𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
📖 #وآنکهدیرترآمد 🔖 #قسمت_دوازدهم «گرگ!» احمد هم بلند شد و کنارم ایستاد. ترسان گفتم: «چکار کنیم؟»
📖 #وآنکهدیرترآمد
🔖 #قسمت_سیزدهم
احمد گفت:
«این هم معجزه ای دیگر. حالا شک ندارم که آن مرد از دنیایی دیگر است.»
فکری به نظرم رسید.
گفتم:
«نکند او روح یکی از پیامبران است که از بهشت برای نجات ما آمده ؟»
احمد شانه بالا انداخت و گفت:
«هر چه بیشتر در موردش فکر کنیم گیج تر میشویم. فردا ازش میپرسیم.» به گرگها اشاره کرد و گفت:
«نگاه کن! ناامید شده اند.»
گرگ ها نا امیدانه پوزه بر خاک میمالیدند و میرفتند. به پشت دراز کشیدم احمد نیز
آسمان ستاره باران بود.
گفتم:
«وقتی فکر میکنم که خدا چقدر نزدیک است و چطور همه اعمال ما را می بیند، آرام می شوم.»
گفت:
«اگر همیشه این قدر نزدیک احساس شود
هیچ کس گناه نمی کند.»
شهابی فرو افتاد، دلم گرفت.
گفتم:
«می دانی احمد، من تا به حال حتی نمیتوانستم یک نماز کامل بخوانم. هیچ وقت آن طور که باید به یاد خدا
نبوده ام اما او کمکم کرد...
او با فرستادن آن مرد کمکِمان کرد.»
احمد گفت:
«من هم اگر زور پدرم نبود نماز نمیخواندم.» و نیم خیز شد و ادامه داد: «میآیی نماز بخوانیم؟»
هیچ پیشنهادی نمی توانست آن قدر خوشحالم کند. نماز خواندن زیر آن آسمان پرستاره و با یاد خدایی که بسیار به ما نزدیک ،بود حال و هوای عجیبی داشت.
بعد از نماز با خیالی آسوده از سرمای بیابان و حیوانات درنده خوابیدیم.
توی خواب احساس کردم کسی پایم را قلقلک
می دهد. گفتم:
«مادر، نکن هنوز خوابم می آید.»
غلتیدم و مادر را دیدم که تشت پر از آبی را در دست گرفته تا روی اجاق بگذارد من کنار اجاق خوابیده بودم. مادر تشت را روی سینه ام گذاشت.
تقلا کردم که خود را نجات بدهم اما نتوانستم به التماس افتادم، اما مادر تشت را فشار می داد.
نفسم گرفت. صدایم در نمی آمد.
ناگهان از خواب پریدم و صورت احمد را پیش رویم دیدم و خودش را که روی سینه ام افتاده بود.
تا بخواهم ...
#رمان_مهدوی
↳| @atre_narges_313 |↲
📖 #وآنکهدیرترآمد
🔖 #قسمت_چهاردهم
اعتراض کنم احمد گفت:
«هیس! آرام باش و تکان نخور عقرب روی پایت است.»
گیج خواب بودم اما با شنیدن اسم عقرب به خود آمدم و نیم خیز شدم. یک پایم از شیار بیرون مانده بود و عقربی بزرگ و زرد روی پایم راه می رفت.
احمد گفت:
«تکان نخور.»
بلند شد و چفیه اش را لوله کرد و به عقرب زد. اما عقرب به بیرون شیار نیفتاد بلکه به چفیه چسبید و همراه آن به داخل شیار افتاد. خودمان را کنار کشیدیم. عقرب حرکات عجیبی میکرد به دور خود می چرخید. انگار درد میکشید. سرانجام خود را از شیار بیرون انداخت و دور شد.
احمد گفت:
«یادت باشد تا آمدن سرور نباید پایمان را
از شیار بیرون بگذاریم.»
با تعجب پرسیدم: «سرور؟»
احمد خندید و گفت:
«اسم برازنده ای نیست؟ برای کسی که این طور ما را از سختی و بلا نجات داد؟»
خوشم آمد. چند بار نام سرور را تکرار کردم. واقعاً برازنده اش است.
عجیب بود با آن که میدانستیم حرارتِ
آفتاب به شدت دیروز است، اصلاً احساس گرما و تشنگی نمی کردیم. حتی گرسنه مان هم نبود.
اما هر چه زمان می گذشت بی تابی مان بیشتر میشد که کی دوباره آن صورت و آن چشمها را میبینیم. وقتی خورشید از وسط آسمان پایین آمد و رو به افق پیش رفت، دلشوره عجیبی به من دست داد. نمیتوانستم بنشینم یا مثل احمد بایستم و به افق خیره بشوم.
اگر سرور نیاید چه؟
اگر فراموشمان کند؟
یا نکند برای دوباره آمدنش باز باید استغاثه کنیم و دعا بخوانیم؟ ...
طاقت نیاوردم و گفتم:
«اگر نیاید چه کار کنیم؟»
احمد متوجه منظورم نشد، گفت:
«تا زمانی که در این شیار باشیم، در امان هستیم. بالاخره کسی از این جا میگذرد.» و مغموم گفت: «اما خیلی بد می شود، اگر دوباره
نبینیمش.»
معترض گفتم:
«منظور من هم همین است. حاضرم آن بوی خوش و آن صورت مهربان را یک بار دیگر ببینم و بمیرم.»
ناگهان غبار آمدنشان را از دور دیدیم. آن قدر نرم و ...
#رمان_مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/619970794Cee9c5f84ab
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
کودک که بودم
تمام هراسم را،
در آغوش مادرم جا میگذاشتم
این روزها ...
آشفتگیهایم دائمی شده،
آن قدر که هیچ سایهی امنی نمییابم
نه آسمان آرام است،
نه زمین، نه آدمیان ...
این روزها
دلم فقط شما را میخواهد
اميد و پناهم
با شما آرامم ...
#درمان_فقط_شماييد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/joinchat/619970794Cee9c5f84ab
کسی که در خانه ای را کوبید
و زیاد در زد
بالاخره در را باز می کنند؛
درِ خانه ی امام زمان(عج) را بزن
خدا می داند کریم است
آقاست، مهربان است ..
• آیت اللّٰه ناصری(ره)
https://eitaa.com/joinchat/619970794Cee9c5f84ab
𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
کسی که در خانه ای را کوبید و زیاد در زد بالاخره در را باز می کنند؛ درِ خانه ی امام زمان(عج) را بزن خ
وَ إِنِّي لَمُشْتَاقٌ إِلَى مَنْ أُحِبُّهُ
دلتنگ کسی هستم که او را دوستدارم.
#ایهاالعزیز ❤️
https://eitaa.com/joinchat/619970794Cee9c5f84ab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبِ فراقِ تو بیچاره کرده دنیا را
بدونِ تو به دلِ ما قرار بی معناست ..
#ایهاالعزیز
https://eitaa.com/joinchat/619970794Cee9c5f84ab
حتی قمر در آسمان خدا، نور طلب میکند از این درگاه ...🌙
قابی متفاوت و جذاب از بزرگترین ماه سال و گنبد طلای امام رضا علیهالسلام / ماه در محضر شمس الشموس💕
#امام_رضا_جانم
https://eitaa.com/joinchat/619970794Cee9c5f84ab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من درد آوردم که تو درمون کنی...
من اشک آوردم که تو بارون کنی...
#چهارشنبه_های_امام_رضایی 💚
https://eitaa.com/joinchat/619970794Cee9c5f84ab
چرا ملائکه ای که مامور ثبت اعمال ما هستند هر روز عوض می شوند؟
↳| @atre_narges_313 |↲
𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
📖 #وآنکهدیرترآمد 🔖 #قسمت_چهاردهم اعتراض کنم احمد گفت: «هیس! آرام باش و تکان نخور عقرب روی پایت ا
📖 #وآنکهدیرترآمد
🔖 #قسمت_پانزدهم
سبک تاخت میکردند که به نظر می آمد هرگز به ما نمی رسند.
احساس کردم قلبم از سینه ام بیرون میجهد. دست و پایم میلرزید و میدانستم احمد هم حال و روزی بهتر از من ندارد.
در چند قدمی ما از اسب پیاده شدند. احمد جلو دوید و سلام کرد و من هم به خود آمدم و سلام کردم.
مرد جوان انتهای دستار را از صورتش کنار زد صورت چون ماهش پیدا شد. تبسمی کرد و جواب سلاممان را داد.
جلوتر رفتم. احمد را دیدم که خم شد دستش را ببوسد اما سرور او را بلند کرد و دستی به سرش کشید.
بی اختیار بو کشیدم و گفتم:
«دلمان خیلی هوایتان را کرده بود.»
گفت :
«میدانم... شما دلتنگ خدا بودید که سر نماز چنان ذکر میگفتید. اجازه بدهید من هم
نمازم را بخوانم تا بعد....»
مرد دیگر جانماز را پهن کرده بود. پارچه ای از جنس مخمل و به رنگ سبز و چنان چشمگیر که به عمرمان ندیده بودیم.
و عجیب این که آن جانماز برای بیش از دو نفر جا داشت
مرد سپید پوش، اذان میگفت و «حَيِ عَلی خَیر العَمل» را با چنان تحکمی ادا کرد که احساس کردیم ما را هم به خواندن نماز دعوت میکند.
گفتم:
«منظورش این است که ما هم با آنها نماز بخوانیم؟»
احمد گفت:
«منظورش هر چه باشد من نمازم را با آنها میخوانم.»
به دست هایشان اشاره کردم و گفتم:
«نگاه کن! آنها شیعه هستند.»
دستهایشان هنگام نماز مثل شیعیان از بغل آویخته بود. احمد پس از مکثی طولانی شانه بالا انداخت که اهمیتی ندارد و پشت سر سرور قامت بست. من هم قامت بستم.
بوی خوش چنان پراکنده بود که بی اختیار چشمانم را بستم و به کلمه کلمه نماز فکر کردم. برای اولین بار بدون کمترین مکث نمازم را کامل خواندم.
آن نماز زیباترین و خالصانه ترین نمازی بود که در طول زندگی خوانده ام. حسرتش هنوز بر دلم است.
پس از نماز دو زانو در برابر سرور نشستیم. مرد، دلنشین ترین تبسم ها را کرد و گفت:
«خوب مردان مؤمن، شب را چطور ...
#رمان_مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/619970794Cee9c5f84ab
📖 #وآنکهدیرترآمد
🔖 #قسمت_شانزدهم
گذراندید؟»
گفتم:
«بسیار عالی شیاری که کشیده اید معجزه است.»
احمد گفت:
«خیلی راحت بودیم. حتی تشنه و گرسنه
و گرمازده هم نشدیم! فقط خیلی دلتنگ شما بودیم. مطمئنم که از احوال ما با خبر بودید.»
گفتم :
«این معجزه های شما فقط از پیامبران بر میآید...»
جوان پس از مکثی طولانی، لبخند زد و گفت:
«شما که خوب میدانید، پیامبری با رسالت
حضرت محمد مصطفی خاتمه یافت. مردی که شما سرور لقبش دادهاید پیامبر نیست، بلکه پیامبر زاده است.»
به پهلوی احمد زدم و گفتم:
«دیدی؟ میداند به او سرور لقب داده ایم.»
احمد پرسید:
«نسبتان به کدام پیامبر می رسد؟»
لبخندی زد و گفت:
«به آقا و سرورم محمد مصطفی که درود و
رحمت خدا بر اوست از ازل تا به ابد ...
پرسیدم: «پدرتان کیست؟»
گفت:
«حسن بن علی!»
احمد با تعجب گفت:
«امام شیعیان!» و با دهانی باز به جوان خیره شد.
گفت:
«اما شیعیان که میگویند پسر حسن بن علی از
دیده ها غایب است؟»
جوان خندید و گفت:
«آیا این طور است؟ آیا من از نظر شما غاییم
یا به چشمتان میآیم؟»
اشک از چشمان احمد جاری شد و گفت:
«پدرم اعتقاد شیعیان را به شما باور ندارد.» و محکم به زانوی خود زد و گریان گفت:
«ای پدر کجایی که ببینی آن که به او بیاعتقادی پیش چشمان من است؟» سرور دست روی شانه احمد گذاشت و با مهربانی گفت:
«اگر تو به آنچه میبینی شک نکنی، پدرت
نیز به من ایمان خواهد آورد.»
احمد گریان گفت:
«آقا، چگونه شک کنم به آنچه ...
#رمان_مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/619970794Cee9c5f84ab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
✍ تایید رسمی شهادت #سیدهاشم_صفیالدین
⚫️ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّـهَ عَلَيْهِ ۖ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا
✍ #حزبالله_لبنان به صورت رسمی، شهادت #شهید_القدس سید هاشم صفیالدین رئیس شورای اجرایی حزبالله و از اصلیترین جانشینان احتمالی #شهید_نصرالله که در بمباران حدود سه هفتهی قبل در #ضاحیه بیروت هدف ترور رژیم تروریستی و خونخوار صهیونی قرار گرفته بود را تایید کرد.
✍ بدین ترتیب، همهی فرماندهان شورای نظامی جهادی #حزب_الله در راه #قدس شریف به شهادت رسیدند و به خیل اصحاب آخرالزمانی امام حسین علیهالسلام پیوستند.🖤💔
❤️🔥 یا زهرا...🖤💔
🖤 السلام علیک یا سیدالشهدا 🇮🇷🇵🇸
#طریق_القدس #لبنان #جبهه_مقاومت
https://eitaa.com/joinchat/619970794Cee9c5f84ab
سلام امام زمانم❣️
لا به لاى اين همه حرف و سخن
بين گنگى پيغام هاى روزانه
وسط ازدحام گروههاى مختلف
روزم را با سلام بر شما آغاز می کنم
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللَّهِ وَ رَبَّانِيَّ آيَاتِهِ
سلام بر تو
ای یادگار امیرالمومنین.
سلام بر تو
و بر روزی که زمین درد کشیده را،
با عدالت علوی التیام خواهی داد.
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى...
السلام علیک یا علی ابن ابی طالب(ع)
أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ 🕊
🌷بسْم اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌷
الهی به امید رحمت تو🤲
سلام عرض ادب و احترام
❤️امروز پنج شنبه متعلق است به امام حسن عسکری علیه السلام
🌷روزمان را با ۵ شاخه گل #صلوات به محضر مبارکشان معطر می کنیم.. 💚
❤️اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم 🌺
↳| @atre_narges_313 |↲
صدای نازنین امام زمان ما الان بلند است که «یا اهل العالم انا امامکم المنتظر»، «انا الغریب، انا المظلوم»
«هل من ناصر ینصرنی»
آیا کسی هست من را یاری کند؟
این صدا به گوش هیچکس نمیرسد! حتّی اگر برسد به اندازهی یک ذرّه دلمان برای غربت امام زمانمان نمیسوزد.
چرا نمیسوزد؟
چون این دلها برای امام زمانش تنگ نشده و برای امام زمان ارواحنافداه پَر نمیکشد. چون بلند نمیشود در این دنیایی که اگر کسی هدفش این باشد میگوید امروز دنبال امام زمانم بروم شاید آقایم را پیدا کنم.
لذا میفرمایند: اگر امامتان را دوست دارید، حدّاقل هر صبح جمعه بنشینید بر غربت و مظلومیت امام زمانتان «فَلْيَبْكِ الْباكُونَ، وَاِيّاهُمْ فَلْيَنْدُبِ النّادِبُونَ، وَلِمِثْلِهِمْ فَلْتَذْرَفِ الدُّمُوعُ، وَلْيَصْرُخِ الصّارِخُونَ، وَيَضِجُّ الضّآجُّونَ، وَيَعِـجَّ الْعآجُّوَن»
ضجّه بزنید، ناله کنید، ندبه کنید، صدایتان را بلند کنید. داد بزنید بگویید آیا هیچ گریه کنندهای هست که بنشینیم با هم در فراق امام زمانمان اشک بریزیم؟
🔹استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
https://eitaa.com/joinchat/619970794Cee9c5f84ab
🌹یک سوره حمد و توحید ، هدیه به محضر مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)🌹
❤️ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد❤
#امام_زمان ♥️
°•𔘓•°
من و باران یک شباهت داریم.
هر دو روز محشر، با خجالت باید در چشمهای مادر حسین علیه السلام نگاه کنیم.💔
°•𔘓•°
شیخ جعفر آقا مجتهدی(ره):
اگر قرار است عاشق باشیم،
چرا به حسین(؏) عشق نورزیم؟!
شب_جمعه صلواتی هدیه کنیم محضرمبارک
پدر و مادر بزرگوار امام زمان ارواحنافداه💚
#امام_زمان #اللهم_عجل_لولیک_الفرج