میرسد رهگذر صبح ز راه
با کمی توشهی نور
تا به آدینهی ما
عشق تعارف بکند... 💗
جمعه تون زیبا کنار عزیزان🪴
☀️ @avayeqoqnus ☀️
خُرم، دلِ آنکه از ستم آه نکرد
کس را ز درون خویش آگاه نکرد
چون شمع ز سوزِ دل سراپا بگداخت
وز دامنِ شعله دست کوتاه نکرد
🔻 رباعیات نقل شده از ابوسعید
اباالخیر از دیگر شاعران
✨@avayeqoqnus✨
📜 عاقبت بز حسود
روزی روزگاری یک الاغ و یک بز در انبار
یک کشاورز زندگی می کردند. بز خیلی
حسود بود.
بز یک روز با خودش گفت:
احتمالا کشاورز و خانواده اش، الاغ را
بیشتر از من دوست دارند، چرا که بهتر از
من به او غذا می دهند.
تازه، الاغ همیشه به بیرون می رود و …
او برای اینکه جایگاه الاغ را تضعیف کند
به فکر حیله ای افتاد.
لذا رو کرد به الاغ و گفت:
خیلی برایت متاسفم. دلم برایت میسوزد.
الاغ متحیر شد. می دانست که بز خیلی از او خوشش نمی آید، اما حالا چرا دلش برای او سوخته بود؟!
به همین خاطر از بز پرسید:
چرا دلت برای من می سوزد؟
بز گفت:
چگونه غمگین نباشم برادر، تو سنگین
ترین کارها را انجام میدهی، تو را
به سنگ آسیاب میبندند، صبح تا غروب
با بار بر پشت، این سو و آن سو
می روی و …
تو هم حق داری آرامش داشته باشی؛
مثل من گوشهای بنشینی و فقط مشغول
علف خوردن و جست و خیز باشی.
سعی کن خودت را هر چه زودتر از این
وضعیت خلاص کنی.
الاغ کمی فکر کرد، بعد با خود گفت
که عجب! بز راست می گوید.
لذا الاغ رو به بز کرد و پرسید: به نظر تو
چه کار کنم؟
بز گفت:
فردا از کنار یکی از چالههایی که رد میشوی، خودت را به داخل گودال بینداز
و وانمود کن که پایت شکسته است.
احتمال می دهم که کشاورز بعد از این
اتفاق بگوید که چقدر من از این الاغ کار
کشیدم! لذا خیلی خسته شده است.
بهتر است به او استراحتی بدهم.
حتی ممکن است الاغ دیگری بخرد و کارهای تو بعد از آن خیلی کمتر شود.
الاغ آنچه که از دهان بز شنیده بود را
پسندید و باور کرد.
یک روز صبح در حالی که باری را حمل
میکرد، پای خود را به عمد در یکی از
چاله های جاده، انداخت.
این کار باعث شد تا پای الاغ بشکند و
همه جایش کبود شود.
کشاورز با دیدن وضعیت الاغ بسیار
ناراحت شد و بلافاصله دامپزشکی را برای
درمان او آورد.
کشاورز به دامپزشک گفت که تمام
زندگیاش با الاغ میچرخد و بدون الاغ
اوضاعش بهم میریزد.
از طرفی پولی هم ندارد که الاغی جدید
بخرد. دامپزشک الاغ را معاینه کرد و
گفت:
الاغ بیچاره چنان افتاده که با دارو درمان
نمی شود. با این حال اگر آنچه را که به
شما میگویم انجام دهید، الاغ شما بهتر
میشود.
کشاورز از دامپزشک پرسید:
بگو برای شفای الاغ چه کار کنم.
الاغ دست و پای من شده و بدون او
نمی توانم کارم را تمام کنم.
دامپزشک گفت:
باید جگر بزی پیدا کنی تا الاغت شفا پیدا
کند. جگر بز را بجوشانی و آب آن را به الاغ
بنوشانی. خیلی زود خوب خواهد شد.
به این ترتیب کشاورز بز خود را در انبار
سلاخی کرد تا الاغ خود را شفا دهد.
همیشه گفته اند که بار کج هیچ گاه به
مقصد نمیرسد!
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨@avayeqoqnus✨
🍃🍁🍃
همیشه به خاطر داشته باش
هرگاه به قله ای بلند رسیدی،
همزمان دره ای عمیق نیز
در کنارش دهان باز خواهد کرد.
#اوشو
✨ @avayeqoqnus ✨
.
اغلب فکر می کنیم
اینکه به یاد کسی هستیم
منتی است بر گردن آن شخص!
غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم
این هنر اوست نه ما!
به یاد ماندنی بودن بسیار مهمتر از به یاد بودن است.
🔸 از کتاب "تنهایی پرهیاهو"
نوشته بهومیل هرابال
#بریده_کتاب
✨ @avayeqoqnus ✨
نشستهام مترصّد که از دریچهی صبح
مگر طلوع کند آفتاب روز وصال 🌺
صبح شنبه بخیر 🌞
هفتهای عالی و بینظیر پیش رو داشته
باشید عزیزان 🪴
#خواجوی_کرمانی
✨@avayeqoqnus✨
الهی به روزِ کار آمدم بنده وار
با لب پُر توبه و زبان پُر استغفار،
خواهی به کرم عزیز دار خواهی خوار
که من خجلم و شرمسار
و تو خداوندی و صاحب اختیار. 🤲 🌺
#خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
آدم ها روزی معنی حرفهایشان را
میفهمند و متوجه رفتارهایشان
خواهند شد که با کسی از جنسِ
خودشان مواجه شوند ...
📚 خرده خاطرات
✍ ژوزه ساراماگو
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
◇●♡●◇
⚜ اگر گِردِ کسی بسیار گردی
⚜ اگرچه بس عزیزی خوار گردی
#عطار
✨@avayeqoqnus✨
.
📜 #حکایت
وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم،
دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی
گفت: مگر خُردی فراموش کردی که
درشتی میکنی؟
🍁 چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
🍀 چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
🍁 گر از عهد خُردیت یاد آمدی
🍀 که بیچاره بودی در آغوش من
🍁 نکردی در این روز بر من جفا
🍀 که تو شیرمردی و من پیرزن
🔻 از باب ششم گلستان سعدی
#سعدی
✨@avayeqoqnus✨
هدایت شده از آوای ققنوس
🌹 در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
✨ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
🌹 جلوهای کرد رُخت دید مَلَک عشق نداشت
✨ عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
🌹 عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
✨ برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
🌹 مدعی خواست که آید به تماشاگهِ راز
✨ دست غیب آمد و بر سینهی نامحرم زد
🌹 دیگران قرعهی قسمت همه بر عیش زدند
✨ دل غمدیدهی ما بود که هم بر غم زد
🌹 جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت
✨ دست در حلقهی آن زلفِ خَم اندر خَم زد
🌹 حافظ آن روز طربنامهی عشق تو نوشت
✨ که قلم بر سر اسباب دل خُرَّم زد
🔻 غزل ۱۵۲ از دیوان حافظ شیرازی
#حافظ
✨@avayeqoqnus✨
دیوان صوتی حافظ 152 با صدای خانم مدرس زاده.mp3
2.24M
✨🌹
⚜ دیوان حافظ را درست بخوانیم
🖇 خوانش غزل ۱۵۲ دیوان حافظ
🎙 با صدای خانم فریبا مدرس زاده
#حافظ
#خوانش_غزل
✨ @avayeqoqnus ✨
دلم میخواهد
در دنیایی از کتاب، قهوه
و روزهای بارانی مدتی گم شوم... 🍂
#یوناس_یوناسون (نویسنده سوئدی)
✨@avayeqoqnus✨
.
🔆 ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
راز این امیدواری و آرامشی
که در وجودت داری چیست؟!
🔆 گفت : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ،
تصمیم گرفتم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ
ﺑﻨﺎ کنم:
🔆 ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ،
ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
🔆 ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ
ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
🔆 ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ
ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
🔆 ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ،
ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
🔆 ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ
ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، پس
ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽها ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼها ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
🔆 و ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ پنج ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ...
#تلنگر
✨@avayeqoqnus✨
در بدترين روزها
اميدوار باش
هميشه زيباترين باران
از سياهترين ابر میبارد...
صبح بخیر و شادی 🌞🌸
✨@avayeqoqnus✨
💚 خداوندا دلم آزاد گردان
💫 به فضلِ خود تنم را شاد گردان
💚 خداوندا گُنه بسیار دارم
💫 ولکین جمله را اقرار دارم
💚 قلم دَرکِش به این طومار عصیان
💫 که غرقم اندرین دریای طوفان
آمین 🙏🌺
🔻 از "مظهر العجایب" عطار نیشابوری
#عطار
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
📚 آهنگر جوانمرد و زن ناسپاس
حکیمی یک جعبه بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.
زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بىحال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش، با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مىگفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگری برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمىخورد، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدند وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بستههاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش این بستهها مال من نیستند. یک فروشنده دورهگرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟
حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گرد هم سوخته بود.
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨@avayeqoqnus✨
هر گونه رشدی نیازمند وداع است.
وداع با ارزشهای سابق ،
رفتارهای سابق و هویت سابقتان.
از این رو رشد گاهی با چاشنی اندوه
همراه است.
📗 هنر ظریف رهایی از دغدغهها
✍ مارک منسن
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
دیروز را درک نکردیم و امروز شد
امروزمان تمام نشده فردا میشود !
فردا را به خیر
و دیروز را به گذشته بسپاریم...
تا امروزمان امروز است زندگی کنیم.
عصرتون دلپذیر کنار عزیزان 💐
✨@avayeqoqnus✨
.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
#سعدی
✨ @avayeqoqnus ✨
هدایت شده از آوای ققنوس
.
🌻 قطره عسلی بر زمین افتاد،
مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود،
پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید…
🌻 باز عزم رفتن کرد،
اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد
تا هر چه بیشتر و بیشتر لذت ببرد…
🌻 مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد… اما (افسوس) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک شده و داخل عسل به هم چسبیده بودند و توانایی حرکت نداشت…
در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد …
🌻 بنجامین فرانکلین میگوید: دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود … 👌
این است حکایت دنیای ما 🌿
#تلنگر
✨ @avayeqoqnus ✨