eitaa logo
آوای ققنوس
8.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
539 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍀 برخیز و سلامی کن 🌼 و لبخند بزن 🍀 که این صبــح 🌼 نشانی زغم و غصـہ ندارد 🍀 لبخنـد خـدا 🌼 درنفس صبح عیان است 🍀 بگـذار خـدا 🌼 دست به قلبت بگذارد صبح تون مملو از عطر خوش خداوند 🌺 ✨@avayeqoqnus
خدایا؛ به قلم رحمتت ایمان دارم زندگیم را هر طور که می‌خواهی نقاشی کن..‌. آمین 🙏❤️ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نقل اسـت کـه شبی (شیخ ابوالحسن خرقانی) نماز می‌کرد. آوازی شنید کـه؛ «هان بولحسنو! خواهی کـه آنچه از تو می‌دانم، با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟» شیخ گفت؛ «اي بار خدایا؛ خواهی کـه آنچه از رحمت تو می‌دانم و از کرم تو می‌بینم، با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟» 🔻 برگرفته از تذکرة الاولیا عطار نیشابوری @avayeqoqnus
🔥 این آتش عشق می‌پزاند ما را 💛 هر شب به خرابات کشاند ما را 🔥 با اهل خرابات نِشاند ما را 💛 تا غیر خرابات نداند ما را @avayeqoqnus
افسوس که بی‌فایده فرسوده شدیم... 🥀 🔻 منتسب به خیام @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. آدمیان شتاب زده عاشق می‌شوند، ولی سر فرصت کینه می‌ورزند! 📙 در باب طبیعت انسان ✍ آرتور شوپنهاور ✨@avayeqoqnus
تغافل تا به کی؟ لطفی، نگاهی، گردش چشمی  جفا قدری، ستم حدی، و جور اندازه‌ای دارد 🍂 💔 @avayeqoqnus
یادمان باشد که هیچگاه لبخندمان را در آیینه جا نگذاریم شاید این لبخند تمام روز کسی را عوض کند... عصرتون دلپذیر و پر از لبخند رفقا ☺️🌻 ✨@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درون توست اگر خلوتی و انجمنی‌ست برون ز خویش‌ کجا می‌روی؟ جهان خالی‌ست... @avayeqoqnus
°●~♡~●° جایی که بودن و نبودنت هیچ فرقی ندارد ، نبودنت را انتخاب کن این گونه به بودنت احترام گذاشته ای… (نویسنده ژاپنی) ✨@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت به خدا که پرده از رویِ چو آتشت برافکن که به اتفاق بینی دل عالمی سِپَندت @avayeqoqnus
ریشه تمام اندوه ها، توقع داشتن از دیگران است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهم نیست شب چقدر تاریکه تو دلت به نور خدا روشن باشه... @avayeqoqnus
⚪️ چه فرقی می‌کند ⚫️ سیاه باشیم یا سفید ⚪️ چه بسیار سیاهانی که ⚫️ قلبهایی پاک و سپید دارند ⚪️ و چه بسیار سفیدانی که ⚫️ قلبهایی زنگار گرفته وسیاه دارند ⚪️ انسانیت که داشته باشیم ⚫️ همه‌ی هستی از آن ماست. @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان می‌دهم از حسرتِ دیدارِ تو چون صبح باشد که چو خورشیدِ درخشان به درآیی صبح زیباتون بخیر رفقا 🌞🪴 @avayeqoqnus
🍂🥀🍂 الهی؛ یک دل پُر درد دارم و یک جان پُر زجر... خداوندا؛ این بیچاره را چه تدبیر، بار خدایا درماندم از تو لیکن درماندم در تو... اگر غایب باشم گویی کُجایی، و چون به درگاه آیم در را نگشایی... @avayeqoqnus
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسی ست ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر 💖 @avayeqoqnus
📜 حکیم حاذقی که بدون دست زدن به بیمار او را درمان کرد! 😳 در زمان.های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و استخوان لگن باسنش از جا در می رود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می برد، دختر اجازه نمی دهد کسی دست به لگن بزند. هر چه به دختر می‌گویند حکیم‌ها بخاطر شغل و طبابتی که می‌کنند محرم بیمارانشان هستند، اما دختر زیر بار نمی‌رود و نمی گذارد کسی دست به باسنش بزند. به ناچار دختر هر روز ضعیف‌تر و ناتوان‌تر می شود تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق می گوید: به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم. پدر دختر با خوشحالی زیاد قبول می کند و به حکیم می گوید: شرط شما چیست؟ حکیم می گوید: برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم. شرط من این است که بعد از جا انداختن باسن دخترت، گاو متعلق به خودم شود. پدر دختر با جان و دل قبول می کند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی می خرد و گاو را به خانه حکیم می برد. حکیم به پدر دختر می گوید: دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید. پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری می کند. از آن طرف حکیم به شاگردانش دستور می دهد که تا دو روز هیچ آب و علفی به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب می کنند و می گویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد. حکیم تاکید می کند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود. دو روز می گذرد و گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف می شود. خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می آورد. حکیم به پدر دختر دستور می دهد دخترش را بر روی گاو سوار کند. همه متعجب می شوند، ولی چاره ای نمی‌بینند و باید حرف حکیم را اطاعت کنند. بنابراین دختر را روی گاو سوار می‌کنند. حکیم سپس دستور می دهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند. همه دستورات مو به مو اجرا می شود، حال حکیم به شاگردانش دستور می دهد برای گاو کاه و علف بیاورند. گاو با حرص و ولع شروع می کند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر می شود، حکیم به شاگردانش دستور می دهد که برای گاو آب بیاورند. شاگردان برای گاو آب می ریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم‌تر می شود و پاهای دختر هر لحطه تنگ و کشیده تر می شود و از درد جیغ می کشد. حکیم کمی نمک به آب اضاف می کند، گاو با عطش بسیار آب می نوشد. حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن دختر شنیده می شود. جمعیت فریاد شادی سر می دهند. دختر از درد غش می کند و بیهوش می‌شود. حکیم دستور می دهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند. یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری می شود و گاو بزرگ هم مال حکیم می شود. نام آن حکیم حاذق ابوعلی سینا بود. 👏👏 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا