📚 ضربالمثل "زیر پای کسی را جارو کردن"
🖇 معنی کنایی:
هنگامی که کسی را از شغل و کاری که
داشته است اخراج کنند، به صورت کنایه
درباره او میگویند: «زیر پایش را جارو کردند.»
🖇 ریشه ضربالمثل:
در گذشته که میز و صندلی و مبل و ...
وجود نداشت، ساکنان خانه اغلب بر روی
فرش اتاق مینشستند.
چون خیابانها و کوچهها آسفالت نبود و
پر از خاک و گرد و غبار بود، از این رو هوا
اغلب غبارآلود بود و گرد و خاک از در و
پنجره و روزنها به درون خانهها نفوذ
میکرد و روی فرش و اثاثیه مینشست.
کدبانوی خانه نیز ناگزیر بود که روزانه چند
بار خانه را جارو کند و گرد و خاک را از
روی فرشها بزداید.
در این گونه موارد معمول نبود که اهل
خانه همگی اتاق را ترک کنند تا بانو یا
خدمتکار خانه اتاق را جارو کند، بلکه
کدبانو یا خدمتکار از بالای اتاق شروع به
جارو میکردند و به هر یک از افراد خانه
که میرسیدند آن شخص از جایش
برمیخاست تا "زیر پایش را جارو کنند."
از آن جا که این گونه جاروکردن به شکل
پیشبینی نشده موجب میشد تا افراد
خانه که با خیال راحت و آسوده نشسته
بودند از جایشان برخیزند و در گوشه
دیگری بایستند تا زیر پایشان جارو شود،
این عمل رفته رفته به صورت ضربالمثل
در آمد و در مورد هر گونه اخراج یا انتقال
افراد از شغل و کارشان مورد استفاده قرار
گرفت.
#ضرب_المثل
✨@avayeqoqnus✨
.
این شهر را دوست ندارم
تمام خیابانهایش
یکطرفه است!
همه فقط می روند... 🥀
#الهه_ترابی
✨ @avayeqoqnus✨
غم مخور جانا در این عالم
که عالم هیچ نیست 🍁
نیست هستی جز دمی ناچیز
و آن دم هیچ نیست 🍂
👤 ملک الشعرای بهار
✨ @avayeqoqnus ✨
ﻗﻠﺐ ♥️
ﻣﻬﻤﺎﻧﺨﺎﻧﻪ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪ،
ﺩﻭ ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﻳﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ
ﺗﻮی ﺁﻥ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﺮﻭﻧﺪ !
ﻗﻠﺐ ♥️
ﻻﻧﻪی ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﻬﺎﺭ
ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﺸﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺎﻳﻴﺰ ﺑﺎﺩ ﺁﻥ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺒﺮﺩ !
ﻗﻠﺐ ♥️
ﺭﺍﺳﺘﺶ نمی ﺩﺍﻧﻢ ﭼﻴﺴﺖ ؟!!!
ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ میﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺟﺎی
ﺁﺩﻣﻬﺎی خیلی ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ...
🔻 از کتاب "یک عاشقانه آرام"
✍ نادر ابراهیمی
#بریده_کتاب
#حس_خوب
✨@avayeqoqnus✨
📜 #حکایت
یاد دارم که در ایام طفولیت مُتَعَبِّد بودمی
و شبخیز و مولع* زُهد و پرهیز.
شبی در خدمت پدر، رحمةُ الله علیه،
نشسته بودم و همه شب دیده بر هم
نبسته و مُصحَف* عزیز بر کنار گرفته و
طایفهای گردِ ما خفته.
پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمیدارد
که دوگانهای بگزارد. چنان خوابِ غفلت
بردهاند که گویی نخفتهاند که مردهاند.
گفت: جانِ پدر! تو نیز اگر بخفتی به از آن
که در پوستینِ خلق افتی*.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
* مولع: مشتاق، حریص
* مصحف: قرآن کریم
* در پوستین خلق افتادن: کنایه از غیبت
کردن
🔻 برگرفته از باب دوم گلستان سعدی
✨@avayeqoqnus✨
بیعوض، دانی چه باشد در جهان؟
عمر باشد، عمر، قدر آن بدان
#شیخ_بهایی
✨ @avayeqoqnus ✨
#عطار
گفتند: علامت محبت چیست؟
گفت: آنکه عبادت او اندک بود و
تفکر او دایم بود و خلوت او بسیار
و خاموشی او پیوسته...
🔻 برگرفته از تذکرة الاولیا عطار
#حکمت
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از رها کردن نترس...
باور کن هیچ کس نمیتواند
چیزی که مال توست را از تو بگیرد
و تمام دنیا نمیتوانند
چیزی که مال تو نیست را برایت
حفظ کنند...
شبتون پر از عطر خدای مهربان 🌙🌺
✨@avayeqoqnus✨
زندگی فقط یکبار است،
پس کارهایی را انجام بده
که خوشحالت میکنه
و با کسانی باش که
باعث میشن لبخند به لبت بیاد...
صبحتون پرطراوت رفقا 🌞🌸
✨@avayeqoqnus✨
مهربان خدایم
شکر بابت نعمت هایی که
برای ما عادی شدهاند
و قدرشان را نمیدانیم
ولی تو آنها را از ما نمیگیری.
هزاران بار شکرت ای بخشندهترین 🤍
#شکرگزاری
✨ @avayeqoqnus ✨
🦋 ای دردِ توام درمان در بستر ناکامی
💫 وِی یادِ توام مونس در گوشهی تنهایی
🦋 در دایرهی قسمت ما نقطهی تسلیمیم
💫 لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
#حافظ
✨@avayeqoqnus✨
📙 #داستان
معلم مدرسهای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ
خوبی داشت هنوز ازدواج نکرده بود.
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ
ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼق خوبی ﻫﺴﺘید ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ
ﻧﮑﺮﺩﻩﺍید؟»
معلم گفت: «ﺯﻧﯽ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ
ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﺍﮔﺮ یک بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد، ﺁﻥ ﺭﺍ
ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ
شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد.
ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ
ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد. ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ
ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ
میکرد.
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ میآمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ
نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ
ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ
دعا میکرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ میسپرد.
ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند. ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ
ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ
ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ
به دنيا بياورد؛
ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺴﺮ
باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ
ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به
دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند.
ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ میخواست
ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ.
ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ
ﺷﺪﻧﺪ.»
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ:
«میدانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ
میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ کی
ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑه اﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺎ
ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ
ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ
ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ به او ﺧﺪمت میکنم.
آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ
ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را میگیرند. ﭘﺪﺭﻡ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ میکند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ
است ﮐﻪ ﺩﺭ کودکی ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.»
📌 ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ
ﻭ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ
ﺧﯿﺮﯼ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
👈 ﺑﻪ ﻗﻀﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﻭ اراده خداوند حکیم
راضی باشیم...
#داستان_آموزنده
✨@avayeqoqnus✨
شبانی با پدر گفت: ای خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یک پند
بگفتا: نیکمردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگِ تیز دندان
🔻 برگرفته از باب هشتم گلستان
#سعدی
✨@avayeqoqnus✨
.
#تلنگر
پیرمردی بهم گفت: پیر شی ولی نوبتی
نشی!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی وقتی دیگه قادر به انجام
کارهات نیستی، بچه هات برا نگهداری
ازت نوبت تعیین کنند و با هم دعوا کنند... 🥀🍂
✨@avayeqoqnus✨
.
اگر به سختی دلشکسته شدی،
اما همچنان شهامتِ مهربان بودن
با دیگران را داری،
پس لایق عشقی
عمیق تر از اقیانوس هستی 💜
🔆 از کتاب "اخگرهای وحشی"
✍ نیکیتا گیل
#بریده_کتاب
✨ @avayeqoqnus ✨
اونجا که فخرالدین اسعد گرگانی میگه:
⚜ بر مال و جمال خویشتن غَرّه مشو
⚜ کان را به شبی برند و این را به تَبی
✨@avayeqoqnus✨
📜 شهادت دادن کبکها!
شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد.
امیر علت این خنده را پرسید.
مرد پاسخ گفت: "در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم، آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است!!
اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم."
امیر پس از شنیدن داستان، رو به مرد میکند و میگوید: "کبکها شهادت خودشان را دادند."
و بعد دستور میدهد سر آن مرد را بزنند.
🔸 برگرفته از کشکول شیخ بهایی
#حکایت
#شیخ_بهایی
✨@avayeqoqnus✨
دلم برای تو تنگ شده است،
اما نمیدانم چه کار کنم...!
مثل پرندهای لالم؛
که میخواهد آواز بخواند و
نمیتواند... 🍂🍂
#رسول_یونان
✨@avayeqoqnus✨
.
#تلنگر
🌾 شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری
رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و ...
🍀 با خودش گفت:
حتما یه چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن ...!
🌾 اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده بود،
بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست ...
🍀 حکایت زندگی هم این چنین است
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان شده،
🌾 درحالیکه همین روزها آن چیزی ست که باید دریابیم و درکش کنیم...
🍀 و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود
نه پوشیدنی،
فقط دور ریختنی بود!
💢 زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم... 👌
#تلنگر
✨@avayeqoqnus✨
.
جهان جای بهتری میشد
اگر انسانها به همان میزانی که
صحبت میکنند،
ظرفیتِ ساکت بودن را هم داشتند!
#باروخ_اسپینوزا (فیلسوف هلندی)
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺍﮔﺮ ﺧﻮشبختی یک ﺑﺮﮒ ﺍﺳﺖ؛
ﻣﻦ ﺩﺭختی ﺑﺮﺍیت ﺁﺭﺯﻭ میکنم...
ﺍﮔﺮ ﺍمید یک ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺳﺖ؛
ﻣﻦ ﺩﺭیا ﺭﺍ ﺑﺮﺍیت ﺁﺭﺯﻭ میکنم...
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺳﺮﻣﺎیه ﺍﺳﺖ؛
ﻣﻦ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍیت ﺁﺭﺯﻭ میکنم؛
ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺶ ﺑﺰﺭﮔﺘرین ﺳﺮﻣﺎیه ﺍﺳت...
شبتون خوش و در پناه
ایزد منان 🌙🪴
✨@avayeqoqnus✨
با خنده هایتان
دیگران را نیز به شادی "دچار" کنید...
بگذارید این "ویروس مقدس"
همه دنیا را بگیرد!
روزتون شاد رفقا 🪴
✨ @avayeqoqnus ✨
🍀 الهی، الهی، خطا کردهایم
🤍 تو بر ما مگیر آنچه ما کردهایم
🍀 گنه کارم و عذر خواهم تویی
🤍 چه حاجت به پرسش؟ گواهم تویی
🍀 به گیتی نداریم غیر از تو کس
🤍 به لطف تو داریم امید و بس
#سلمان_ساوجی
#خدا
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
یک ذره وفا را به دوعالم نفروشیم
هرچند درین عهد خریدار ندارد
#صائب_تبریزی
✨@avayeqoqnus✨