📜 #حکایت
یاد دارم که در ایام طفولیت مُتَعَبِّد بودمی
و شبخیز و مولع* زُهد و پرهیز.
شبی در خدمت پدر، رحمةُ الله علیه،
نشسته بودم و همه شب دیده بر هم
نبسته و مُصحَف* عزیز بر کنار گرفته و
طایفهای گردِ ما خفته.
پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمیدارد
که دوگانهای بگزارد. چنان خوابِ غفلت
بردهاند که گویی نخفتهاند که مردهاند.
گفت: جانِ پدر! تو نیز اگر بخفتی به از آن
که در پوستینِ خلق افتی*.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
* مولع: مشتاق، حریص
* مصحف: قرآن کریم
* در پوستین خلق افتادن: کنایه از غیبت
کردن
🔻 برگرفته از باب دوم گلستان سعدی
✨@avayeqoqnus✨
بیعوض، دانی چه باشد در جهان؟
عمر باشد، عمر، قدر آن بدان
#شیخ_بهایی
✨ @avayeqoqnus ✨
#عطار
گفتند: علامت محبت چیست؟
گفت: آنکه عبادت او اندک بود و
تفکر او دایم بود و خلوت او بسیار
و خاموشی او پیوسته...
🔻 برگرفته از تذکرة الاولیا عطار
#حکمت
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از رها کردن نترس...
باور کن هیچ کس نمیتواند
چیزی که مال توست را از تو بگیرد
و تمام دنیا نمیتوانند
چیزی که مال تو نیست را برایت
حفظ کنند...
شبتون پر از عطر خدای مهربان 🌙🌺
✨@avayeqoqnus✨
زندگی فقط یکبار است،
پس کارهایی را انجام بده
که خوشحالت میکنه
و با کسانی باش که
باعث میشن لبخند به لبت بیاد...
صبحتون پرطراوت رفقا 🌞🌸
✨@avayeqoqnus✨
مهربان خدایم
شکر بابت نعمت هایی که
برای ما عادی شدهاند
و قدرشان را نمیدانیم
ولی تو آنها را از ما نمیگیری.
هزاران بار شکرت ای بخشندهترین 🤍
#شکرگزاری
✨ @avayeqoqnus ✨
🦋 ای دردِ توام درمان در بستر ناکامی
💫 وِی یادِ توام مونس در گوشهی تنهایی
🦋 در دایرهی قسمت ما نقطهی تسلیمیم
💫 لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
#حافظ
✨@avayeqoqnus✨
📙 #داستان
معلم مدرسهای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ
خوبی داشت هنوز ازدواج نکرده بود.
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ
ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼق خوبی ﻫﺴﺘید ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ
ﻧﮑﺮﺩﻩﺍید؟»
معلم گفت: «ﺯﻧﯽ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ
ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﺍﮔﺮ یک بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد، ﺁﻥ ﺭﺍ
ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ
شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد.
ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ
ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد. ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ
ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ
میکرد.
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ میآمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ
نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ
ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ
دعا میکرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ میسپرد.
ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند. ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ
ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ
ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ
به دنيا بياورد؛
ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺴﺮ
باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ
ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به
دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند.
ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ میخواست
ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ.
ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ
ﺷﺪﻧﺪ.»
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ:
«میدانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ
میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ کی
ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑه اﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺎ
ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ
ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ
ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ به او ﺧﺪمت میکنم.
آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ
ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را میگیرند. ﭘﺪﺭﻡ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ میکند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ
است ﮐﻪ ﺩﺭ کودکی ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.»
📌 ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ
ﻭ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ
ﺧﯿﺮﯼ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
👈 ﺑﻪ ﻗﻀﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﻭ اراده خداوند حکیم
راضی باشیم...
#داستان_آموزنده
✨@avayeqoqnus✨
شبانی با پدر گفت: ای خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یک پند
بگفتا: نیکمردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگِ تیز دندان
🔻 برگرفته از باب هشتم گلستان
#سعدی
✨@avayeqoqnus✨
.
#تلنگر
پیرمردی بهم گفت: پیر شی ولی نوبتی
نشی!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی وقتی دیگه قادر به انجام
کارهات نیستی، بچه هات برا نگهداری
ازت نوبت تعیین کنند و با هم دعوا کنند... 🥀🍂
✨@avayeqoqnus✨