eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.8هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 زندگی شاد 💙 💠 شاد زندگی کردن لازمه شاد بندگی کردن است💢💯💢 ♻️ کسی که از زندگی خود راضی نیست از بندگی کردن هم خوشحال نخواهد شد😵 🌀 باید به مشکلات به گونه ای نگاه کنیم که شاکی نباشیم⚠️ و شاکر باشیم👌🙂 ⬅️ تا بتوانیم شیرین بندگی کنیم✅💯✅ 🌹 علیرضا پناهیان 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
‍ ✨💝📖💝✨ : 📖 إِنَّ اَلْخٰاسِرِینَ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ أَلاٰ ذٰلِکَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِینُ (زمر/۱۵) 👈 همانا زیانکارانِ واقعی کسانی هستند که سرمایه ی وجودیِ خویش و بستگانشان را در قیامت از کف داده باشند، آگاه باش، این همان زیان آشکار است. 📢 از دست دادنِ است: 👈 مثل یخ فروشی که مشتری نداشته. نه تنها سود نبرده، بلکه اصلِ سرمایه‌اش هم آب شده. 🔸 اما در بین تمام خسارتها، بالاترینِ خسارتها، خسارت نفس و عمر هست. کسی که عمرش تباه شده: 👈 «خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» 🔸 حالا ممکنه یه نفر خودش زیانکار باشه، ولی اولادِ خوبی داشته باشه که نجاتش بدند. اما زیانکارِ حقیقی کسی است که نه خودش نجات پیدا کرده، نه از بچه‌هاش خیری دیده: 👈 «خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ» 🔸 این میشه زیان آشکار: 👈 «خُسْرٰانُ اَلْمُبِینُ» 👈 کسانی هستند که عمر خودشون، و خانواده‌شون رو تباه کردند. 🌺 *اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج* http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
روزی چند بار تماس می گرفتم و حال بابا را جویا می شدم. دیگه به سختی صحبت می کرد و سرفه امونش نمی داد. دلم به درد می اومد، بابت هر سرفه ای که می کرد. اشک هام روان بود و سعی می کردم بهش دلداری بدم. ولی بابا مثل همیشه شوخی می کرد و با اون حال خرابش، می خواست مارا خوشحال کنه. ولی نمی دونست که جگرم براش کبابه و از دوریش چه رنجی می کشم. مخصوصا وقتی می گفت "گندم طلائی من" دیگه نمی تونستم اشکهام را کنترل کنم.😭 از طرفی هم باید مراعاتِ حالِ قادر را می کردم. بچه ها هم که جای خود داشت. دلم یک کنجی و خلوتی می خواست. بغضم شکستن را طلب می کرد. ولی نه کنجی بود و نه خلوتی، نه اجازه ای برای شکستنِ بغض😭 با دلی پر درد، پرستارِ همسرم بودم و نگهداری فرزندانم را می کردم. از درون داغون بودم و ظاهرم را حفظ می کردم. تا دردی بر دردهای قادرم اضافه نکنم. خوب می دونستم که قادر هم حالی بدتر از من داره. هر روز با بابا صحبت می کرد. هر روز با پدر خودش هم صحبت می کرد و می سپرد که هوای بابا را داشته باشند. مخصوصا که فصلِ کارِ مزرعه بود. خوب می دونستم که با وجود مش حیدر که البته دیگه پیر شده بود، و پدر قادر، والبته محمد، بابا غصه کار مزرعه را نداره. ولی نگران خودش بودم. دردِ خودش را کسی نمی تونست دوا کنه.😭 اواسط تیرماه بود. یک روز که تماس گرفتم. خانه کسی نبود و زود به فاطمه زنگ زدم که گفت"بابا را به بیمارستان بردند" دلم شور افتاد. اسم بیمارستان، لرزه به جانم انداخت. بیقرار و کلافه شدم. بی جهت توی خانه راه می رفتم و با خودم حرف می زدم. که قادر صدام کردو گفت: _گندم جان، چرا این قدر کلافه ای. _بابا، بابا را بردند بیمارستان. _خب عزیزم بار اول که نیست. دعا کن که ان شااالله سلامت برگرده. ولی نمی شنیدم قادر چی می گه. فقط دور خودم می چرخیدم. "کاش نزدیک بودم و به عیادتش می رفتم. کاش کنارش بودم و پرستاریش را می کردم. کاش این همه ازش دور نبودم." دیگه نتونستم بغضم را پنهان کنم. ترکید و سر برداشت و اشکم جاری شد😭 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
دیگر تحمل نداشتم و فقط می خواستم کنار بابا باشم. هر چه قادردلداریم داد فایده نکرد. بلند بلند گریه می کردم.😭 حسین بغل قادر گریه می کرد ونمی تونست ساکتش کنه. زینب هم به من چسبیده بود و با ترس نگاهم می کرد و اشک چشمش می رفت. حسین را از بغل قادر گرفتم. همان جور که اشک می ریختم شیرش دادم. از پشتِ پرده اشک، دیدم که قادر داره با کسی تماس می گیره. کمی صدام را پایین آوردم. نفهمیدم کیه. فقط آهسته چیزهایی گفت و بعد هم قطع کرد. چهره اش نگران بود. دلم شور افتاد. _چی شده قادر جان؟ کی بود؟ سرش را زیر انداخت و گفت: _چیزی نیست. دلم گواهی بد می داد. چند دقیقه ای ساکت شد و چشم دوخت به زمین. دوباره گوشی را برداشت و به کسی زنگ زد. دلم داشت می ترکید. حسین خوابش برد. بردمش توی رختخوابش تا بخوابه. وقتی برگشتم، تماسش را قطع کرده بود. پرسشگرانه نگاهش کردم. سرش را تکان داد وگفت: _چیزی نیست. حالا بهت می گم. می دونستم که اگر لازم باشه حتما خودش بهم می گه. زینب را بغل کردم و بردمش آشپزخانه تا یه چیزی براش درست کنم بخوره. طفلک خیلی ترسیده بود. نیم ساعتِ بعد، گوشی قادر زنگ خورد. دلم هری ریخت. منتظر هر خبر بدی بودم. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 درونِ این دلم عشقی نهفتم کزان رو ساعتی راحت نخفتم ولیکن در پسِ این دردو رنجم جوانه زد دلم چون گل شکفتم چو نامت بر زبانم می سرایم رها گردم ز محنت چون که گفتم الهی، این دلم بهر تو باشد که جز تو برخودم یاری نجُستم اللهم عجل لولیک الفرج🌸 شبتون بهشت التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم آغازسخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد گفتار مرا تو باید آغاز کنی آغاز سخن مرا سرافراز کنی سلام صبح بخیر🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ #حدیث_نور 💚امام علی علیه السلام فرمودند:💚 کسی که به واسطه پیروی کورکورانه از مردم و همرنگ شدن با جماعت، امری را انجام دهد که نافرمانی و معصیت خداست اصلاً دین ندارد و مشرک است. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا