#سالها_در_انتظار_یار
قسمت_157
علی لبخندی زد و ادامه داد:" منم یه روزی مثلِ تو راه رو اشتباه رفتم. معنای درست عشق را نفهمیده بودم.
راستش به نظرِمن، عشق و محبت، یک هدیه خیلی بزرگ و خوبیه که خدای مهربون به ما داده. ولی باید حواسمون باشه که کجا ازش استفاده کنیم؟
کجا خرجش کنیم؟
چون خیلی با ارزشه. باید برای یک ارزشمند، ازش استفاده کنیم.
خدارو شکر می کنم که من رو هدایت کرد."
دوباره سرش را به سوی آسمان بلند کرد. این بار با صدای بلند گفت:"خدایا شکرت."
امید با تعجب نگاه کرد.
دوباره علی لبخند زد و گفت:"ببخشید قصدم نصیحت کردن نبود. ولی امشب بد جور دلم گرفته بود وهوای معشوق به سرم افتاد."
دستش را روی شانه امید گذاشت وگفت:" می دونی، من آدم عاطفی هستم. به خاطر همین چند بار از روی محبت دل بستم.:"
به اینجا که رسید؛ بلند خندید.
ادامه داد:"الان خنده ام می گیره از کارهایی که کردم. کاش همون اول می فهمیدم که اینها همه امتحانِ الهیه.
و خدای مهربون می خواد منو با این امتحان ها رشد بده و به لذت واقعی برسونه. ولی نمی دونستم. اما حتما برام لازم بوده. می دونی امید جان، همین دلبستن ها و شکست خوردن ها باعث شد تا بفهمم، هیچ جیز توی این دنیا ارزش دلبستن و خرج کردن عشق را نداره. چون همه چیز این دنیا فانیه و می گذره و تموم می شه. باید این هدیه الهی را خرجِ خودش کنیم که باقی است. خدارا شکر که این شکست ها را توی زندگیم داشتم و چشمم به حقیقت باز شد. من نادان بودم. از حکمت خدا بی خبر بودم.
درست مثلِ آدم گرسنه ای که توی مهمونی اولین خوراکی را که به عنوان پیش عذا براش میارن؛ با لذت می خوره تا سیر بشه.
ولی نمی دونه که اگه کمی صبر کنه براش سفره رنگارنگی پهن می کنند.
اولش که دل بسته دختر همسایه امون شدم. چون هر روز توی راه مدرسه می دیدمش. اون موقع یادمه براش نامه هم نوشتم و سر راهش گذاشتم. وای چه کار خنده داری."
باز هم بلند خندید. اینبار امید هم خنده اش گرفت و پرسید:"خب بعد چی شد؟"
علی گفت:"هیچی اصلا نامه را ندید و یکی دیگه برش داشت. شانس آوردم که اسمم را روش ننوشته بودم. وگرنه آبرو توی محل برام نمی موند.
تصمیم گرفتم که دیگه نامه ننویسم.
فقط هر چی بود توی دل خودم بود. ولی بعد از تموم شدن مدرسه، از شهر ما رفتند. اون موقع فکر می کردم که دنیا برام تموم شده و خدا اصلا منو دوست نداره. خنده داره، با زمین و زمان قهر بودم. بیچاره مادرم، اخلاقِ گَندِ منو چه جوری تحمل کرد."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_158
صدای خنده امید و علی توی تاریکی شب، در حیاطِ بیمارستان پیچیده بود.
امید بدون اینکه متوجه باشد، از ته دل می خندید.
علی کمی سکوت کرد و گفت." بعد از اون یکی دوبارِ دیگه دل بستم. ولی هر بار، عشقم محکوم به شکست بود. هر بارِ هم حسابی به هم می ریختم. تا اینکه تصمیم گرفتم تا آخر عمرم به کسی حتی فکر هم نکنم.
مدتی گذشت. با دوستم رفتیم بیرون. اکبر ماشین پدرش را آورده بود.
دور خیابون ها می چرخیدیم و برای خودمون خوش بودیم. یک دفعه تلفنش زنگ زد و همانجا گوشی رو برداشت که جواب بده و متأسفانه با سرعت به پشتِ ماشین جلوی بر خوردیم. تصادف سنگینی بود. دوتایی حسابی صدمه دیدیم. ولی من پای چپم شکست. "
یه دفعه خندید و گفت:" ولی اینبار پای راستمه که تیر خورده."
دوباره خندید و ادامه داد:" بگذریم که چقدر عذاب کشیدم. ولی بعد از مرخصی از بیمارستان قرار شد که یه دوره فیزیو تراپی برم. همانجا بود که نگین را دیدم.
هر بار که برای فیزیوتراپی می رفتم، شیفت کاریش بود. واقعا دختر محجوب و باایمانی بود.
همه رفتارهاش نشون از عفت وایمانش داشت. شب و روز به فکر بودم که حتما ازش خواستگاری کنم. ولی کی به یه دانشجوی یه لا قبا دختر می ده.
دیگه خواب و خوراک نداشتم. مادرم این دفعه کوتاه نیومد و گفت "الا و بلا، باید بگی چته؟ من دیگه باید دامادت کنم."
خلاصه از زیر زبونم کشید و خودش اومدو اونو دید و پسندید.
بالاخره شماره اش را گرفت و باخانواده اش هماهنگ کرد رفتیم خونه شون."
به اینجا که رسید لبخندش صورتش را پر کرد و گفت:" چه خوش خیال بودم. فکر کردم همه چیز تموم شده است، ولی نمی دونستم که پدرش به این راحتی ها اجازه بده نیست. همان جلسه اول جواب رد دادند. و قضیه را تموم شده اعلام کردند."
آهی کشید و ادامه داد:" کاش اون موقع می دونستم در پسِ این رنج و درد و فراق، قرارِ به چه چیز با ارزشی برسم.
اگه می دونستم که اونقدر خودم را اذیت نمی کردم. ولی حیف که عقلم نمی رسید.
شروع کردم به بیتابی کردن وبیقراری.
به هر دری می زدم که رضایت پدرش را بگیرم. چند بار از خودش خواستم اجازه بده باهاش صحبت کنم. اون هم با مادرش هماهنگ کرد و توی پارک کنارِ مادرش باهاش صحبت کردم. به مادرش قول دادم برای خوشبختیش هر کاری می کنم. خیلی امیدوار بودم. هر بار که می دیدمش بیتاب تر می شدم و بیشتر برای به دست آوردنش تلاش می کردم.
خوب می دونستم که اینبار علاقه ام از روی شور نوجوونی و جوونی نیست.
یه حسی داشتم که تا اون موقع نبود.
بیشتر شیفته حیای و ایمانش بودم.
ولی نشد که نشد. حرف پدرش از اول تا آخر یکی بود" من دخترم را به دانشجو نمی دم." چند ماه رفتم و اومدم و تلاش کردم. چون می دونستم نظر خودش هم مثبته. کلی از واحدهای درسی عقب موندم ولی نشد که نشد.
اینبار دیگه راستی راستی، افسرده شدم. توی خونه نشسته بودم و حوصله هیچی و هیچ کس رو نداشتم. خیلی خودم رو اذیت کردم خیلی وچقدر اشتباه کردم."
اینجا که رسید آهی کشید و سرش را پائین انداخت و ادامه داد"ضربه نهایی را زمانی خوردم که از یکی از دوستام شنیدم"نگین نامزد کرده"
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام
در ابتدا از شما که خیلی سریع جوابگو هستید ممنونم
چون کسی که به شما پیام میده معمولا مضطره و احتیاج داره زودتر مشکلش بیان بشه و راهکار بگیره
در مورد خانم فرجامپور
کسانی که با ایشون صحبت کردند قطعا یکی از مواردی که با اون مواجه میشند ارامش ایشون هست که خیلی تاثیر گذاره
واینکه مسائلو از همه جهات بررسی می کنند
در کلام ایشون گاهی مواردی گفته میشه که از دید ما پنهانه و واقعا راهگشاست
خدا طول عمر با سلامتی و عاقبت به خیری به ایشون عطا کند
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ
یا اللہ و یا ڪریم
یا رحمن و یا رحیم
یا غفار و یا مجید
یا سبحان و یا حمید
سلام امام زمانم🌺
سلاااام
الهی به امیدتو💖
صبحتون پر نور🌺
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند:
ایمان دو نیمه دارد،
نیمی از آن در صبر است،
و نیمی از آن در شُکر نهفته است.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
وقتش رسیده است که عصبانیت؛
دلخوری و ترس را رها کنی.
وقتش رسیده است که حال و هوای شکرگزاری ؛
بخشش و عشق
را در خود ایجاد کنی تا حال و هوای تو به مراتب بهتر شود.
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۵.mp3
9.93M
مجموعه #یاد_خدا ۵
#استاد_شجاعی | #استاد_میرباقری
• چرا یهو همه کارام به بنبست خورد؟
• چرا حال دلم چند وقتیه خوب نیست
و رفته رفته داره بد و بدتر میشه؟
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌به من چه؟!
🔻کی حجاب درست میشود؟ ریشۀ بیحجابی چیست؟
🔻تحلیل انسانشناسانه از ریشۀ بیبندوباریهای جامعه
🔻چطور سیستم آموزش و پرورش، موجب بیدینی شده است؟!
#تصویری
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
14.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣زن و شوهر نباید نسبت به خانوادههایشان وابسته باشند!
#دکتر_سعید_عزیزی
#وابستگی
#زوجین
❤️http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490