.
صبح، سرمست از شراب روشنی است
صبح، لبخند گل بوییدنی است 🍀
در گلستان بهار عاشقی
رویش خورشید زیبا دیدنی است 🌻
صبح بخیر و شادی رفقا 🙏🌹
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
الهی ادای شکر ترا هیچ زبان نیست
و دریای فضل ترا هیچ کران نیست
و سر حقیقت تو بر هیچکس عیان نیست،
هدایت کن بر من رَهی
که بهتر از آن نیست. 🌱
آمین 🙏🌸
#مناجات
#خواجه_عبدالله_انصاری
✨ @avayeqoqnus ✨
📚 کفش نارنجی 🧡
پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاده بود،
قیمتها را میخواند و با پولی که جمع کرده بود مقایسه میکرد تا چشمش به آن کفش نارنجی که یک گل بزرگ نارنجی هم روی آن بود، افتاد....
بعد از آن دیگر کفشها را نگاه نکرد ، قیمتش کمی از پولی که او داشت بیشتر بود.
آن شب به پدرش گفت که می خواهد کفش بخرد و مقداری پول کم دارد...
بعد از شام پدرش پول به او داد و گفت: فردا برو بخر.
تا صبح خواب کفش نارنجی را دید که با یک دامن نارنجی پوشیده بود و می رقصید و زیباترین دختر دنیا شده بود.
فردا بعد از مدرسه با مادرش به مغازه کفش فروشی رفت، مادر تا کفش نارنجی را دید اخمهایش را درهم کشید و گفت : دخترم تو دیگه بزرگ شده ای برای تو زشته،
و با اجبار برایش یک جفت کفش قهوه ای خرید.
شش سال بعد وقتی که هجده سالش بود
با نامزدش به خرید رفته بودند، کفش نارنجی زیبایی با پاشنه بلند پشت ویترین یک مغازه بود ، دلش برای کفشها پر کشید؛
به نامزدش گفت:چه کفش قشنگی! اینو بخریم؟ نامزدش خنده ای کرد و گفت:
خیلی رنگش جلفه ، برای یه خانم متاهل زشته.
فقط لبهای شیرین خندیدند.
دو سال بعد پسرش به دنیا آمد...
بیست و هفت سال به سرعت گذشت ، دیگر زمانه عوض شده بود و پوشیدن کفش نارنجی نه جلف بود و نه زشت.
یک روز که با شوهرش در حال قدم زدن بودند ، برای هزارمین بار ، کفش نارنجی اسپرت زیبایی پشت ویترین مغازه ، دلش را برد. به شوهرش گفت:
بریم این کفش نارنجی رو بپوشم ببینم تو پام چه جوریه.
شوهرش اخمی کرد و گفت: با این کفش روت میشه بری خونه مادرزن پسرمون!!! این بار حتی لبهای شيرين هم نتوانستند بخندند !!!
بیست سال دیگر هم گذشت،
در تمام جشن تولدهای نوه اش که دختری زیبا، شبیه به خودش بود، علاوه بر کادو یک کفش نارنجی هم می خرید.
این را تمام فامیل می دانستند و هر کس علتش را می پرسید او می خندید و می گفت:کفش نارنجی شانس میاره.
آن شب، در جشن تولد بیست و سه سالگی نوه اش، در میان کادوها، یک کفش نارنجی دیگر هم بود...
پسرش در حالیکه کفشها را جلوی پای شیرین گذاشت، گفت:مامان برات کفش نارنجی خریدم که شانس میاره....
بالاخره در سن هفتاد سالگی, کفش نارنجی پوشید.
دلش می خواست بخندد اما گریه امانش نمی داد.
در یک آن به سن دوازده سالگی برگشت، پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاد و پنجاه و هشت سال جوان شد...
نوه اش او را بوسید و گفت:مامان بزرگ چقدر به پات میاد.
آن شب خواب دید که جوان شده کفشهای نارنجی اش را پوشیده و در عروسی نوه اش می رقصد.
وقتی از خواب بیدار شد و کفشهای نارنجی را روی میز کنار تخت دید با خودش گفت:امروز برای خودم یک دامن نارنجی می خرم ... 🌸
همین امروز کفشهاى نارنجى زندگیتان
را بخرید.
تاهفتاد سالگى صبر نکنید ،
این زندگى مال شماست !!!
#داستان
✨ @avayeqoqnus ✨
.
دور کنید مرا از آن عقلی که
گریستن نمی داند
و آن فلسفه ای که
خندیدن نمی شناسد
و آن غروری که
در برابر کودکان سر خم نمی کند...
#جبران_خلیل_جبران
✨ @avayeqoqnus ✨
.
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک 🥀
#نظامی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
اگر دانی که دنیا غم نیرزد
به روی دوستان خوش باش و خرم
غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی میشود کم
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادیست محکم
برو شادی کن ای یار دل افروز
چو خاکت میخورد چندین مخور غم
#سعدی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
🌻 قطره عسلی بر زمین افتاد،
مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود،
پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید…
🌻 باز عزم رفتن کرد،
اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد
تا هر چه بیشتر و بیشتر لذت ببرد…
🌻 مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد… اما (افسوس) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک شده و داخل عسل به هم چسبیده بودند و توانایی حرکت نداشت…
در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد …
🌻 بنجامین فرانکلین میگوید: دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود … 👌
این است حکایت دنیای ما 🌿
#تلنگر
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
با طلوع آفتاب، زندگی میشکفد 🌞
زمانی دیگر برای ساختن رویاها
و آغاز یک داستان نو... 🌻
لبخند بزن
و امروز سفر تازهای خلق کن 🌿
سلام صبح تون پر از عشق و امید رفقا 🙏🌹
☀️ @avayeqoqnus ☀️
🍀🍂🪴🍂🍀
خداوندگارا نظر کن به جود
که جُرم آمد از بندگان در وجود
گناه آید از بندهی خاکسار
به امیدِ عفو خداوندگار
کریما به رزق تو پروردهایم
به انعام و لطف تو خو کردهایم
گدا چون کرم بیند و لطف و ناز
نگردد ز دنبال بخشنده باز
چو ما را به دنیا تو کردی عزیز
به عُقبی همین چشم داریم نیز
آمین 🙏🌹
🔸 برگرفته از باب دهم بوستان سعدی
#مناجات
#سعدی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
ای لحظات خوش
که هنوز از راه نرسیدهاید ،
آیا نمیشود
راه کوتاه تری در پیش بگیرید؟
قبل از این که
دل هایمان فرتوت شوند… 💛 🌱
#نزار_قبانی
✨ @avayeqoqnus ✨
📕 #حکایت_طنز
روزی شخصی نزد طبیب رفت و گفت شکم من به غایت درد می کند آن را علاج کن که بی طاقت شده ام.
طبیب گفت : امروز چه خورده ای؟
مریض گفت : نان سوخته.
طبیب غلام خود را گفت : داروی چشم را بیاور تا در چشم او کشم.
مریض گفت : من درد شکم دارم داروی چشم را چه کنم ؟
طبیب گفت : اگر چشمت روشن بودی نان سوخته نمی خوردی. 👌😄
🔸 از کتاب لطایف الطوایفِ
فخرالدین علی صفی
#حکایت
✨ @avayeqoqnus ✨
.
برخیز، تا نهیم سر خود بپای دوست
جان را فدا کنیم، که صد جان فدای دوست
در دوستی ملاحظه مرگ و زیست نیست
دشمن بِه از کسی، که نمیرد برای دوست
حاشا! که غیر دوست کند جا بچشم من
دیدن نمیتوان دگری را بجای دوست
از دوست، هر جفا که رسد، جای مِنَتست
زیرا که نیست هیچ وفا چون جفای دوست
با دوست آشنا شده، بیگانه ام ز خلق
تا آشنای من نشود آشنای دوست
در حلقه سَگان درش می روم، که باز
احباب صف زنند بگرد سرای دوست
دست دعا گشاد هلالی بدرگهت
یعنی بدست نیست مرا جز دعای دوست
#هلالی_جغتایی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📚 صورت حساب هنگفت برای یک ضربه ساده
موتور هواپيماي بزرگی خراب شد .
مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند
اما هیچکدام موفق نشدند!
سرانجام مالك هواپيما تصمیم گرفت مردی را که سالها تعمیر کار هواپيما بود بیاورد..
وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور هواپيما شد.
مالك هواپيما نیز مشغول تماشای کار او بود.
بعد از یک روز وارسی کامل فردا صبح مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد
و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد و بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد.
یک هفته بعد صورتحسابی ده هزار دلاری از آن مرد دریافت شد. مالك هواپيما با عصبانیت فریاد زد:
"او واقعا هیچ کاری نکرد!
ده هزار دلار برای چه می خواهد بگیرد؟"
بنابراین از آن مرد خواست ریز صورتحساب را برایش ارسال کند.
مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد.
ضربه زدن با آچار : 2دلار
تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود : 9998 دلار
و ذیل آن نیز نوشت :
تلاش کردن مهم است اما دانستن اینکه کجا باید تغییر کند می تواند همه چیز را تغییر بدهد. 👌
#داستان
✨ @avayeqoqnus ✨
.
اگر حرف های دلم بی اگر بود ... 🌿
اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات طراوت
پر از رد پای دقایق نبود
اگر ذهن آیینه خالی نبود
اگر عادت عابران بیخیالی نبود
اگر گوش سنگین این کوچهها
فقط یک نفس میتوانست
طنین عبوری نسیمانه را
به خاطر سپارد
اگر آسمان میتوانست، یکریز
شبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارد
اگر رد پای نگاه تو را
باد و باران
از این کوچهها آب و جارو نمیکرد
اگر قلک کودکی لحظهها را پس انداز میکرد
اگر آسمان سفرهی هفت رنگ دلش را
برای کسی باز میکرد
و میشد به رسم امانت
گلی را به دست زمین بسپریم
و از آسمان پس بگیریم
اگر خاک کافر نبود
و روی حقیقت نمیریخت
اگر ساعت آسمان دور باطل نمیزد
اگر کوهها کر نبودند
اگر آبها تر نبودند
اگر باد میایستاد
اگر حرفهای دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
اگر میتوانستم از خاک
یک دسته لبخند پرپر بچینم
تو را میتوانستم ای دور
از دور
یکبار دیگر ببینم! 🌹
#قیصر_امین_پور
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
دکلمه شعر "اگر حرف های دلم بی اگر بود"
🔸 این دکلمه زیبا تقدیم به نگاه شما خوبان 🌸
#دکلمه
#قیصر_امین_پور
✨ @avayeqoqnus ✨
.
امروز در آهنگ صبح
شعری باید گفت
پر از طلوع
قصهای باید گفت
پر از امید
و ترانهای باید خواند
پر از مهربانی
تا اسبابِ حالِ خوبِ دلِ هم شویم
صبح تون بخیر و شادی 🌼 و
حال دلتون خوبِ خوب رفقا 🙏🌹
☀️ @avayeqoqnus ☀️