eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرفهای فرهاد واقعا حالِ فرشته را بد کرده بود از بعدِ رفتنش او هم به اتاق رفته بود و در را بسته بود همه اهلِ خانه نگرانش بودند. چند بار زهرا برایش آبمیوه برده بود ولی فرشته سر به دیوار گذاشته بود و آهسته اشک می‌ریخت هیچ کس هم جرات سؤال کردن نداشت . درسته فرهاد درخواستِ خواستگاری کرده بود ولی حرفِ دلش را فقط به فرشته گفته بود. و این فرشته بود که جز بارِ غمِ خودش حالا باید غمِ فرهاد را هم بکشه تمام اون مدت که او برای رسیدنِ به فرهاد دعا می‌کرده. فرهاد هم برای رسیدن به او دعا می‌کرده . ولی چرا باید سرنوشتشون از هم جدا می‌شد؟! بچه‌ها دورِ زهرا و مادر بزرگشون جمع شده بودند. همه نگران فرشته ولی زهرا بهشون دلداری می‌داد. _چیزی نیست. نگران نباشید مادرتون احتیاج داره یه کم تنها باشه حالش خوبه خوبه شما تکالیفتون را انجام بدید. موقع شام میرم میارمش و چقدر مهربان بود زهرا که در هر موقعیتی برای هر غصه داری نقشِ یک همدم خوب را داشت. با آمدنِ فرزاد انگار غم‌های همه تمام می‌شد و او با خودش شادی را توی خانه می‌آورد و درد وغمِ همه را به جون می‌خرید. و هر وقت می آمد برای بچه‌ها خوراکی‌هایی را که دوست داشتند می‌آورد. آن شب هم با خودش شادی را آورد توی خانه و بچه‌ها با دیدنش به طرفش دویدند و یکی یکی بغلشون کرد و بوسیدشون و خوراکی‌هاشون را داد. و به طرفِ مادرش رفت و سلام کرد و دستش را بوسید و زهرا که با لبخند برایش چای می‌آورد. سلام داد و احوالش را پرسید. و با نگرانی گفت: فرشته کجاست؟ _توی اتاقشه . _حالش خوبه؟ _نمی‌دانم مادر. از صبح رفته توی اتاقش به ما هم چیزی نمیگه _غصه نخور مادر جون الان میرم ببینم چی شده بچه‌ها با خوراکی‌هاشون سرگرم بودند. و فرزاد به طرفِ اتاقِ فرشته رفت. _فرشته خانم اجازه است؟ و فرشته اشک‌هایش را پاک کرد و صداش را صاف کرد _بفرمایید داداش _سلام خانم خانما باز که تو آمدی خلوت کردی . والا اگه علی آقا می‌دونست بعد از رفتنش تو این جوری می کنی عمرا اگه می‌رفت _سلام داداش چه کار کنم ؟! _هیچی دیگه علی آقا که رفت خنده‌ها و شادی‌های تو را هم با خودش برد اصلا اگه من می‌دونستم می‌خوای این طوری کنی خودم به جای علی آقا می‌رفتم. آخه خواهرِ من این چه اوضاعیه راه انداختی. مردم در به در دنبالِ خواستگار می‌گردند. حالا خواهر ما نشسته ماتم گرفته چیه که یک جوان رعنا و خوشگل و خوش تیپ آمده خواستگاریش _اِه داداش _اِه داداش نداره که بگو ببینم چته؟ خوب یه جواب رد دادن که این همه اشک ریختن نداره یک کلام میگی نه تموم شد رفت مثلِ دفعه قبل. اون فرهادِ بدبخت را بگو که هول کرده راه به راه زنگ می‌زنه به من که تو را خدا بگو فرشته خانم طوریش نشده؟! چه کارش کردی بدبخت را آن قدر ترسیده‌ها؟! 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فرشته مبهوتِ حرفهای فرزاد شده بود. چی داره میگه؟ یعنی فرهاد نگران حال من شده؟ آخه چرا؟! من که جواب رد دادم بهش "خدایا! چه کار کنم؟! خدایا! من یادش رو، عشقِش رو فراموش کرده بودم. خدایا! من عشق و محبت و زندگی عاشقانه را با علی با همسرم تجربه کردم الان عشقم برای بچه‌هامه خدایا! نمی تونم کمکم کن. تحمل این یکی را ندارم خدایا! کمکم کن" _باز که رفتی تو هم بلند شو خواهر اینقدر این بچه‌ها را دق نده به خدا گناه دارند. حالا بگو ببینم چی به این رفیقِ ما گفتی که داره بال بال می زنه؟ _داداش تو رو خدا _فرشته جونِ خودم جدی میگم. از صبح که از پیشت رفته. یکسره داره به من زنگ می‌زنه . والا اگر روش می‌شد الان می‌آمد دمِ در چه کارش کردی بچه مردم رو؟! خب ولش کن، شایدم آمد. این فرهای که من می‌بینم کوه هم جلوی راهش بگذاری می‌شکافه و میاد. تو هم پاشو بریم همه منتظرند شام بخوریم. بعد اگه خواستی می‌شینیم مفصل با هم صحبت می‌کنیم. _باشه چشم شما برو منم میام _نه دیگه نشد من برم باز بشینی اینجا ماتم بگیری پاشو عزیزِ دلِ من. اصلا می‌دونی چیه من خواهرم را به هیچ کس نمیدم خوب شد؟ خیالت راحت شد؟! پاشو بریم. و همزمان دستِ فرشته را گرفت و بلند کرد و با خودش بیرون برد. آن شب فرزاد از هر دری می‌گفت و همه را می‌خنداند. حتی فرشته هم در مقابل این همه خوبی فرزاد نمی‌توانست مقاومت کند. و بالاخره صدای خنده‌اش بلند شد. آخر هفته بود و هنوز سرمای پائیزی کویر شدت نگرفته بود. به پیشنهادِ فرزاد همه آماده شدند که به زیارتِ امامزاده‌ای که چندکیلومتر با محله فاصله داشت بروند که البته رودخانه کوچک و فضای سبزِ زیبایی هم در کنارش بود. و جایِ خوبی بود برای گذراندنِ یک روزِ تعطیل و بازی و تفریحِ بچه ها. زهرا و فرشته ناهار را آماده کردند و فرزاد و بچه‌ها وسایل را در ماشین گذاشتند. همه که سوار شدند. فرزاد ماشین را روشن کرد و راه افتاد. در راه بچه‌ها می‌گفتند و می‌خندیدند و همه خوشحال بودند. وقتی رسیدند زیر‌اندازشان را گوشه‌ای انداختند . بعد از زیارت، بچه‌ها با فرزاد مشغول بازی شدند و مادر و زهرا چای را آماده می‌کردند. که انگار فرشته دلش می‌خواست باز هم به حرم برود و بیشتر خلوت کند. ازجایش بلند شد و گفت: _اگر با من کار ندارید می‌خوام دوباره به زیارت برم و دعا و قران بخونم . _نه مادر جان برو برای ما هم دعا کن. و او به سمتِ امامزاده رفت. اطرافشان چند خانواده دیگر بودند.که مثلِ آنها برای گذراندنِِ یک روزِ تعطیل آمده بودند والبته زیارت آهسته و سر به زیر قدم برداشت و وارد امامزاده شد. سلامی داد بدون ‌توجه به اطرافش،گوشه‌ای نشست و قرانش را باز کرد. امامزاده خلوت بود و گاهی کسی وارد می‌شد و زیارت می‌کرد و بعد خارج می‌شد. احساس کرد کسی کمی دورتر از او و پشتِ سرش نشسته و حتما او هم برای زیارت و خواندنِ دعا و قران نشسته. سوره‌اش که تمام شد سر بلند کرد. و از ته دل برای علی دعا می‌کرد. وقتی سرش را چرخاند از دیدنِِ شخصِ پشتِ سرش جا خورد. _سلام ببخشید قصدِ ترسوندنتون را نداشتم _سلام شما؟! 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام،واقعا ازتون ممنونم خانوم فرجام پور من هم ازتون مشاوره گرفتم ک خیلی خوب بود وهم دوره اسرار زناشویی رو شرکت کردم دوره متفاوت با بقیه دوره ها من واقعا خیلی از مسائلش رو آگاهی نداشتم و واقعا برام لازم بود..خدا خیرتون بده🙏 خدا را شکر هدف داشتن زندگی توام با عشق و لذت برای شماست💞 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح شد بازهم آهنگ خدا می‌ آید چه نسیم ِخنکی! دل به صفا می‌آید به نخستین نفسِ بانگِ خروس سحری زنگِ دروازه ی دنیا به صدا می‌آید سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون بخیر🌺 ✾ ✾ ✾ ══════💚══   ✨امام رضا علیه السلام فرمودند: پدرم به نقل از پدرش (امام صادق(ع)) نقل كرد كه فرمود: روز غدير در آسمان مشهورتر از زمين است.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 سالهای گذشته در جزیره‌ای آهوهای زیادی زندگی می کردند غذای فراوان و نبود خطر در جزیره باعث شده بود تحرک آنها کم‌شود و به تدریج تنبل و بیمار شوند لذا نسل‌‌شان رو به نابودی بود. برای حل این مساله تعدادی گرگ در جزیره رها کردند. وجود گرگ ، باعث تحرک آهوان شد و سلامتی به آهوها دوباره بازگشت مشکلات و سختیها گرگ‌های زندگی ما هستند. که ما را قوی تر می‌کنند، و باعث می شوند پخته‌تر شویم ... الهی شکر، الحمدلله رب العالمین❤️ الهی به امید خودت🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💞 امیرمومنان علی علیه‌السلام فرمود، وقتی به خانه می آمدم ، و به زهرا علیها السلام نگاه می کردم همه‌ غم و اندوهم برطرف می‌شد. هرگز کاری نکردم، که فاطمه علیها السلام از من خشمناک شود، فاطمه علیها السلام نیز هرگز مرا خشمناک نساخت. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
#همسرداری💞 امیرمومنان علی علیه‌السلام فرمود، وقتی به خانه می آمدم ، و به زهرا علیها السلام نگاه م
سلام عزیزان صبح زیبای بهاریتون بخیر و شادی باد💐 امروز را فقط به این حدیث فکر کن🤔👆 و راه‌های خشمگین نکردن همسرت را پیدا کن و از زندگی حذف‌شون کن❌ چرا که سعادت دنیا و آخرت در همین امر است✅👏
می تونید برامون بفرستید که تصمیم دارید کدام رفتار یا کلام‌تون که به زندگی زناشویی‌تون آسیب می زنه را حذف کنید⁉️
نظرات، پیشنهادات و سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola یا ناشناس 👇 لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅ لینک ناشناس👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
سلام عزیزان امروز و هر روزتان بخیر 💐 به مناسبت سالروز ازدواج امیرمومنان و دخت نبی صلوات الله علیهما
این تخفیف هم فقط تا پایان امشبه👆 اگر واقعا می خواهید توی زندگی زناشویی عشق و لذت و محبت واقعی داشته باشید حتما شرکت کنید👏 و برای دوستان‌تون هم بفرستید👏👏 و در خوب کردن حال آنها هم سهیم باشید👏👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این بار انگار فرهاد هم آرام‌تر بود و اضطراب و نگرانی قبل را نداشت. انگار حال و هوای این امامزاده به هردو آرامش داده بود. حالا فرشته هم آرام‌تر از دفعه قبل دوست داشت صحبتهای فرهاد را بشنونه. _نگران نباشید با فرزاد هماهنگ کردم. شرمنده بی‌خبر شد این دفعه .ولی دلم می‌خواد به همه حرفهام گوش کنید. اجازه می‌دهید بقیه‌اش را بگم؟! فرشته به یادآورد روزهایی را که با دیدنِ او قلبش به تپش می‌افتاد . گونه‌هایش سرخ می‌شد و زبانش بند می‌آمد . سالهایی که عشقِ فرهاد بی‌خوابش کرده بود و آرزوی وصلش شده بود مشغله ذهنش ولی الان از آن عشق و آن خواستن چیزی در وجودش نبود. ولی حق را به فرهاد می‌داد که بگوید هر آنچه در دلش است. آنچه از عشقِ پنهانی که خودش سال‌هاست مخفی نگه داشته. همان طور که به دیوار امامزاده تکیه داده بود. سر به زیر و با حیا گفت: بفرمائید. و دلِ فرهاد به این کلام قوت گرفت و گفت: فقط قول بدهید هرجا دوست نداشتید بشنوید بهم بگید. دلم نمی‌خواد مثلِ دفعه قبل حالتون بد بشه وکلامش تعجب فرشته را بیشتر کرد. و آهسته گفت: یعنی این قدر براتون مهمه؟! _بله سلامتی و خوشی شما برای من از هرچیزی مهمتره دلیل این سکوتِ چند ساله‌ام هم فقط همین بوده حالا اگر اجازه بدهید این سکوتِ چند ساله را بشکنم و بگم هر آنچه به من از غمِ دوری از شما گذشت. صدای فرهاد آرام و آهسته شد و نفسِ عمیقی کشید . سرش را به دیوار تکیه داد و انگار در گذشته فرو رفت. _یکی دوباری که آمدم دیدنِ فرزاد وقتی مجروح بود. وقتی می‌دیدم هنوز ازدواج نکردی خیالم راحت می‌شد و از دیدنت شاد می‌شدم. ولی بازهم نمی‌تونستم چیزی بگم . اهلِ گناه و بی‌حیایی هم نبودم. می‌خواستم همه چیز از راه درست پیش بره هرچند دلم بی‌قراری می‌کرد ولی سعی می‌کردم صبور باشم و به خدا توکل کنم. بالاخره سربازیم تمام شد. وقتی برگشتم. تصمیم گرفتم یک کارِ درست وحسابی دست‌وپا کنم تا بتونم یه زندگی خوب برات بسازم. رفتم تهران پیشِ داداشم یک کارِ خوب پیدا کردم. خواستم کمی پس انداز کنم در حالی که دلم اینجا بود. بعد از چند ماه که برگشتم. داشتم زمینه‌سازی می‌کردم که مامانم را آماده کنم بیاد خواستگاری ولی هنوز اسمت را نگفته بودم. که دیدم توی ماشین علی هستی با خواهرش. همان جا داغون شدم. دلم هری ریخت. سریع رفتم سراغِ مادرم و فهمیدم بله با علی نامزد کردی علی دوستم بود با هم توی بسیج و مدرسه کلی خاطره داشتیم. دیگه هیچ کاری از دستم بر نمی‌آمد. دیگه نتونستم برگردم تهران. وقتی فرزاد آمد مرخصی به سراغش رفتم و با هر زبانی که بود و با بدبختی فهمیدم که از علی چقدر راضی هستی و همدیگر را دوست دارید همه دنیا روی سرم خراب شد برای من همه چیز تمام شد. دیگه پاک ناامید شدم. دنیا روی سرم خراب شد. بدبخت شده بودم بدبخت. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
حرفهای فرهاد باز فرشته را به یاد علی انداخت و روزهای خوشی که با علی داشت. از ته دل آهی کشید و خدا را شکر کرد به خاطر داشتنِ زندگی خوشی که با علی داشت و کاش می‌تونست به فرهاد بگه . منم منتظرت بودم و این تو بودی که نیامدی ولی نمیشد. فقط می‌خواست به حرمتِ این مکان مقدس و فرزاد، به حرف‌های او گوش کند. و در آخر جوابش منفی بود. می‌خواست حالا که فرهاد بعد از سالها آمده حرفِ دلش را بزند، فقط و فقط برایش شنونده باشد. و تا آخر عمر با یاد علی زندگی کند. فرهاد آهی کشید و ادامه داد. _نمی دانم شاید اگر من به جای علی می‌آمدم خواستگاری جواب رد می‌شنیدم. نمی دانم. با این حرفش دلِ فرشته هری ریخت. یعنی چی؟! مگه می‌تونست به فرهادی که سال‌ها منتظرش بود جواب منفی بده. فرهاد پیشِ خودش چی فکر می‌کرد ولی این حرفها دیگه فایده نداره گذشته آن روزها والان دیگه شاید فکر کردن بهش هم اشتباه باشه. _این سال‌ها این قدر به این چیزها فکر کردم که دارم دیوانه میشم. آن روزها دیگه حالِ خوشی نداشتم فقط یه گوشه‌ای می‌نشستم و غصه می‌خوردم. جرات بیرون آمدن از خانه را نداشتم می‌ترسیدم کنارِ علی ببینمت و حالم بد بشه. هرچند خودم را قانع می کردم خوشبختی تو ازهمه چیز مهم‌تره. دیگه انگیزه برای کار و زندگی نداشتم. خانواده‌ام هرچی باهام صحبت می‌کردند اثری نداشت . آنها که نمی‌دونستند توی دلم چی می‌گذره مادرم خیلی نگرانم بود. بعد از چند ماه تصمیم گرفتند برام زن بگیرند. ولی من زیر بار نمی رفتم حوصله هیچ کس رو نداشتم تا اینکه برادر بزرگترم آمد و دوباره من را به تهران برد و انقدر با خانمش دوره‌ام کردند و انقدر کلافه‌ام کردند که مجبور شدم قبول کنم با دختر عموی خانمش ازدواج کنم. آنها اصلا از جنسِ ما نبودند و من اصلا ازشون خوشم نمی‌آمد. حجاب و حیای درستی نداشتند ولی مجبور شدم سکوت کنم . پدر و مادرم هم از حالِ خرابِ من مریض شده بودند. خلاصه بریدند و دوختند و من را فرستادند سرِزندگیم چه زندگیه.... زندگیم جهنم بود بدتر هم شد حالِ خرابم خراب‌تر شد. شنیدنِ دردهای فرهاد برای فرشته سنگین بود واقعا دیگه توان شنیدن نداشت اما دلش نمی‌خواست کلامش را قطع کند. تمام آن سالهایی که فکر می‌کرد او خوشبخت و بی‌خیال است. درحالِ عذاب بوده. چرا؟! آیا واقعا این همه درد برای او لازم بوده؟! "خدایا! از حکمتت سر در نمی‌آورم. من هم که خوشبخت بودم. علی‌ام را ازم گرفتی . خدایا! برای ما چه تقدیری در نظر داری؟!" فرهاد دوباره اهِ بلندی سر داد و گفت: هرچی فکر می‌کنم نمی‌فهمم مینا چرا قبول کرد با من ازدواج کنه . بهش گفتم قصدِ ازدواج ندارم بهش گفتم دوستش ندارم. ولی نمی‌دانم چرا اصرار کرد به ازدواج و واردِ زندگی من شد. خانواده‌اش براش جهیزیه خوبی تهیه کردند. خانواده من هم خانه خوبی برامون گرفتند. همه فکر می‌کردند بعد از ازدواج حالم خوب می شه. ولی نشدم. بدتر شدم . دوستش نداشتم. اون هم که اصلا مراعاتِ حالِ من را نمی‌کرد. می‌گفتم به من کاری نداشته باش تو زندگی خودت را بکن. ولی ول کن نبود. مرتب مهمانی راه می‌انداخت. و با زور من را می‌برد مهمانی. من هم جمع های آنها را اصلا دوست نداشتم . توی جمع مراعاتِ حیا و حجابش را نمی‌کرد. شده بود مایه‌ی عذابم. توی خانه هم یکسره بد خلقی می‌کرد. مجبور شدم از خانه بزنم بیرون . خانه شده بود جهنم. شب‌ها تا دیر وقت بیرون پرسه می‌زدم. حالِ خرابم و بیرون بودن هام من را به سمتِ دوست های بد کشاند. انگار آنها هم از حال و روزِ من سوء استفاده کردند. و دوستی.. .. دوستی، من را پای بساط نشاندند. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌹 ✾ ✾ ✾ ══════💚══   ✨امام صادق علیه السلام فرمودند: به خدا قسم اگر مردم فضيلت واقعي «روز غدير» را مي شناختند، فرشتگان روزي ده بار با آنان مصافحه مي كردند و بخششهاي خدابه كسي كه آن روز را شناخته، قابل شمارش نيست.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 در حسرت گذشته ماندن، چیزی جز از دست دادن امروز نیست، تو فقط یک بار هجده ساله خواهی بود،یکبار سی ساله، یکبار چهل ساله و یکبار هفتاد ساله... هرروز از عمر تو زیباست، و لذت‌های خودش را دارد، به شرط آنکه زندگی کردن را بلد باشی. امروز را زیبا زندگی کن... الهی به امید خودت❤️ الهی شکر، الحمدلله رب والعالمین🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
شهرِ بدون دیوار .mp3
6.53M
دینِ بعضی از ماها، شبیه شهری هست که دیوار نداره! دزد راحت بهش میزنه. (جواب رو از زبان بشنوید شاید ما هم جزو این دسته‌ایم.) | @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام علیکم و رحمت الله🌹 همگی خوش آمدید💐 فرجام پور هستم. مشاور خانواده 🔺با حدود سی سال سابقه تدریس روانخوانی، تجوید، ترجمه و مفاهیم قرآن 🔺گذراندن دوره های روانشانسی و مشاوره، شخصیت شناسی، تربیت فرزند، همسرداری، درمان بیماری ها با طب اسلامی و کلی دوره دیگه.... 🔺نویسنده، 🔸رمان فرشته کویر و کتاب کودکانه 🔸حالا نوبت منه (چاپ شده در تشکیلات تنهامسیر آرامش بر اساس مباحث استاد پناهیان) و کتاب داستان کودکانه، 🔸اگر نمی‌خواهی می‌توانی کرم بمانی ( چاپ شده توسط موسسه منتظران منجی ،استاد شجاعی) و چندین رمان و داستان منتشر شده در فضای مجازی. 🔺حدود هفت سال سابقه مشاوره و هزاران مشاوره موفق👌 و تدریس در تشکیلات تنهامسیر آرامش در زمینه‌های👇👇👇 ✴️خانواده و مشکلات خانوادگی ✴️همسرداری، زناشویی ✴️سیاست‌های زنانه ✴️تربیت فرزند ✴️ازدواج ✴️اصلاح مزاج ✴️مسائل اعتقادی در خدمتتون هستم👌 جهت تنظیم نوبت مشاوره به آیدی زیر پیام بدید. 👇👇 @asheqemola 💥برای دیدن نظرات و رضایت مخاطبان هشتک رو جستجو کنید.👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 کانال فرم های مشاوره https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3⃣هنگام خواب همسرتون را به کاری عادت بدید تا بدون آن نتواند بخوابد👌 همه آدم‌ها دوست دارند قبل از خواب یک عملی یا صدایی باعث آرامش‌شان شود تا با آرامش بخوابند.