📜 عاقبت بز حسود
روزی روزگاری یک الاغ و یک بز در انبار
یک کشاورز زندگی می کردند. بز خیلی
حسود بود.
بز یک روز با خودش گفت:
احتمالا کشاورز و خانواده اش، الاغ را
بیشتر از من دوست دارند، چرا که بهتر از
من به او غذا می دهند.
تازه، الاغ همیشه به بیرون می رود و …
او برای اینکه جایگاه الاغ را تضعیف کند
به فکر حیله ای افتاد.
لذا رو کرد به الاغ و گفت:
خیلی برایت متاسفم. دلم برایت میسوزد.
الاغ متحیر شد. می دانست که بز خیلی از او خوشش نمی آید، اما حالا چرا دلش برای او سوخته بود؟!
به همین خاطر از بز پرسید:
چرا دلت برای من می سوزد؟
بز گفت:
چگونه غمگین نباشم برادر، تو سنگین
ترین کارها را انجام میدهی، تو را
به سنگ آسیاب میبندند، صبح تا غروب
با بار بر پشت، این سو و آن سو
می روی و …
تو هم حق داری آرامش داشته باشی؛
مثل من گوشهای بنشینی و فقط مشغول
علف خوردن و جست و خیز باشی.
سعی کن خودت را هر چه زودتر از این
وضعیت خلاص کنی.
الاغ کمی فکر کرد، بعد با خود گفت
که عجب! بز راست می گوید.
لذا الاغ رو به بز کرد و پرسید: به نظر تو
چه کار کنم؟
بز گفت:
فردا از کنار یکی از چالههایی که رد میشوی، خودت را به داخل گودال بینداز
و وانمود کن که پایت شکسته است.
احتمال می دهم که کشاورز بعد از این
اتفاق بگوید که چقدر من از این الاغ کار
کشیدم! لذا خیلی خسته شده است.
بهتر است به او استراحتی بدهم.
حتی ممکن است الاغ دیگری بخرد و کارهای تو بعد از آن خیلی کمتر شود.
الاغ آنچه که از دهان بز شنیده بود را
پسندید و باور کرد.
یک روز صبح در حالی که باری را حمل
میکرد، پای خود را به عمد در یکی از
چاله های جاده، انداخت.
این کار باعث شد تا پای الاغ بشکند و
همه جایش کبود شود.
کشاورز با دیدن وضعیت الاغ بسیار
ناراحت شد و بلافاصله دامپزشکی را برای
درمان او آورد.
کشاورز به دامپزشک گفت که تمام
زندگیاش با الاغ میچرخد و بدون الاغ
اوضاعش بهم میریزد.
از طرفی پولی هم ندارد که الاغی جدید
بخرد. دامپزشک الاغ را معاینه کرد و
گفت:
الاغ بیچاره چنان افتاده که با دارو درمان
نمی شود. با این حال اگر آنچه را که به
شما میگویم انجام دهید، الاغ شما بهتر
میشود.
کشاورز از دامپزشک پرسید:
بگو برای شفای الاغ چه کار کنم.
الاغ دست و پای من شده و بدون او
نمی توانم کارم را تمام کنم.
دامپزشک گفت:
باید جگر بزی پیدا کنی تا الاغت شفا پیدا
کند. جگر بز را بجوشانی و آب آن را به الاغ
بنوشانی. خیلی زود خوب خواهد شد.
به این ترتیب کشاورز بز خود را در انبار
سلاخی کرد تا الاغ خود را شفا دهد.
همیشه گفته اند که بار کج هیچ گاه به
مقصد نمیرسد!
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨@avayeqoqnus✨
🍃🍁🍃
همیشه به خاطر داشته باش
هرگاه به قله ای بلند رسیدی،
همزمان دره ای عمیق نیز
در کنارش دهان باز خواهد کرد.
#اوشو
✨ @avayeqoqnus ✨
.
اغلب فکر می کنیم
اینکه به یاد کسی هستیم
منتی است بر گردن آن شخص!
غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم
این هنر اوست نه ما!
به یاد ماندنی بودن بسیار مهمتر از به یاد بودن است.
🔸 از کتاب "تنهایی پرهیاهو"
نوشته بهومیل هرابال
#بریده_کتاب
✨ @avayeqoqnus ✨
نشستهام مترصّد که از دریچهی صبح
مگر طلوع کند آفتاب روز وصال 🌺
صبح شنبه بخیر 🌞
هفتهای عالی و بینظیر پیش رو داشته
باشید عزیزان 🪴
#خواجوی_کرمانی
✨@avayeqoqnus✨
الهی به روزِ کار آمدم بنده وار
با لب پُر توبه و زبان پُر استغفار،
خواهی به کرم عزیز دار خواهی خوار
که من خجلم و شرمسار
و تو خداوندی و صاحب اختیار. 🤲 🌺
#خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
آدم ها روزی معنی حرفهایشان را
میفهمند و متوجه رفتارهایشان
خواهند شد که با کسی از جنسِ
خودشان مواجه شوند ...
📚 خرده خاطرات
✍ ژوزه ساراماگو
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
◇●♡●◇
⚜ اگر گِردِ کسی بسیار گردی
⚜ اگرچه بس عزیزی خوار گردی
#عطار
✨@avayeqoqnus✨
.
📜 #حکایت
وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم،
دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی
گفت: مگر خُردی فراموش کردی که
درشتی میکنی؟
🍁 چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
🍀 چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
🍁 گر از عهد خُردیت یاد آمدی
🍀 که بیچاره بودی در آغوش من
🍁 نکردی در این روز بر من جفا
🍀 که تو شیرمردی و من پیرزن
🔻 از باب ششم گلستان سعدی
#سعدی
✨@avayeqoqnus✨