#گندمزار_طلائی
#قسمت_329
یک مرتبه ناله ام به آسمان رفت و رختخواب را همان جا زمین انداختم و دستم را به کمرم گرفتم.
ولی دردش ساکت نشد. خودم را به پشتی رساندم و تکیه دادم بهش.
ولی بازهم بهتر نشد. روی پتو دراز کشیدم.
بازهم نشد. از درد به خودم می پیچیدم.
که صدای تلفن خانه بلند شد. قادر بود. با شنیدنِ صداش، گل از گلم شکفت😊
وقتی حالم را پرسید. دلم نیامد ناراحتش کنم. آخه آن اواخر بیشتر وقتها کمر درد داشتم. پس جای نگرانی نبود.
گفتم:
_ خوبم.
_گندم جان مطمئنی حالت خوبه؟
_آره عزیزم خوبم نگران نباش.
_راستش یک کاری پیش آمده شاید من کمی دیر بیام.
اگر حالت خوب نیست. بسپرم به کسِ دیگه و خودم زودتر بیام.
دلم می خواست بگم "آره تورا خدا بیا"
ولی نخواستم.نگران بشه. چون زینب قرار بود هفته ی دیگه به دنیا بیاد. پس نباید نگرانش می کردم.
گفتم:
_نه عزیزم اصلا نگران نباش. به کارت برس.😊
کلی بهم سفارش کرد. که حتما اگر مشکلی داشتم بهش خبر بدم و منم فقط گفتم :چشم.
بعد از قطع کردنِ تلفن؛ همان جا دراز کشیدم و کمرم را می مالیدم که دردش کمتر بشه.
ولی نمی شدو هر لحظه بیشتر می شد.
دیگر داشتم نگران می شدم.
چند بار خواستم به معصومه یا بهار تلفن بزنم. ولی بازهم خود داری کردم.
نخواستم بی مورد کسی را نگران کنم.
چند ساعت گذشت.
حتی نتونستم ناهار بخورم.
مرتب دردم بیشتر می شد. دیگر داشتم از زور درد گریه می کردم.😭
چند بار خواستم مسکن بخورم ولی ترسیدم برای بچه ضرر داشته باشه.
سعی کردم کمی توی حیاط قدم بزنم تا درد کمتر اذیتم نکنه. ولی نمی شد.
نمی تونستم قدم بزنم.
برگشتم اتاق. نسیمِ لطیفِ بهاری از پنجره وارد می شدو عطر گلهای باغچه را با خودش می آورد. من عاشقِ عطر گل ها بودم. ولی آن روز هیچ چیز حالم را خوب نمی کرد.
به خودم می پیچیدم.
دیگر طاقتم تمام شدو مجبور شدم به قادر زنگ بزنم. ولی گوشیش خاموش بود.
چند ساعت هم به بدبختی گذشت.هوا داشت تاریک می شدو حتی نمی تونستم.پاشم چراغ ها را روشن کنم.
منتظر بودم قادر بیاد. چشم به در بودم.
اما خبری نبود.
همه جا تاریک بود. چشمهام را بسته بودم وناله می کردم. یک لحظه چشمهام را باز کردم. احساس کردم که شبه هایی دارند به طرفم میان. فریاد زدم. دیگر هیچی نفهمیدم.😔
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
چون وعده دیدار شود یار نیاید
پائیز وزمستان و بهارم به چه اید
تاکِی زِ فِراقش بتوان اشک فشانم
از او خبری نیست؛ دِگر اشک نیاید
اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
شبتون آرام
دلتون خوش
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
سلام صبح بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
💫امام صادق علیه السلام فرمود:
آنگاه كه روزه مىگیرى باید چشم و گوش و مو و پوست تو هم روزهدار باشند.«یعنى از گناهان پرهیز كند.»✨
#طاعات_و_عباداتتان_قبول
#التماس_دعا
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
sharh-doa-roozhaye-mah-e-ramezan-mojtehedi_sharh-doa-rooz-aval-ramezan_03.mp3
زمان:
حجم:
1.91M
❤شرح #دعای_روز_سوم ماه مبارک
و احکام.. ویک نکته اخلاقی شیرین از استاد اخلاق ،آیت الله #مجتهدی
#ماه_رمضان
@IslamlifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
142671_548.mp3
زمان:
حجم:
4.24M
🔷جزء خوانی سریع قرآن کریم
#جزء 3
استاد معتز آقایی
🌹🌹🌹
@IslamLifeStyles
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#خانواده_متعالی 15 #جلسه_هفتاد_و_چهار 👇👇
ریپلی به جلسه قبل👆👆🌹