eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
با رفتنِ قادر غم به دلم نشست وبغض گلوم را گرفت. ولی بهش قول داده بودم. پس باید صبوری می کردم. وقتی به حرفهاش فکر می کردم، کمی دلم آرام می شد. حق با قادر بود؛ باید او وامثالِ او باشند تا دیگران در آرامش زندگی کنند. ومن و امثالِ من باید صبوری کنیم و راضی باشیم به رضای خدا و حمایت کنیم از همسرانمون. همه این ها درست بود. ولی دلم تنگش می شد. حتی همان ساعت اول؛ بعد از رفتنش.😔 همه در تدارکِ کارهای خانه و آماده شدن برای سالِ نو بودند. ومن که دستم به کاری نمی رفت، ترجیح می دادم به بهانه امیرکوچولو از جام تکان نخورم. شب شد و با اینکه ساعتی بیشتر از رفتنِ قادر نمی گذشت ولی عجیب احساس دلتنگی داشتم و حوصله هیچی و هیچ کس را نداشتم. بارها خواستم که تنهایی به اتاقِ بالا پناه ببرم ولی یاداوری حرفهای قادر باعث می شد که سعی کنم صبور باشم. ولی خیلی سخت بود خیلی.😩 پناه بردم به سجاده و بعد از نماز کلی برایش دعا کردم و بعد از خدا خواستم کمکم کنه. نباید با بیتابی کردن هام مانع کارش می شدم. باید خیالش از بابت من راحت می بود تا با توان بیشتری به کارش برسه. فقط از خدا یاری خواستم. همه متوجه حالم بودند و سعی می کردند یه جوری حواسِ من را به کاری یا حرفی پرت کنند. منم باهاشون همراهی می کردم تا پریشانی حالم مشخص نباشه. ولی بابا مثلِ همیشه مهربان و خندان، از وقتی به خانه آمد و نمازش را خواند؛ کنارم نشست و تکان نخورد. از هر دری سخنی می گفت و هرطور بود خنده به لبم می کاشت. ومن چقدر خوشبخت بودم با داشتنِ این خانواده ی خوب و مهربان. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
دستش را آرام روی سنگِ نمدار کشید. شاخه گلی را از لابه لای دسته گل جدا کرد. آرام برگ برگش کرد و روی عکس حَک شده بر سنگ پاشید. به عکسِ محمد نگاه کرد. گویی در آن قابِ خشک هم لبخند به لب داشت و مهر و محبتش را نثار هر ببیننده می کرد. رو به مادرش گفت:" باورِ قدرتِ شهدا، برام سخته." مادر اشک چشمش را با گوشه چادر پاک کرد و گفت:"بله درسته. ولی من این قدرت را باور دارم. با رفتنِ محمد همه چیزم رو از دست دادم و خودم را گم کردم. حالا اون با برگشتنش؛ من رو دوباره زنده کرد. می دونی پسرم، من برای اینکه محمد سلامت برگرده خیلی دعا کردم. ولی وقتی خبرِ شهادتش را آوردند، دیگه از دعا کردن ناامید شدم. همسرم و فرزندم را از دست داده بودم. به همه چیز لج کردم. به خودم به زندگی، حتی به خدا. همین که از خدا دور شدم، انواع بیماری های روحی به سراغم اومد. آرامشم رو از دست دادم. هیچ چیز آرومم نمی کرد. وقتی با پدرت ازدواج کردم، به خیال خودم و دیگران به آرامش رسیدم. ولی با تمامِ تلاشی که پدرت برای شاد کردنم کرد، نشد که نشد. وقتی تو به دنیا اومدی، فکر کردم دیگه همه چیز به خوبی می گذره. ولی با دیدنِ عکسِ وحید با اون زن همه چیز دوباره به هم ریخت. آنقدر حالم بد شد که اجازه ندادم وحید توضیح بده. مسخره است، یه عمر داشتم خودم را برای چی اذیت می کردم. یه عکس؟" پوزخندی زد و ادامه داد:" ولی کاش اجازه داده بودم وحید بهم توضیح بده. محمد با برگشتنش آرامش را به همه ما هدیه داد. وقتی آروم شدم، وحید تونست بهم نزدیک بشه و همه چیز رو گفت. امید جان، اون زن فقط همکارش بود. ازدواجی در کار نبود. دوری وحید از من فقط به خاطر رفتارِ بدِ خودم بود. از بس بهش بد بین شده بودم و مرتب سؤال پیچش می کردم، ازم فاصله گرفته بود. نه به خاطرِ یه زنِ دیگه. شبها هم که خونه نمی اومده؛ توی دفترِ شرکت می خوابیده. خدا منو ببخشه. چقدر در حقش ظلم کردم. با قضاوت نابه جا و عجولانه، زندگی را به کام خودم و تو و پدرت زهر کردم. حالا درک می کنم، دلیلِ رفتارهای سردِ اونو. چقدر تنها و غمگین بوده.:" نفس عمیقی کشید و به عکس محمد خیره شد. امید گفت:" حتما خدا می بخشه. اگه نبخشه که بیچاره ایم." بعد به روبرو نگاه کرد و با لبخند نزدیک شدنِ مریم را نگریست. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490