آرزو کنیم حال همه خوب باشد
خیابان، پر باشد از
عابرانی کـه سرخوش و آسوده از کنار هم عبور میکنند
و میخندند، از ته دلشان می خندند.
آرزو کنیم حال همه خوب باشد
بـه خوبی دو روز مانده بـه عید زمان کودکی
و بـه خوبی همان روزی کـه آرامش و عشق؛
بـه خیابانهاي این شهر، برگردد…
@avayeqoqnus
🌹 زندگی کن و لبخند بزن...
🌹 بخاطر آن هایی که با لبخندت
زندگی می کنند...
🌹 از نفست آرام می گیرند...
🌹و به امیدت زنده هستند...
♦️ سلام، صبح تون پر از لبخند
دوستان 🙏 🌸
@avayeqoqnus
📚 تصمیم سرنوشت سازِ آلفرد نوبل
آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند.
زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامهها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است.
آلفرد وقتی صبح روزنامهها را میخواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد: آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مرگآورترین سلاح بشری مرد!
آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟
سریع وصیت نامهاش را آورد. جملههای بسیاری را خط زد و اصلاح کرد و پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزهای برای صلح و پیشرفتهای صلح آمیز شود.
امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزههای فیزیک و شیمی نوبل و… میشناسیم.
نوبل امروز، هویت دیگری دارد.
یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است. 👌
#داستان
#داستان_آموزنده
✨@avayeqoqnus✨
🍃 صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
🍃 بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم
🍃 ولی افسوس و صد افسوس
🍃 زِاَبر تیره برقی جست
🍃 که قاصد را میانِ ره بسوزانید
🍃 کُنون وامانده از هر جا
🍃 دگر با خود کنم نجوا
🍃 یکی را دوست میدارم
🍃 ولی افسوس او هرگز نمیداند
#شعر
#فریدون_مشیری
@avayeqoqnus
📚 #حکایت_های_بهلول_دانا
روزی بهلول نزد هارون الرشید رفت و درخواست مقداری پیه کرد تا با آن پیه پیاز، که نوعی غذای ارزان قیمت برای مردم فقیر بوده، فراهم سازد.
هارون به خدمتکارانش گفت مقداری شلغم پوست کنده نزد او بیاورند تا شاهد عکسالعمل بهلول باشند و بیازمایند که آیا او میتواند میان پیه و شلغم پوستکنده تمایزی قائل شود یا خیر.
بهلول نگاهی به شلغمها انداخت، آنها را به زبانش نزدیک کرد، بو نمود و بعد گفت: نمیدانم چرا از وقتی که تو حاکم مسلمانان شدهای، چربی هم از دنبه رفته است. 👌
#حکایت
#بهلول
@avayeqoqnus
⚜ به رنج اندر است اي خردمند گنج
⚜ نیابد کسی گنج نابرده رنج
#فردوسی
@avayeqoqnus
📚 ضرب المثل "شتر دیدی ندیدی"
معنی و کاربرد:
از این ضرب المثل هنگامی استفاده میشود که کسی از رازی خبر دارد و افشای آن باعث دردسرش خواهد شد.
در اصل این ضرب المثل افراد را به کم گویی و سکوت دعوت میکند.
داستان:
مردی در صحرا به دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر با هوشی برخورد . سراغ شتر را از او گرفت .
پسر گفت : شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله .
پسر پرسید : آیا یک طرف بار شیرین و طرف دیگرش ترش بود ؟ مرد گفت : بله . حالا بگو شتر کجاست؟ پسر گفت من شتری ندیدم .
مرد ناراحت شد و فکر کرد که شاید این پسر بلایی سر شتر او آورده و پسرک را نزد قاضی برد و ماجرا را برای قاضی تعریف کرد .
قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور مشخصات او را درست داده ای ؟
پسرک گفت : در راه ، روی خاک اثر پای شتری دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود . فهمیدم که شاید شتر یک چشمش کور بود.
بعد دیدم در یک طرف راه مگس بیشتر است و یک طرف دیگر پشه بیشتر است. و چون مگس شیرینی و پشه ترشی را دوست دارد نتیجه گرفتم که شاید یک طرف بار شتر شیرینی و طرف دیگر بار ترشی بوده است .
قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت : درست است که تو بی گناهی ولی زبانت باعث دردسرت شد .
پس از این به بعد شتر دیدی ، ندیدی !!
#ضرب_المثل
✨@avayeqoqnus✨
♦️ بابا طاهر عریان در این رباعی از این ضرب
المثل استفاده کرده و از خدا میخواهد که
گناهان ما را نادیده بگیرد:
☘ از آن روزی که ما را آفریدی
☘ به غیر از معصیت چیزی ندیدی
☘ خداوندا به حق هشت و چارت
☘ ز ما بگذر، شتر دیدی ندیدی
#ضرب_المثل
@avayeqoqnus
همه محاسبات مرا در هم ریختهای
تا یک ساعت پیش
فکر میکردم
ماه در آسمان است
اما یک ساعت است
که کشف کرده ام
ماه
در چشمان تو جای دارد
#نزار_قبانی
#عاشقانه
@avayeqoqnus
📚 داستان نجاری که پلِ آشتی میساخت 👌👏
در زمانهای قدیم دو برادر در کنار هم روی زمینی که از پدرشان به ارث برده بودند کار میکردند و در نزدیک هم خانههایی برای خودشان ساخته بودند و به خوبی روزگار میگذراندند.
برحسب اتفاق روزی بر سر مسئلهای با هم به اختلاف رسیدند. برادر کوچکتر بین زمینها و خانههایشان کانال بزرگی حفر کرد و داخل آن آب انداخت تا هیچ گونه ارتباطی با هم نداشته باشند.
برادر بزرگتر هم ناراحت شد و از نجاری خواست تا با نصب پرچینهای بلند کاری کند تا برادرش را نبیند و خودش عازم شهر شد.
هنگام عصر که برگشت با تعجب دید که نجار بجای ساخت دیوار چوبی بلند یک پل بزرگ ساخته است.
برادر کوچکتر که از صبح شاهد این صحنه بود پیش خود اندیشید حتماً برادرش برای آشتی دستور ساخت پل را داده است و بیصبرانه منتظر بازگشت او بود.
رفت و برادر بزرگ را در آغوش گرفت و از او معذرتخواهی کرد.
دو برادر از نجار خواستند چند روزی مهمان آنها باشد، اما نجار گفت که پلهای زیادی باید بسازد و رفت. 👌
#داستان
#داستانک
#داستان_آموزنده
@avayeqoqnus
🔸 جهان یادگار است و ما رفتنی
🔸 به گیتی نماند بجز گفتنی
🔸 به نامِ نکو گر بمیرم رَواست
🔸 مرا نام باید که تن مرگ راست
#فردوسی
@avayeqoqnus
📚 خارکنی که از حاتم طائی جوانمردتر بود
روزی، یکی از دوستان حاتم طایی از او پرسید: "آیا در طول زندگیت از خودت بزرگوارتر و جوانمردتر (بی تفاوت تر نسبت به مادیات) دیده ای؟"
حاتم پاسخ داد: "بله دیده ام." سپس اینگونه تعریف کرد:
"یک روز، تعداد زیادی از بزرگان عرب را در مسیری بیابانی به غذا دعوت کرده بودم و برای همین، چهل شتر قربانی کرده بودم و همه داشتند غذا میخوردند. آن روز، برای انجام دادن کاری به گوشه ای از صحرا رفتم. در بین راه، خارکنی را دیدم.
بدون اینکه او مرا بشناسد و من خودم را معرفی کنم از او پرسیدم: تو چرا به میهمانی حاتم طائی نمیروی تا تو هم از سفره ای که پهن شده غذایی بخوری و گرسنه نمانی؟ مگر نمی دانی که امروز حاتم طایی مهمانی بزرگی برپا کرده است؟
مرد خارکن در پاسخ گفت: کسی که زحمت بکشد و حاصل دسترنج خودش را بخورد، نیازی ندارد که خودش را حقیر کند، منت حاتم طایی را بکشد و برای لقمه ای نان خوردن مهمان او شود؛ حتی اگر حاتم طایی بسیار بخشنده باشد و منتی بر کسی نگذارد.
آن وقت من فهمیدم که این مرد بسیار مناعت طبع دارد و از من جوانمردتر و بزرگوارتر است."
به قول سعدیِ جان:
هر که نان از عمل خویش خورَد
منت حاتم طائی نبرد
#حکایت
#حاتم_طایی
@avayeqoqnus