eitaa logo
آوای ققنوس
8.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
547 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
. مثل باران بهاری که نمی گوید کِی بی خبر در بزن و سر زده از راه برس 🌹 @avayeqoqnus
. وطن آدمی را در هیچ نقشه جغرافیایی نمی‌توان یافت؛ وطن آدمی در قلب همه کسانی است که دوستش دارند. 🌱 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📕 دوستان ناخالص دهقان ثروتمندی بود که زمین و باغ فراوان داشت و همیشه در نگهداشتن مال و محافظت از آن پسرش را نصیحت کرده، او را به کسب دانش تشویق کرده و از دوستان بد برحذر می داشت. پدر درگذشت و همه ثروت او به دست پسر افتاد. در این زمان دوستان پسر چند برابر شدند. مادر پسر که زن دانا و فهمیده ای بود، به او گفت: "پسرم ارث و پند پدر را نگاه دار و دوستان را بدون این که بیازمایی خالص ندان." پسر گفت: "نه، اینها دوست واقعی هستند و حتی حاضرند جانشان را فدای من کنند." مادر گفت: "بهتر است آنها را امتحان کنی." فردای آن روز، پسر نزد دوستانش رفت و گفت: "به تازگی موشی در خانه ما پیدا شده که دیشب حتی گوشت کوب ما را خورد." دوستانش به هم نگاه کردند. یکی از آنها گفت: "بله، درست است. اتفاقا همین بلا سر ما هم آمد .موشی گوشت کوب ما را برداشت و به سوراخش برد." دیگری گفت: "این که چیزی نیست ما موشی داریم که یک روز نصف وسایلمان را به خانه اش برد." آن یکی گفت: "اگر بشنوید موش ما چه کرده ، شاخ در می آورید . موش ما گوش کوب و وسایل خانه و حتی آشپزخانه را هم به لانه اش برد." پسر دهقان با خوشحالی نزد مادر رفت و ماجرا را تعریف کرد و از دوستان لایقش گفت که دروغ به آن بزرگی را پذیرفته بودند. مادر گفت: "همین نشان می دهد که دوستان خوبی نداری، چون دوست خوب آن است که به تو راست بگوید نه آن که تو را دل خوش کند." پسر نپذیرفت. مدتی بعد مادرش درگذشت و او هم تمام دارایی خود را از دست داد. روزی در جمع دوستان نشسته بود، آهی کشید و گفت: دیشب فقط یک نان توی سفره داشتم که آن را هم موش خورد. دوستانش خندیدند، یکی گفت: "عجب حرفی می زنی؟ مگر موش می تواند یک نان کامل را بخورد؟" پسر دهقان با دلی شکسته به خانه بازگشت. دوستان ناخالص در وقت گشایش هستند و در وقت تنگی، به یکباره غیب می شوند. همانند قوطی نوشابه ای که تا پر باشد، همه آن را دو دستی نگه می دارند و وقتی خالی شد، آن را به گوشه ای پرتاب می کنند. 🔸 برگرفته از کتاب "مرزبان نامه" ☀️ @avayeqoqnus ☀️
. یک لحظه کسی که با تو دمساز آید یا با تو دمی همدم و همراز آید از کوی تو گر سوی بهشتش خوانند هرگز نرود وگر رود باز آید 🌹 @avayeqoqnus
. آنچنان کَز رفتن گُل خار می‌ماند به جا از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا 🍂 آه افسوس و سِرشکِ گرم و داغِ حسرت است آنچه از عمر سبک‌رفتار می‌ماند به جا 🍁 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔅 به آرامی آغاز به مردن می‌كنی اگر سفر نكنی اگر كتابی نخوانی اگر به اصوات زندگی گوش ندهی اگر از خودت قدردانی نكنی 🔅 به آرامی آغاز به مردن می‌كنی زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند 🔅 به آرامی آغاز به مردن می‌كنی اگر برده‏ ی عادات خود شوی اگر همیشه از یك راه تكراری بروی اگر روزمرگی را تغییر ندهی اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی 🔅 به آرامی آغاز به مردن می‏كنی اگر از شور و حرارت از احساسات سركش و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند و ضربان قلبت را تندتر می‌كنند دوری كنی... 🔅 به آرامی آغاز به مردن می‌كنی اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی اگر ورای رویاها نروی اگر به خودت اجازه ندهی كه حداقل یك بار در تمام زندگی‏ات ورای مصلحت‌اندیشی بروی... 🔅 امروز زندگی را آغاز كن! امروز مخاطره كن! امروز كاری كن! نگذار كه به آرامی بمیری. 🌱 🔸 از سروده های پابلو نرودا ترجمه احمد شاملو @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. هـر لحظه گنج بـزرگی اسـت زمان به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند فراموش نکنیم دیروز به تاریخ پیوست فـردا معماست و امروز هدیه خـ🌸ـداونـد است صبح بخیر و نیکی 🌱 امروزتون پر از اتفاق های ناب رفقا 🙏🌹 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
. خدایا زبانم قاصر است از گفتن و شمارش نعماتت فقط هر چه می‌نگرم نعمت است و نعمت … خدایا هزاران بار شکرت بابت داده ها و نداده هایت؛ که داده هایت رحمت و نداده هایت حکمت اند. 🙏🌿 ☀️ @avayeqoqnus ☀️ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕 آواز جغد پیر جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می کرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند.  او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود.  او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیمِ دلِ آدم ها با این آواز کمی بلرزد. روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی.  آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری. قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند. سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به او گفت: آوازه خوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است. جغد گفت: خدایا! آدم هایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند. . خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می دهند و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چیز کوچک و بی ارزش ،دل بستن به آنانی که شایسته ی دل بستن نیستند و دل بستن به هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد. دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ. جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خوانَد و آنکس که می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست. 🌱 @avayeqoqnus
. با کریمان کارها دشوار نیست 💙 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. همیشه که نباید بنشینیم و بدی‌های زندگی‌مان را مرور کنیم؛ گاهی باید نشست و  پا بر روی پا انداخت و خوشی‌ها را شمرد، چای نوشید و پشت کرد به تمامِ نداشتن‌ها و غصه‌هایی که عمری با آن‌ها زندگی کردیم. عصر پنج شنبه تون خوب و خوش رفقا 🙏🌹 ✨ @avayeqoqnus
. 📚 ضرب المثل "با دمش گردو می ‌شکنه" یعنی از اتفاقی که برایش افتاده بسیار شاد و سرخوش است. ریشه این ضرب المثل به موش ها برمی گردد؛ موش ها وقتی گردویی را پیدا می کنند، به جهت علاقه وافری که به آن دارند، سعی می کنند با دمشان گردو را بشکنند و از بس که خوشحالند، توجه ندارند که نمی شود با این دم نرم و لطیف، گردوی سفت و ضخیم را شکست. اینگونه است که وقتی کسی سرمستانه شادی می کند و چشمش را به حقایق می بندد، این ضرب المثل را برایش به کار می برند. یعنی آنقدر خوشحال است که حواسش نیست دارد چه می کند! گاهی هم به صورت تمسخرآمیز این ضرب المثل را برای کسی که بیش از حد شاد و شنگول است استفاده می کنند. مثلا، تا دیروز هرکسی را می دید کاسه چه کنم چه کنم در دست می گرفت و خودش را به گدایی می زد. حالا دو قران پول در مسابقه برنده شده، دارد با دمش گردو می شکند و کسی را هم نمی شناسد! @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. هر کسی را سَرِ چیزی و تمنای کسیست ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر 🌸 @avayeqoqnus
. حکیمی از شخصی پرسید: "روزگار چگونه است؟" شخص با ناراحتی گفت: "چه بگویم امروز از گرسنگی مجبور شدم کوزه سفالی که یادگار سیصدساله اجدادیم بود را بفروشم و نانی تهیه کنم." حکیم گفت: "خداوند روزی ات را سیصدسال پیش کنارگذاشته و اینگونه ناسپاسی می کنی؟" @avayeqoqnus
. دلبران را وفا نمی باشد لطفشان جز جفا نمی باشد مهربانی و بنده پروردن بینشان گوییا نمی باشد همچو سرو سَهی چرا میلش دَمَکی سوی ما نمی باشد از لب لَعل آن نگار شبی کام جانم روا نمی باشد دلبرا از چه رو تو را رحمی بر دل بینوا نمی باشد ایمن از آه صبحدم منشین تیر آهم خطا نمی باشد ناز بر ما مکن بسی ای گل عشق و حسنش وفا نمی باشد غیر خاکی که هست بر قدمش دیده را توتیا نمی باشد در جهان با که گویم این غم دل دوست غمخوار ما نمی باشد @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⚜ ریاست به دست کسانی خطاست ⚜ که از دستشان دستها برخداست @avayeqoqnus
. عزیزِ نادیده‌ی من، دنیا مطلقا سیاه یا مطلقا سفید نیست آدم‌ها مطلقا خوب یا مطلقا بد نیستند در هرکدام از ما آنقدر بدی هست که کاملا خوب نباشیم و نیز آنقدر خوبی هست که مطلقا بد نباشیم. در جهان آنقدر امید هست که ناامید نباشیم و آنقدر ناکامی، که تمام طول زیستنمان به شادی و عیش و نوش نگذرد! عزیزِ نادیده‌ی من! بعد از این، هر غروب که دلت گرفت و اندوه جهان روی سرت آوار شد، به طلوع هم فکر کن، خزان را که دیدی، به بهار هم فکر کن. و وقتی از آدم‌ها رنجی و اندوهی به تو رسید و وقتی به بد بودنشان فکر کردی؛ به این هم فکر کن که همان آدم‌ها جایی و برای کسی، آدمِ خوبِ داستان‌اند. نه همیشه ناامید و نه همیشه امیدوار باش؛ چرا که هر شرایط و هر موقعیتی، احساسات متفاوتی را ایجاب می‌کند و همه چیز نسبی‌ست، حتی خوب یا بد بودنِ آدم‌ها و حتی سیاه یا سفید بودنِ جهان. روی هیچ‌چیز و هیچ‌کس مطلقا نمی توان حساب کرد، اما تو زندگی کن و فراموش نکن که تو باید بتوانی از میان اینهمه انسان، روی خودت حساب کنی. 👌🌱 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند مشکلی گر سر راه تو ببندد تو بخند غصه ها فانی و باقی همه زنجیر به هم گر دلت از ستم غصه برنجد تو بخند صبح بخیر 🌞 جمعه تون پر از خنده و شادی رفقا 🙏🌹 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الهی؛ توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم. زیرا در عطا کردن است که می‌ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می‌شویم. آمین 🙏🌸 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
. دامن مَکِش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که نازِ رقیبان کشیده‌ام 🌸 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📗 مرد ناشنوا و عیادت از بیمار مرد ناشنوایی بود که می‌خواست به عیادت همسایه مریضش برود. با خود گفت: "من کر هستم. چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم؟ او مریض است و صدایش ضعیف هم هست. وقتی ببینم لبهایش تکان می‌خورد. می‌فهمم که مثل خود من احوالپرسی می‌کند." مرد ناشنوا در ذهن خود گفتگویی با این مضمون آماده کرد: من می‌گویم: حالت چطور است؟ او خواهد گفت(مثلاً): خوبم شکر خدا بهترم. من می‌گویم: خدا را شکر چه خورده‌ای؟ او خواهد گفت(مثلاً): شوربا, یا سوپ یا دارو. من می‌گویم: نوش جان باشد. پزشک تو کیست؟ او خواهد گفت: فلان حکیم. من می‌گویم: قدم او مبارک است. همه بیماران را درمان می‌کند. ما او را می‌شناسیم. طبیب توانایی است. مرد کر پس از اینکه این پرسش و پاسخ را در ذهن خود آماده کرد. به عیادت همسایه رفت و کنار بستر مریض نشست. پرسید: حالت چطور است؟ بیمار گفت: از درد می‌میرم. کر گفت: خدا را شکر. مریض بسیار بدحال شد. گفت این مرد دشمن من است!! کر گفت: چه می‌خوری؟ بیمار گفت: زهر کشنده. کر گفت: نوش جان باد!! بیمار عصبانی شد. کر پرسید پزشکت کیست. بیمار گفت: عزراییل. کر گفت: قدم او مبارک است!! حال بیمار خراب تر شد. مرد ناشنوا پس از این عیادت از خانه بیمار بیرون آمد و خرسند از اینکه حقِ همسایگی را مراعات کرده خدا را سپاس گفت. از آن طرف بیمار هم که آزرده و دلشکسته شده بود با خود می گفت: عجبا ، من می دانستم که او با من میانه خوبی ندارد . ولی نمی دانستم که خواهان مرگ من نیز هست. آنگاه شروع به ناسزا گفتن و دشنام به آن شخص کرد و دوستی آن ها پایان یافت. 📌 این داستان ، حکایت حال انسان هاست که در زندگی خویش با معیارهای محدود و پیش فرضهای بی اساس ، قضیه ای را نزد خود می سازند و می پردازند و آنگاه به نتیجه گیری جَزمی و قطعی دست می زنند و لحظه ای هم در این کار درنگ و تأمل روا نمی دارند و احتمال دیگری را مورد نظر قرار نمی دهند. 🔻 برگرفته از دفتر اول مثنوی معنوی @avayeqoqnus