eitaa logo
آوای ققنوس
8.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
539 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
الهی؛ اگر خامم پخته‌ام کن و اگر پخته‌ام سوخته‌ام کن... 🙏💚 @avayeqoqnus
همین یه بیت یه فلسفه زندگیه: کُنون که گردشِ ایام را ثباتی نیست همان خوش است که در عشق بگذرد ایام @avayeqoqnus
حالا که نیستم پیراهنم را اتو بزن دکمه‌هایم را ببند کفش‌هایم را برق بیانداز بُگذار نبودنم مرتب باشد... @avayeqoqnus
‌ نباید نسبت به کسی که تازه با او آشنا شده‌ایم نظر مساعدِ بیش از اندازه داشته باشیم، زيرا در غير اينصورت دراثر خطای خود شرمگين يا حتی متضرر خواهيم شد! 📖 در باب حکمت زندگی ✍ آرتور شوپنهاور @avayeqoqnus
نقل شده که همسر "لاله خانم"، روی در ورودی سالن خانه‌شان با خط درشت نوشته بود: «حميد بيماری قلبی دارد؛ لطفا مراعات کنيد و بيرون از خانه سيگار بکشيد.» خود حميد مصدق هم می‌آمد بيرون سيگار می‌کشيد و می‌گفت: «به احترام لاله خانم است.» عاشقانه‌ای از جنسی دیگر... ♥️ ✨@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾 گل گندم خوب است گل خوبی زیباست ای دریغا كه همه مزرعه‌ی دل‌ها را علف هرزه‌ی كین پوشانده ست 🌾 هیچكس فكر نكرد كه در آبادی ویران شده دیگر نان نیست 🌾 و همه مردم شهر بانگ برداشته اند كه چرا سیمان نیست! 🌾 و كسی فكر نكرد كه چرا «ایمان» نیست!! 🌾 و زمانی شده است كه به غیر از «انسان» هیچ چیز ارزان نیست... 🥀 @avayeqoqnus
آدم‌هایی که ما را رنج می‌دهند، خیلی اوقات رنج کشیده‌هایی هستند که از زخم‌های خودشان نتوانستند عبور کنند. @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📜 ذوالنون و مرد عابد ذوالنون عارف نامداری بود. روزی شنید مرد عابدی هست که در صومعه‌ای زندگی می‌کند و هر سال یک‌بار از صومعه‌اش بیرون می‌آید و لشگری از معلولان را شفا می‌دهد. منتظر او نشست، تا از صومعه بیرون آمد، معلولان را شفا داد و خواست به درون صومعه برگردد. ذوالنون دامن او را گرفت و گفت: دامنت گرفتم پس نزنی دست مرا، من بیمار جسمی ندارم. بیمار روحی‌ام، بگو چه کنم چون تو شوم؟ عابد گفت: دامن مرا رها کن که مرا عجیب گرفتار می‌کنی و شیطان را متوجه من می‌سازی و من گمان می‌کنم، کسی شده‌ام. اگر دوست (خدا) ببیند که به دامان غیر او چنگ زده‌ای، و غیر از او نظری داری، تو را به آن کسی که التماسش می‌کنی می‌سپارد... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_در سفرِ زندگی‌مان ڪوله‌بارے را حمل می‌ڪنيم، لب‌ريزِ خاطره‌ها و تجربه‌ها و زخم‌ها... ميراثِ گذشته..! هر چه ڪوله‌بارت سنگين‌تر باشد، سخت‌تر به پيش می‌روے در ڪلوخ ‌راه‌ها و سراشيبی‌ها..! اے انسان " سبڪتر سفر ڪن...!! (شاعر آلمانی) ✨@avayeqoqnus
که ما ز عشقِ تو زار و تو عاشقِ دگرانی @avayeqoqnus
ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﺎﺧﺘﻦ ﺁﺩﻣ‌ﻬﺎ، ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ … ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ، ﺫﺍﺕ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﺩم‌ها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ خواﻫﺪ داد... ﻭ ﺗﻮ می‌رﻧﺠﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ… ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺗﻬﺎﯼ ﻋﺠﻮﻻﻧﻪ‌ﯼ ﺯﻭﺩ ﻫﻨﮕﺎﻣﺖ … ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﺩم‌ها ﻧﮕﺎﻩ می‌کنی ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ… ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ، ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ، ﺯﻣﯿﻨﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ… ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ! ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯼ … ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ… ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺎﺿﯽ است... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی؛ همـچون چهار فصل سال است... پس تـوقع زیادیست که بخواهـیم همیشه بهار باشد و شکوفا..‌. صبحتون بخیر و شادکامی 🌞🌺 ✨@avayeqoqnus
🍂 از بارِ گُنه شد تنِ مسکینم پست 🍃 یا رب چه شود اگر مرا گیری دست 🍂 گر در عملم آنچه تو را شاید نیست 🍃 اندر کرمت آنچه مرا باید هست   🔻 رباعیات نقل شده از ابوسعید اباالخیر از دیگر شاعران ✨@avayeqoqnus
من بی‌دل و دل داده در راه تو افتاده والله که نمی‌دانم جای دگر افتادن @avayeqoqnus
📚 ضرب‌المثل "پیش غازی و معلق بازی" 🖇 معنی و کاربرد: 📌 غازی به معنی “بندباز” است؛ تعبیر عامیانه این است که «پیش کسی که بندباز است و به راحتی روی یک طناب راه می‌رود، معلق‌زدن هنرنمایی ناچیزی است!» 📌 یعنی به خاطر داشتن یک هنر ناچیز در مقابل کسی که هنرهای فراوانی دارد، احساس غرور و افتخار کردن. 📌 پیش فرد همه فن حریف، ادعای زیرکی کردن. 📌 این ضرب المثل معادل ضرب المثل‌های “جلو توپچی ترقه در کردن” و “نان گندم به بچه نانوا دادن” است. 📌 کاربرد ضرب المثل پیش غازی و معلق بازی در زمان‌هایی است که فردی با غرور زیاد سعی در نشان دادن توانایی‌های خود جلوی یک استاد دارد. در چنین مواردی از این مثل استفاده کرده و به او یادآوری می‌کنند که توانایی تو چندان هم قابل توجه نیست. @avayeqoqnus
برای خودت ارزش قائل باش رفیق! سفره‌ی ارزش و اعتبار و احترامت پیش خودت که جمع شد، فاتحه‌ی احترام و اعتبار را بخوان! آدم‌ها همین که نگاهت کنند، احساسی که نسبت به خودت داری را می‌فهمند و بر همان اساس زاویه‌ی نگاه و احترام و رفتارشان را تنظیم می‌کنند. همه چیز بستگی دارد به خودت، به اینکه چقدر خودت را دوست داری، چقدر از خودت رضایت داری و چقدر برای خودت در هر جایگاه و شرایطی که هستی، ارزش قائلی... خودت رو در اولویت قرار بده رفیق...@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اونجا که میگه: بر هر چه همی‌ لرزی، می‌دان که همان ارزی زین روی دل عاشق از عرش فُزون باشد@avayeqoqnus
وقتی زیاد به رفتن فکر می‌کنی، سفر را آغاز کرده ای... خود به خود از جایی که هستی فاصله گرفته ای... 📖 ترلان ✍ فریبا وفی @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 سه پند بزرگ از یک گنجشک کوچک 🌴 حكایت كرده اند كه مردى در بازار دمشق گنجشکی رنگین و لطیف، به یك درهم خرید تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى كنند. 🌴 در بین راه، گنجشك به سخن آمد و مرد را گفت: در من فایده اى، براى تو نیست. اگر مرا آزاد كنى، تو را سه نصیحت مى گویم كه هر یك، همچون گنجى است. دو نصیحت را وقتى در دست تو اسیرم مى گویم و پند سوم را، وقتى آزادم كردى و بر شاخ درختى نشستم، مى گویم. 🌴 مرد با خود اندیشید كه سه نصیحت از پرنده اى كه همه جا را دیده و همه را از بالا نگریسته است، به یك درهم مى ارزد. پس پذیرفت و به گنجشك گفت: پندهایت را بگو. 🌴 گنجشك گفت: نصیحت اول آن است كه اگر نعمتى را از كف دادى، غصه مخور و غمگین مباش؛ زیرا اگر آن نعمت، حقیقتا و دایما از آن تو بود، هیچ گاه زایل نمى شد. 👌 دیگر آن كه اگر كسى با تو سخن محال و ناممكن گفت، به آن سخن هیچ توجه نكن و از آن درگذر. 👌 🌴 مرد، چون این دو نصیحت را شنید، گنجشك را آزاد كرد. پرنده كوچك پركشید و بر درختى نشست. چون خود را آزاد و رها دید، خنده اى كرد. مرد گفت: نصیحت سوم را بگو! 🌴 گنجشك گفت: نصیحت چیست !؟ اى مرد نادان، زیان كردى! در شكم من دو گوهر هست كه هر یك بیست مثقال وزن دارد. تو را فریفتم تا از دستت رها شوم. اگر مى دانستى كه چه گوهرهایى نزد من است، به هیچ قیمت، مرا رها نمى كردى! 🌴 مرد، از خشم و حسرت، نمى دانست كه چه كند. دست بر دست مى مالید و گنجشك را ناسزا مى گفت. ناگهان رو به گنجشك كرد و گفت : حال كه مرا از چنان گوهرهایى محروم كردى، دست كم، آخرین پندت را بگو. 🌴 گنجشك گفت: ای مرد نادان!با تو گفتم كه اگر نعمتى را از كف دادى، غم مخور؛ اما اینك تو غمگینى كه چرا مرا از دست داده اى. 🌴 نیز گفتم كه سخن محال و ناممكن را نپذیر؛ اما تو هم اینك پذیرفتى كه در شكم من گوهرهایى است كه چهل مثقال وزن دارد. آخر من خود چند مثقالم كه چهل مثقال گوهر با خود حمل كنم !؟ پس تو لایق آن دو نصیحت نبودى و پند سوم را نیز با تو نمى گویم كه قدر آن نخواهى دانست. این را گفت پر زد و در هوا ناپدید شد. 🔻 برگرفته از دفتر چهارم مثنوی معنوی @avayeqoqnus