مداحی آنلاین - همسران بهشتی - استاد عالی.mp3
704.8K
🏴 #ایام_فاطمیه
♨️همسران بهشتی
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
@asraredarun
●➼┅═❧═┅┅───┄
#ما_منتظر_منتقم_فـاطـمـــه_هستیم🖤
آن فـرقـه کـه تیشـه بـه نخـل فـدک زدنـد
بـر قـلـب پـاک خـتـم رســولان نـمک زدنـد
مــهــدیۜ بـیـا ز قـاتـل مـــادر ســوال کــن
زهــــرا ۜ چه کرده بود که او را کتک زدند؟
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#بر_قاتل_حضرت_زهرا_لعنت
@asraredarun
●➼┅═❧═┅┅───┄
Panahian-Clip-MohabateShireen.mp3
1.6M
🎵محبت شیرین!
👈🏻 با این نیّت باید رفت مجلس روضۀ حضرت زهرا(س)
👈 کیفیت بهتر + متن
@asraredarun
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
السلام علیک یا فاطمه الزهرا(سلام الله علیک) #نذر_فرهنگی به مناسبت ایام فاطمیه نذر حضرت مادر (علیها
سلام عزیزان وقتتون بخیر
ایام به کام
شهادت بی بی دو عالم را تسلیت عرض می کنم🏴
الهی که ما و اولاد ما را در پناه خودشان بگیرند و دعا گویمان باشند
و ان شاءالله فرج مولامون هر چه نزدیکتر باشد
اللهم عجل لولیک الفرج
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
السلام علیک یا فاطمه الزهرا(سلام الله علیک) #نذر_فرهنگی به مناسبت ایام فاطمیه نذر حضرت مادر (علیها
#تخفیف این دوره فقط تا پایان امشب ✅
از ثبت نام جا نمانید✅
13.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 راز غربت حضرت فاطمه(س) و علت عدم رشد سیاسی جامعه
👈 کیفیت بهتر
@asraredarun
از همه عزیزان
التماس دعا دارم
حتما
هیئت و مجلس تشریف بردید
ما و اولاد ما را از دعای خیر بی نصیب نگذارید
ان شاءالله از همگی به شایستگی قبول باشه
و
همگی از شیعیان واقعی خاندان نبوت باشیم
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها
و
بعلها و بنیها
و
سرالمستودع فیها
بعدد ما احاط به علمک🏴
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_99
مادر بزرگ تسبیحش را برداشت و گفت:"فعلا فقط براش دعا می کنیم. برای همه رزمنده ها دعا می کنیم. ان شاءالله که همگی سلامت برگردند."
خاله زری بلند گفت:"ان شاءالله"
مادر بزرگ دست امید را در دستش گرفت و گفت:"خب بگو ببینم، کار وبارت چطوره؟"
امید لبخندی زد و گفت:"خوبه. فعلا مشغولم."
مادربزرگ دستش را به گرمی فشرد و گفت:"خدارا شکر. فقط خدا می دونه که چقدر دوستت دارم. الهی که عاقبت بخیر بشی."
و پیشانی امید را بوسید.
خاله زری هم مهربانانه نگاهش کرد و گفت:" امید خاله است."
امید شرمنده سرش را زیر انداخت"یعنی با این همه ابراز و محبت وعلاقه، مگه می شه جواب رد بدن؟ فقط می مونه خود زهرا."
مادر بزرگ گفت:"امید جان چای ات سرد شد."
امید چشمی گفت و استکان چای را به دهانش نزدیک کرد.
یعنی چیزی از گلویش پائین می رفت؟
با این حرف سنگینی که می خواست بگوید و در راه گلویش گیر کرده بود.
با زحمت یک قلپ چای را نوشید و با زحمت قورتش داد و گلو صاف کرد.
صدای تپش قلبش را می شنید.
ضربانِ نا منظمش، خبر از آشوبِ درونش داشت.
این چه دردی است که به جانش افتاده و خواب و خوراک و آسایشش را گرفته؟
باید یک بار می گفت و خود را راحت می کرد.
صدای مادرش در سرش پیچید" زهرا خواستگار داره"
باید زودتر می گفت و تکلیفش را با این دلِ دیوانه روشن می کرد.
مادربزرگ و خاله داشتند درباره خاطراتِ بچگی امید می گفتند و می خندیدند.
و امید لبخندی به لب داشت و در دلش آشوبی بود که قصد سرکوبش را داشت.
ولی نمی شد که نمی شد.
همیشه گفتنِ حرفِ دل آدم را سبک می کند و به آرامش می رساند. پس باید گفت و سبک شد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490