eitaa logo
آوای ققنوس
8.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
594 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیش از آن که دانه ای جوانه بزند و به نور برسد ریشه ها تاریکی را تجربه می کنند... صبح بخیر و شادی رفقا 🌞🌹 روزتون مملو از نور و امید 🪴 @avayeqoqnus
پادشاها تو کریمی و رحیمی و غفور دست ما گیر که درمانده و بی‌بال و پریم الهی دریاب که می‌توانی آمین 🙏🌹 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📚 هدیه کریسمس عجیب چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه‌ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک را بغل کرده بود و به خانمی که همراهش بود می‌گفت: «عمه جان...» اما زن با بی حوصلگی جواب داد: «جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!» زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت. به آرامی از پسرک پرسیدم: «عروسک را برای کی می خواهی بخری؟» با بغض گفت: «برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد». پرسیدم: «مگر خواهرت کجاست؟» پسرک جواب داد : «خواهرم رفته پیش خدا، پدرم میگه مامان هم قراره بزودی بره پیش خدا.» 🥺 پسر ادامه داد: «من به پدرم گفتم که از مامان بخواهد که تا برگشتنم از فروشگاه منتظر بماند». بعد خودش را به من نشان داد و گفت: «این عکسم را هم به مامان می دهم تا آنجا فراموشم نکند، من مامان را خیلی دوست دارم ولی پدرم می گوید که خواهرم آنجا تنهاست و غصه می خورد.» پسر سرش را پایین انداخت و دوباره موهای عروسک را نوازش کرد. طوری که پسر متوجه نشود، دست به جیبم بردم و یک مشت اسکناس بیرون آوردم. از او پرسیدم: «می خواهی یک بار دیگر پولهایت را بشماریم، شاید کافی باشد!» او با بی میلی پول هایش را به من داد و گفت: «فکر نمی کنم، چند بار عمه آنها را شمرد ولی هنوز خیلی کم است.» من شروع به شمردن پول هایش کردم. بعد به او گفتم: «این پول ها که خیلی زیاد است، حتما می توانی عروسک را بخری!» پسر با شادی گفت: «آه خدایا متشکرم که دعای مرا شنیدی!» بعد رو به من کرد و گفت: «من دلم می خواهد که برای مادرم هم یک گل رز سفید بخرم، چون مامان گل رز خیلی دوست دارد، آیا با این پول که خدا برایم فرستاده می توانم گل هم بخرم؟» اشک از چشمانم سرازیر شد، بدون اینکه به او نگاه کنم، گفتم:«بله عزیزم، می توانی هر چقدر که دوست داری برای مادرت گل بخری.» چند دقیقه بعد عمه اش بر گشت و من زود از پسر دور شدم و در شلوغی جمعیت خودم را پنهان کردم. فکر آن پسر حتی یک لحظه هم از ذهنم دور نمی شد؛ ناگهان یاد خبری افتادم که هفته ی پیش در روزنامه خوانده بودم: «کامیونی با یک مادر و دختر تصادف کرد. دختر در جا کشته شده و حال مادر او هم بسیار وخیم است». فردای آن روز به بیمارستان رفتم تا خبری به دست آورم. پرستارِ بخش خبر ناگواری به من داد: «زن جوان دیشب از دنیا رفت». اصلا نمی دانستم آیا این حادثه به آن پسر مربوط می شود یا نه، حس عجیبی داشتم. بی هیچ دلیلی به کلیسا رفتم. در مجلس ترحیم کلیسا، تابوتی گذاشته بودند که رویش یک عروسک، یک شاخه گل رز سفید و یک عکس بود. 🥀🕊 @avayeqoqnus
تا روزی که بود دست‌هایش بوی گل سرخ می‌داد از روزی که رفت 🕊 گل‌های سرخ بوی دست‌های او را می‌دهند... 💔 @avayeqoqnus
بسیار سال ها گذشت تا بفهمم آن که در خیابان می گرید از آن که در گورستان می گرید بسیار غمگین تر است... سال ها گذشت من از خیابان های بسیار و از گورستان های بسیاری گذر کردم تا فهمیدم آن که حتی در خلوت خانه‌ی خویش نمی تواند بگرید از همه اندوهناک‌تر است 🥀🤍 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد عزیز می‌شود... یک لحظه آفتاب در هوای سرد، غنیمت می‌شود... خدا در مواقع سختی ها، تنها پناه می‌شود... یک قطره نور در دریای تاریکی، همه دنیا می‌شود… یک عزیز وقتی که از دست رفت، همه کس می‌شود… پاییز وقتی که تمام شد، به نظر قشنگ و قشنگتر می‌شود... و ما همیشه دیر متوجه می‌شویم! قدر داشته‌هایمان را بدانیم… چرا که خیلی زود، دیر می‌شود... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست دیگران از ساغرِ ساقی و ما از جام او صبح بخیر و شادکامی رفقا 🌞🌺 ✨@avayeqoqnus