eitaa logo
آوای ققنوس
8.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
541 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی نه دفع بعدی وجود دارد نه وقفه‌ای و نه فرصتی دوباره گاهی فقط اکنون است یا هیچوقت هوای اکنونمان را داشته باشیم ... آدینه بخیر رفقا 🪴 ✨@avayeqoqnus
خداوندا ... حکمت قدم هايی را که برايمان بر ميداری بر ما آشکار کن، تا درهايی را که به ‌سويمان ميگشايی ندانسته نبندیم و درهایی که به رويمان ميبندی به اصرار نگشایيم مهربانا ... امروز امیدمان تویی ما را از لطف و رحمت خود بی نصیب نگذار و از درگاهت ناامید برنگردان آمیـن 🙏🌺 @avayeqoqnus
📚 نقاشی عجیب پسر کوچولو پسر کوچولو از مدرسه آمد و دفتر نقاشیش را پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامان و زد زیر گریه! مادر او را نوازش کرد و خواست که لباسش را عوض کند. دفتر را برداشت و ورق زد. نمره نقاشیش 10 شده بود! پسرک، مادرش را کشیده بود، ولی با یک چشم! و به‌جای چشم دوم، دایره‌ای تو پُر و سیاه گذاشته بود! معلم هم دور آن، دایره‌ای قرمز کشیده بود و نوشته بود: پسرم دقت کن! فردای آن روز مادر سری به مدرسه زد. از مدیر پرسید می‌توانم معلم نقاشی پسرم را ببینم؟ مدیر هم با لبخند گفت بله، لطفا منتظر باشید. معلم جوانِ نقاشی وقتی وارد دفتر شد خشکش زد! مادر از یک چشم نابینا بود و یک چشم بیشتر نداشت! معلم با صدایی لرزان گفت: ببخشید، من نمی‌دانستم، شرمنده‌ام...! مادر لبخندی زد و رفت. آن روز وقتی پسر کوچولو از مدرسه آمد، با شادی دفترش را به مادر نشان داد و گفت: معلم‌مان امروز نمره‌ام را 20 کرد! زیرش هم نوشت: گلم، اشتباهی یک دندانه کم گذاشته بودم. اینقدر راحت آدم ها را قضاوت نکنیم. 👌🌿 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پروف لند 💫
جهت رزرو تبلیغــــات کلیـــک کنید.🧲 📌 مجموعه ی پرجــذب آفتاب ☀️
خـدایـا؛ جای سوره ای به نام عـشق در قرآنت خالی ست که اینگونه آغاز می گردد : "و قسم به روزی که قلبت را می شکنند وجز خدایت مرهمی نخواهی داشت..." ✨@avayeqoqnus
آخرین برگِ سفرنامه‌ی باران، این است: که زمین چرکین است. 🍂 @avayeqoqnus
تا روزی که بود دست‌هایش بوی گل سرخ می‌داد از روزی که رفت 🕊 گل‌های سرخ بوی دست‌های او را می‌دهند... 💔 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نه‌ ز ایمانم نشانی نه ز کفرم رونقی در میان این و آن درمانده حیران چون کنم 🥀 @avayeqoqnus
هیچ وقت در مورد هیچ چیز نمیتونی کاملا مطمئن باشی. فقط باید شجاعتش رو داشته باشی تا اون کاری رو که فکر میکنی درسته انجام بدی. ممکنه بعدها بفهمی که اشتباه کردی ولی لااقل آنچه را که فکر میکردی درسته انجام دادی و این مهمه. 📕شور‌ زندگی ✍🏻 ایروینگ استون @avayeqoqnus
🥀🌿🥀 عشق‌ها می‌میرند رنگ‌ها رنگ دگر می‌گیرند و فقط خاطره‌هاست که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جا می‌مانند... @avayeqoqnus
📚 روایتی از بزرگ منشی خواجه نصیرالدین توسی خواجه نصیرالدین توسی در ابتدای وزارت خویش بود که تعدادی از نزدیکان به او گفتند: "ایران مدیری همچون شما نداشته و تاریخ همچون شما کمتر به یاد دارد." یکی از آنها گفت: "نام همشهری شما خواجه نظام الملک توسی هم به اندازه نام شما بلند نبود." خواجه نصیر سر به زیر افکنده و گفت: "خواجه نظام الملک باعث فخر و شکوه ایران بود. آموخته های من برآیند تلاشهای انسانهای والا مقامی همچون اوست." حرف خواجه به جماعت فهماند که او اهل مبالغه و پذیرش حرف بی پایه و اساس نیست. شایستگان بالندگی و رشد خود را در نابودی چهره دیگران نمی بینند. 👌 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای اثبات عشقم به تو چهار شاهد دارم حال آن که برای اثبات هر قضیه‌ای دو شاهد لازم است تپش قلبم لرزش بدنم تکیدگی جسمم بندآمدن زبانم ... @avayeqoqnus
اگر می شد صدا را دید چه گل هایی چه گل هایی که از باغ صدای تو به هر آواز می شد چید اگر می شد صدا را دید ❤️❤️ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی خواهی نخواهی می گذرد با شادی های وصف ناپذیر در دل عمیق ترین دردها زندگی نه سخت است و نه آسان زندگی زندگی است آنچه سختش می کند سخت گیری ما و آنچه آرامَش می کند آرامِش ماست دلت که آرام باشد زندگی را زندگی خواهی کرد. ♦️ دلتون آروم و شبتون خوش دوستان 🙏 🌙 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 حکایت مرد هیزم فروش مردي هر روز صبح به صحرا مي رفت ، هيزم جمع مي کرد و براي فروش به شهر مي برد . زندگي ساده اش از همين راه مي‌گذشت . تنها بود و همين روزي اندک بي نيازش مي کرد . آن روز به هيزم هايي که جمع کرده بود ، نگاه کرد . براي آن روز کافي بود . حالا بايد به شهر بر مي گشت . هيزمها را روي دوش گذشت و به راه افتاد . از دور سايه اي ديد . در ابتدا سايه مبهمي بود که به سرعت تکان مي خورد . دقت کرد شايد بفهمد سايه چيست . سايه هر لحظه نزديک و نزديکتر مي شد و شکل مبهم خود را از دست مي داد . اين بار بيشتر دقت کرد . واي ! شتري رم کرده بود که جنون آسا به سمت او مي‌آمد و هر لحظه امکان داشت او را زير پاهاي خود له کند . مرد به وحشت افتاد. نمي دانست چکار کند و کدام طرف برود . شتر نزديکتر مي شد . پا به فرار گذاشت . هيزم‌هاي روي دوشش سنگين بودند و او مجبور شد آنها را به زمين اندازد وگرنه با آن سرعتي که شتر مي دويد حتما به او مي رسيد . حالا سبکتر شده بود . او مي دويد و شتر هم دنبالش. چاهي را ديد که هر روز از کنارش مي گذشت . فکري به ذهنش رسيد . بايد داخل چاه مي رفت . بله ! تنها راه نجاتش همين بود . شايد اين گونه از شر آن شتر راحت مي شد . بعد مي توانست از چاه بيرون بيايد و هيزم‌هايش را دوباره بردارد و به شهر برود . به چاه رسيد . دو شاخه اي را که از دهانه چاه روييده بود ، گرفت و آويزان شد . بين زمين و هوا معلق بود و دست‌هايش شاخه ها را محکم چسبيده بود . اما آن شاخه ها تنها وسيله پيوند بين مرگ و زندگي او بودند . يکي دو دقيقه گذشت . صداي پاي شتر را مي شنيد که هنوز داشت در آن اطراف ، پرسه مي زد. ديگر بيشتر از اين نمي‌توانست آويزان بماند. بايد پاهايش را به جايي محکم نگه مي داشت . به اين طرف و آن طرف تکان خورد ، شايد بتواند ديواره چاه را پيدا کند . يک دفعه پاهايش به جايي محکم شد . همان جا پاهايش را نگه داشت . نفسي به آرامي کشيد و با خود گفت : ” خيالم راحت شد. چند دقيقه ديگر مي ايستم و بعد بيرون مي روم . ديگر صدايي نمي آيد . حتما ً شتر رفته است . کمي ديگر هم صبر کنم بهتر است . ادامه دارد... 🔻 برگرفته از کتاب کلیله و دمنه ✨@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آوای ققنوس
. شنبه حال دل دریایی ما آرام است مثل صبحی است پس از یک شب طوفانی سخت سلام، صبح بخیر 🌞🪴 شروع هفته پر از سلامتی و برکت باشه براتون عزیزان 🙏🌹 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
من غصه را شادی کنم گمراه را هادی کنم من گرگ را یوسف کنم من زهر را شِکّر کنم @avayeqoqnus