلمه سماء در لغت به معنى طرف بالا است ، و این مفهوم جامعى است كه مصداقهاى مختلفى دارد ، لذا مىبینیم در قرآن در موارد گوناگونى به كار رفته است : 1 -گاهى به جهت بالا در قسمت مجاور زمین اطلاق شده ، چنانكه مىفرماید : ا لم تر كیف ضرب الله مثلا كلمة طیبة كشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء آیا ندیدى خداوند چگونه مثل زده است گفتار پاك را به درخت پاكیزهاى كه ریشهاش ثابت و شاخهاش در آسمان است ( ابراهیم - 24 ) . 2 -گاه به منطقهاى دورتر از سطح زمین ( محل ابرها ) اطلاق شده ، چنان كه مىخوانیم : و نزلنا من السماء ماء مباركا : ما از آسمان آب پر بركتى نازل كردیم ( سوره ق آیه 9).
انسان نماینده خدا در زمین در آیات گذشته خواندیم که خدا همه مواهب زمین را برای انسان آفریده است و در این ایات ،رسما مسئله رهبری و خلافت انسان را تشریح می کند ، و موقعیت معنوی اورا که شایسته این همه مواهب است روشن می سازد.در این ایات به چگونگی آفرینش آدم (نخستین انسان) اشاره می کندودر این سلسله آیات که از آیه 30 شروع و به آیه 39 پایان می یابد سه مطلب اساسی مطرح شده در این ایه می گوید " به خاطر بیاور هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد " " و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه" "خلیفه" به معنی جانشین است ، ولی منظور از ان در اینجا جانشین چه کسی و چه چیزی است ؟ مفسران احتمالات گوناگونی داده اند :بعضی گفته اند : منظور جانشین فرشتگانی است که قبلا در زمین زندگی می کردند .بعضی گفته اند : منظور جانشین انسانهای دیگر یا موجودات دیگر ی که قبلا در زمین می زیسته اند. بعضی آن را اشاره به جانشین بودن نسل های انسان از یکدیگر دانسته اند .ولی انصاف این است که ،همانگونه که بسیاری از محققان پذیرفته اند _ منظور: خلافت الهی و نمایندگی خدا در زمین است ، زیرا سئوالی که بعد از این فرشتگان می کنند و میگویند : نسل آدم ممکن است مبدا فساد و خونریزی شود و ما تو را تقدیس می کنیم متناسب همین معناست ، چرا که نمایندگی خدا در زمین با این کارها سازگار نیست .همچنین تعلیم اسما به آدم که شرح آن در آیات بعد می آید قرینه روشن دیگر ی بر این ادعا است .و نیز خضوع و سجود فرشتگان در مقابل آدم شاهد این مقصود است .به هر حال خدا می خواست موجودی بیآفریند که گل سر سبد عالم هستی باشد و شایسته مقام خلافت الهی و نماینده "الله" در زمین گردد.در حدیثی که از امام صادق (ع) در تفسیر این آیات آمده، نیز به همین معنی اشاره شده است که: فرشتگان بعد از آگاهی از مقام آدم، دانستند : او و فرزندانش سزاوارترند که خلفای الهی در زمین و حجت های او بر خلق بوده باشند. پس از آن اضافه می کند : فرشتگان به عنوان سئوال برای درک حقیقت ، و نه به عنوان اعتراض ،عرض کردند: آیا در زمین کسی را قرار می دهی که فساد کند و خون ها بریزد؟" قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء" "در حالی که ما تورا عبادت می کنیم ، تسبیح و حمدت به جا می آوریم و تو را از آنچه شایسته ذات پاکت نیست ، پاک می شماریم." " و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک"ولی خداوند در اینجا به آنها پاسخ سر بسته ای داد که توضیحش در مراحل بعد آشکار گردید:" فرمود من چیز های می دانم که شما نمی دانید" (قال انی اعلم ما لا تعلمون) فرشتگان آن چنان که از سخنانشان پیدا است پی برده بودند این انسان فردی سر به راه نیست ، فساد می کند، خون می ریزد و خرابی به بار می آورد . اما از کجا دانستند؟گاه گفته می شود : خداوند قبلا آینده انسان را به طور اجمال برای آنها بیان فرموده بود.در حالی که بعضی احتمال داده اند : ملائکه خودشان این مطلب را از کلمه "فی الارض" (در روی زمین) در یافته بودند، زیرا می دانستند انسان از خاک آفریده می شود و ماده به خاطر محدودیتی که دارد طبعا مرکز نزاع و تزاحم است ، چه این که جهان محدود مادی نمی تواند طبع زیاده طلب انسانها را اشباع کند، حتی اگر همه دنیا را به یک فرد بدهند باز ممکن است سیر نشود ، این وضع، مخصوصا در صورتی که توام با احساس مسئولیت کافی نباشد سبب فساد و خونریزی می شود .بعضی دیگر از مفسران معتقدند :پیشگویی فرشتگان به خاطر آن بوده که آدم نخستین مخلوق روی زمین نبود ، بلکه پیش از او نیز مخلوقاتی دیگری بودند که به نزاع و خونریزی پرداختند ، پرونده سوء پیشینه آنها سبب بد گمانی فرشتگان نسبت به نسل آدم شد.این تفسیرهای سه گانه ، چندان منافاتی با هم ندارند یعنی ممکن است همه این امور سبب توجه فرشتگان به این مطلب شده باشد و اتفاقا این یک واقعیت بود که آنها بیان داشتند، و لذا خداوند هم در پاسخ هرگز آن را انکار نفرمود، بلکه اشاره کرد در کنار این واقعیت، واقعیت های مهمتری درباره ی انسان و مقام او وجود دارد که فرشتگان از آن آگاه نیستند! ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص211 تا 217♦️
انسان نماینده خدا در زمین در آیات گذشته خواندیم که خدا همه مواهب زمین را برای انسان آفریده است و در این ایات ،رسما مسئله رهبری و خلافت انسان را تشریح می کند ، و موقعیت معنوی اورا که شایسته این همه مواهب است روشن می سازد.در این ایات به چگونگی آفرینش آدم (نخستین انسان) اشاره می کندودر این سلسله آیات که از آیه 30 شروع و به آیه 39 پایان می یابد سه مطلب اساسی مطرح شده در این ایه می گوید " به خاطر بیاور هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد " " و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه" "خلیفه" به معنی جانشین است ، ولی منظور از ان در اینجا جانشین چه کسی و چه چیزی است ؟ مفسران احتمالات گوناگونی داده اند :بعضی گفته اند : منظور جانشین فرشتگانی است که قبلا در زمین زندگی می کردند .بعضی گفته اند : منظور جانشین انسانهای دیگر یا موجودات دیگر ی که قبلا در زمین می زیسته اند. بعضی آن را اشاره به جانشین بودن نسل های انسان از یکدیگر دانسته اند .ولی انصاف این است که ،همانگونه که بسیاری از محققان پذیرفته اند _ منظور: خلافت الهی و نمایندگی خدا در زمین است ، زیرا سئوالی که بعد از این فرشتگان می کنند و میگویند : نسل آدم ممکن است مبدا فساد و خونریزی شود و ما تو را تقدیس می کنیم متناسب همین معناست ، چرا که نمایندگی خدا در زمین با این کارها سازگار نیست .همچنین تعلیم اسما به آدم که شرح آن در آیات بعد می آید قرینه روشن دیگر ی بر این ادعا است .و نیز خضوع و سجود فرشتگان در مقابل آدم شاهد این مقصود است .به هر حال خدا می خواست موجودی بیآفریند که گل سر سبد عالم هستی باشد و شایسته مقام خلافت الهی و نماینده "الله" در زمین گردد.در حدیثی که از امام صادق (ع) در تفسیر این آیات آمده، نیز به همین معنی اشاره شده است که: فرشتگان بعد از آگاهی از مقام آدم، دانستند : او و فرزندانش سزاوارترند که خلفای الهی در زمین و حجت های او بر خلق بوده باشند. پس از آن اضافه می کند : فرشتگان به عنوان سئوال برای درک حقیقت ، و نه به عنوان اعتراض ،عرض کردند: آیا در زمین کسی را قرار می دهی که فساد کند و خون ها بریزد؟" قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء" "در حالی که ما تورا عبادت می کنیم ، تسبیح و حمدت به جا می آوریم و تو را از آنچه شایسته ذات پاکت نیست ، پاک می شماریم." " و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک"ولی خداوند در اینجا به آنها پاسخ سر بسته ای داد که توضیحش در مراحل بعد آشکار گردید:" فرمود من چیز های می دانم که شما نمی دانید" (قال انی اعلم ما لا تعلمون) فرشتگان آن چنان که از سخنانشان پیدا است پی برده بودند این انسان فردی سر به راه نیست ، فساد می کند، خون می ریزد و خرابی به بار می آورد . اما از کجا دانستند؟گاه گفته می شود : خداوند قبلا آینده انسان را به طور اجمال برای آنها بیان فرموده بود.در حالی که بعضی احتمال داده اند : ملائکه خودشان این مطلب را از کلمه "فی الارض" (در روی زمین) در یافته بودند، زیرا می دانستند انسان از خاک آفریده می شود و ماده به خاطر محدودیتی که دارد طبعا مرکز نزاع و تزاحم است ، چه این که جهان محدود مادی نمی تواند طبع زیاده طلب انسانها را اشباع کند، حتی اگر همه دنیا را به یک فرد بدهند باز ممکن است سیر نشود ، این وضع، مخصوصا در صورتی که توام با احساس مسئولیت کافی نباشد سبب فساد و خونریزی می شود .بعضی دیگر از مفسران معتقدند :پیشگویی فرشتگان به خاطر آن بوده که آدم نخستین مخلوق روی زمین نبود ، بلکه پیش از او نیز مخلوقاتی دیگری بودند که به نزاع و خونریزی پرداختند ، پرونده سوء پیشینه آنها سبب بد گمانی فرشتگان نسبت به نسل آدم شد.این تفسیرهای سه گانه ، چندان منافاتی با هم ندارند یعنی ممکن است همه این امور سبب توجه فرشتگان به این مطلب شده باشد و اتفاقا این یک واقعیت بود که آنها بیان داشتند، و لذا خداوند هم در پاسخ هرگز آن را انکار نفرمود، بلکه اشاره کرد در کنار این واقعیت، واقعیت های مهمتری درباره ی انسان و مقام او وجود دارد که فرشتگان از آن آگاه نیستند! ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص211 تا 217♦️
فرشتگان در بوته آزمایش از آنجا که آدم به لطف پروردگار ، دارای استعداد فوق العاده ای برای درک حقایق هستی بود خداوند این استعداد را به فعلیت رسانید می فرماید:" به آدم همه اسماء(حقایق و اسرار عالم هستی ) را تعلیم داد"( و علم آدم الاسماء کلّها) گرچه مفسران در تفسیر "علم اسماء" بیانات گوناگونی دارند ، ولی مسلمّ است منظور تعلیم کلمات و نام های بدون معنا به آدم نبوده ، چرا که این افتخاری محسوب نمی شده است بلکه منظور تعلیم معانی این اسماء و مفاهیم و مسمّاهای آنها بوده است. البته این آگاهی از علوم مربوط به جهان آفرینش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستی ، افتخار بزرگی برای آدم بود. در حدیثی داریم که از امام صادق (ع) پیرامون این آیه سئوال کردند ، فرمود: الارضین و الشعاب و الاودیه ثّم نظر الی بساط تحته ، فقال : و هذا البساط مما علمه :" فرمود منظور زمینها ، کوه ها،دره ها و بستر رودخانه ها ( و خلاصه تمامی موجودات ) می باشد." سپس امام (ع) به فرشی که زیر پایش گسترده بود نظری افکنده فرمود : حتی این فرش هم از اموری بود ه که خدا به آدم تعلیم داد"! بنا بر این "علم اسما " چیزی شبیه"علم لغات " نبوده است بلکه مربوط به فلسفه ، اسرار، کیفیات و خواص آنها بوده است ، خداوند این علم را به آدم تعلیم کرد تا بتواند از مواهب مادی ومعنوی این جهان ، در مسیر تکامل خویش بهره گیرد. همچنین استعداد نام گذاری اشیاء را به او ارزانی داشت تا بتواند اشیاء را نام گذاری کند و در موارد اختیاج با ذکر نام ، آنها را بخواند تا لازم نباشد عین آن چیز را نشان دهد ، و این خود نعمتی بزرگ است. هنگامی به اهمیّت این موضوع پی می بریم که می بینیم بشر امروز ، هر چه دارد به وسیله کتاب و نوشتن است و همه ذخایر علمی گذشتگان در نوشته های او جمع است ، و این خود به خاطر نام گذاری اشیاء و خواص آنها است ، و گر نه هیچ گاه ممکن نبود علوم گذشتگان به آیندگان منتقل شود. آنگاه می افزاید:"سپس خداوند به فرشتگان فرمود : اگر راست می گویید، اسماء اشیا و موجوداتی را که مشاهده می کنید و اسرار و چگونگی آنها را شرح دهید" "ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ " جواب فرشتگان را در آیه 32 خواهیم خواند. ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص 217 و 218♦️
ولی فرشتگان که دارای احاطه علمی نبودند در برابر این آزمایش فرو ماندند لذا در پاسخ "گفتند: خداوندا منزهی تو ، جز انچه به ما تعلیم داده ای چیزی نمی دانیم"! (قالو ا سبحانک لا علم لنا الّا ما علّمتنا) "تو خود عالم و حکیمی " ( انّک انت العلیم الحکیم). اگر ما در این زمینه سوالی کردیم از نا آگاهیمان بود ، ما این مطلب را نخوانده بودیم ، و از این استعداد و قدرت شگرف آدم که امتیاز بزرگ او بر ماست بیخبر بودیم ، حقّا که او شایسته خلافت توست و زمین و جهان هستی بی وجود او کمبودی داشت. ♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص218 و 219♦️