#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_194
وقتی رسید با تعجب دید که چند زن ومرد در اتاق هستند.
چند ضربه به در زد و با صدای بلند سلام داد. همه به طرفش برگشتند و علی با خوشحالی گفت:"مهندس جان بیا که خوش اومدی."
به طرف علی رفت. دستش را فشرد.
علی قبل از هر چیز حال احمدآقا را پرسید. بعد نگاهی به دور تا دورش انداخت و گفت:" دوست داشتم که تو اینجا باشی. تا شاهد عقدم، بهترین دوستم باشه."
امید با تعجب گفت:"عقد؟"
علی خندید و گفت:"بله. عقد. می خوام قبل از عمل مجدد پام عقد کنم.
تا خانمم بتونه ازم پرستاری کنه."
بعد به اطرافش نگاه کرد وگفت:"
خانواده خودم و خانواده همسر آینده ام را بهت معرفی می کنم. "
یک یک مهمان ها را معرفی کرد. ولی تا نامِ عروس را گفت، امید چشمانش از تعجب گرد شد.
علی با دستش به سمتِ دختری که سر به زیر و محجوب ایستاده بود اشاره کرد و گفت:"ایشون نگین خانم هستند. همسر آینده من."
وقتی تعجب امید را دید گفت:"بله درسته همون نگین خانمی که بهت گفته بودم. خواهرم وقتی فهمیده که اصلا نامزدی در کار نبوده و این حرف را پدرش زده تا من و ناامید کنه، دوباره رفته خواستگاری. البته دور از چشم من.
که خدا رو شکر پدرش این بار دیگه کوتاه اومده و رضایت داده. تا چند دقیقه دیگه ما رسما محرم می شیم.
راستش توی حکمت خدا موندم. من که دیگه دلم را کامل به خودش سپرده بودم. ولی اون.....
نمی دونم چی بگم؟ فقط می خواست منو امتحان کنه؟ نمی دونم.
ولی هرچی بود شیرین بود. خیلی شیرین. درک کردنِ عشق و محبت واقعی که فقط برای خودشه.
امید جان خواستم بیای تا شاهد عقدمون باشی. البته اگه دوست داری."
امید هنوز توی شوک حرفهایی بود که شنیده بود.
که علی گفت:"هستی مهندس؟"
امید جواب داد:"بله ... بله .. هستم"
علی بلند خندید و گفت:"ان شاءالله بتونم تلافی کنم. به زودی منم شاهد عقدت باشم."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
به نام خالق عشق💞
💞رابطه عاطفی غذای روح است💞
و تنهایی فقط برای خداست
💖رابطه عاطفی لزوما بین همسران نیست.
#سرفصلهای_دوره
#اسرار_ارتباط_موثر
یا
#سواد_عاطفی👇
🔺رابطه عاطفی یعنی چه؟
🔺ویژگیهای یک رابطه عاطفی چیست؟
🔺چگونه عشق به رفتار تبدیل شود؟
🔺مهمترین تصمیم زندگی ما چیست؟
🔺عوامل مهم در تصمیم گیری ازدواج
(انواع بلوغها)
🔺نکات مهم برای شروع رابطه عاطفی
🔺اصول محبت کردن در رابطه عاطفی
🔺منحنی عشق و رابطه عاطفی
🔺مجردی خوب چگونه است؟
🔺دو چیز شکستنی خطرناک در رابطه عاطفی
🔺دو فاکتور مهم در رابطه عاطفی
🔺نکات خروج از رابطه عاطفی
و کلی مطالب مهم و آموزنده جهت ساختن یک رابطه عاطفی و اصولی دقیق👌
شرکت در این دوره برای هر خانم #مجرد و #متاهلی واجب است✅
برای شرکت در این دوره بسیار عالی
حتما آماده باشید👏👇
✴️#شنبه
🔺 ۲۱ بهمن ماه
⏱ ساعت ۱۳ شروع ثبت نام.
ساعتها را کوک کنید تا جا نمونید😍👏
با #تخفیف_ویژه👏👏
عید مبعث و دهه فجر مبارک باد🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
لطفا امشب همگی این بنر را توی گروه ها و کانال هاتون بفرستید
و برای دوستانتون بفرستید
اجر همگی با خدای مهربان💐💐
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام امام زمانم🌹
سلام صبحتون بخیر🌺
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی علیهالسلام فرمودند:
هر كس در مقابل ثروتمند به خاطر ثروتش تواضع كند دو سوم دينش از بين برود.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
خدا را شاکر باش، برای تمام روزهایی
که فکر میکردی نمیتونی
ازشون عبور کنی ولی تونستی. 💪
برای تمام لحظههایی که میگفتی
این بار دیگه آخرین باره، ولی ادامه دادی … 👏
خدایا شکرت ، الحمدلله رب العالمین❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۲۳.mp3
12.11M
مجموعه #یاد_خدا ۲۳
#استاد_شجاعی | #حجهالاسلام_قرائتی
√ دل باید پاک باشه!
ایمان به چهار تا تارمو، و چند تا پارتی و چند تا فیلم مورددار و ... نیست که!
انسانیت مهمه !!!
@ostad_shojae| montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_195
ساعتی نگذشت که عاقد آمد و خیلی زود همه برای خواندن خطبه عقد آماده شدند.
و همان جا در اتاق بیمارستان، نشسته بر روی تخت، علی با دختری که سالها برای به دست اوردنش تلاش کرده بود و بعد ناامید از وصلتش، فقط به عشق خدا دل بسته بود، محرم شدند.
در برابر چشمانِ متعجب امید. به همین راحتی.
بعد از خوردن شیرینی. همه به آن زوج جوان تبریک گفتند.
باورش برای امید خیلی سخت بود.
کنارِ علی رفت و رویش را بوسید و تبریک گفت.
علی با خنده گفت:" ان شاءالله به زودی روزی خودت بشه. مثلِ من اول به عشق آسمانی برسی. بعد عشق زمینی."
هنوز درک سخنانش برای امید سخت و غیر قابل فهم بود.
با اجازه ای گفت و از اتاق خارج شد.
تا دفترِ استاد تهرانی، ذهنش در گیر بود. "یعنی بعد از سالها مگه می شه؟ به همین راحتی فراق یار را پذیرفته و می گه (امتحان الهی بوده)
چه امتحانی؟ مگه اینجا مدرسه است؟"
از حرف های علی چیزی سر در نیاورد. ولی نمی توانست آنچه را که دیده بود انکار کند.
به دفتر که رسید محسن در حال جمع کردن سجاده اش بود.
بعد از سلام و احوالپرسی، از حالِ احمدآقا پرسید.
امید به سمتِ میز کار رفت و گفت:"خوبه. یعنی دکترش گفت خوب می شه. "
بعد در حالی که مشغول بررسی طرح ها بود گفت :" ببخشید باز دیر کردم. هم عمل احمد آقا بود هم عقدِ علی."
محسن با تعجب گفت:"هم اتاقی احمدآقا؟ مگه مرخص شد؟"
امید لبخند زد و گفت:"باورت نمی شه، همون جا توی بیمارستان عقد کردند. با کی؟ دختری که سالها برای داشتنش تلاش کرد و بعد ناامید شد. به قول خودش دل ازش کند. حالا یه دفعه همه چیز جور شد و با هم عقد کردند."
محسن لبخند زد و گفت:" باورم می شه.
چون همه چیز دستِ خداست. برای خدا کاری نداره. یه شبه همه برنامه ها رو ردیف می کنه."
این سخنان جدید اصلا برایش قابل درک نبود.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_196
این روزها شاهدِ اتفاقاتِ عجیب زیادی بود.
چشم های احمدآقا که امیدی به بهبودش نبود و حالا گفتند خوب می شه. علی که دل از عشقش کنده بود و یه دفعه به هم رسیدند. جوان هایی که در اوان جوانی و شور و شوق دل از دنیا کنده و بر قلب مرگ رهسپار بودند.....
همه و همه خیلی عجیب و غیر قابل باور بود.
صدای در اتاق او را از افکارش بیرون کشید. استاد تهرانی با اجازه ای گفت و وارد شد.
بعد از احوالپرسی به طرف صندلی رفت و نشست وگفت:"اگه امکانش هست چند دقیقه بیاین بشینین کارتون دارم."
و به صندلی های روبرویش اشاره کرد.
چند لحظه بعد هم آبدارچی با سینی از غذا وارد شد.
استاد تهرانی گفت:"امروز خیلی خوشحالم. اول ناهارتون را بخورید مهمون من هستید. بعد از ناهار باید یه خبر خوش بهتون بدم."
محسن خندید و گفت:"نمی شه قبل از ناهار بگید تا اشتهامون هم باز بشه:"
استاد تهرانی گفت:" نه خیر اصلا نمی شه. اول ناهار."
محسن گفت:"به روی چشم. هر چه شما امر کنید."
مشغول خوردن غذا شدند و استاد تهرانی برخاست و به طرف
میزِکار رفت. با دقت تک تک طرح ها را بررسی کرد.
صبر کرد تا غذا خوردنشون تمام شود.
محسن بلافاصله بلند شد. به سمت استاد آمد و تشکر کرد و گفت:"خیلی خوب بود. البته امید جان می دونه، به پای دستپختِ پری خانم که نمی رسه."
استاد تهرانی خندید وگفت:"
درسته ولی دیگه مرد شدی. باید عادت کنی که غیر از دستپخت مادرت را هم بخوری."
محسن خندید و گفت:"اون که بله. ولی ان شاءالله به موقعش."
استاد تهرانی خیلی جدی گفت:"اتفاقا موقعس همین الانه."
امید و محسن با تعجب به او نگاه کردند.
استاد خندید و گفت:" بله دیگه، به خاطر همین اینجام. می خوام یه خبر خوب بهتون بدم. تا از خوشحالی بال در بیارین."
امید با تعجب به محسن و بعد استاد نگاه کرد.
این روزها خبرهای عجیب زیاد می شنید.
ولی اینکه بال در بیاورد.....
یعنی خیلی عجیب..
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490