eitaa logo
آوای ققنوس
8.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
537 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
. عشق از رهِ تکلیف به دل پا نگذارد 🧡 سیلاب نپرسد که درِ خانه کدام است @avayeqoqnus ✨  
📜 عاقبت تلخ حسادت... روزی و روزگاری درسرزمینی زنى بود بسیار حسود که همسایه اى داشت به نام خواجه سلمان که مردى ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود. زن بر خواجه رشک مى برد و مى کوشید که اندکى از نعمت هاى آن مرد شریف را کم کند و نیک نامى او را از میان ببرد؛ ولى کارى از پیش نمى برد و خواجه به حال خود باقى بود. عاقبت روزى تصمیم گرفت، که خواجه را مسموم کند: حلوایى پخت و در آن زهرى بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد. هنگامى که خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتى است. خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد. در راه به دو جوان برخورد که خسته و مانده و گرسنه بودند. خواجه را بر آن دو، شفقت آمد. نان وحلوا را بدیشان داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فى الحال در جا مردند. خبر به حاکم شهر رسید، و خواجه را دستگیر کرد، هنگامى که از وى بازجویى شد، خواجه داستان را گفت. حاکم کسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر کردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زارى آغاز کرد و فریاد و فغان راه انداخت؛ معلوم شد که آن دو تن، یکى فرزند او، و دیگرى برادر او بوده است. خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع پس از یکى دو روز مرد. این زن حسود، گور خود را با دست خود کند و دو جوان رعنایش را فداى حسد خویش کرد؛ تا زنده بود، پیوسته در عذاب بود و سرانجام جان خود را در راه حسد از دست داد و در جهان دیگر به آتش غضب الهى خواهد سوخت... ✨@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی می‌شود دقایق عمرت را با آدم‌های خوب بگذرانی چرا باید لحظه‌هایت را صرف آدم‌هایی کنی که با دل‌های کوچک‌شان مدام درگیر حسادت‌ها و کینه ورزی‌های بچه گانه اند... یا مدام برای نبودنت، برای خط زدنت تلاش می‌کنند؟ عصر آدینه خوبی کنار عزیزان داشته باشید 🌺 ✨@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میخواستم همه‌ کارهایم را بکنم و سرِ فرصت به دنبال او بروم. می‌خواستم اول دنیا را عوض کنم، کتاب‌ هايم را بنویسم، اسم و رَسم به هم بزنم، برنده شوم ، و بعد با دست های پُر به دنبالش بروم. خبر نداشتم که " عشق منتظر آدم‌ها نمی‌ماند" و خط بطلان می‌کشد روی آن‌ها که حسابگر و ترسو و جاه‌ طلب اند! 📗 درخت گلابی ✍ گلی ترقی @avayeqoqnus
داروی درد شوق را با همه علم عاجزم چاره کار عشق را با همه عقل جاهلم @avayeqoqnus ✨  
🌿🍃♥️🍃🌿 هر که دلارام دید از دلش آرام رفت چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بیدل بُدیم پرده برانداختی، کار به اتمام رفت ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت مشعله‌ای برفُروخت پرتو خورشید عشق خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت عارف مجموع را در پس دیوار صبر طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت آخر عمر از جهان چون برود خام رفت ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان راه به جایی نَبُرد هر که به اَقدام رفت همت سعدی به عشق میل نکردی ولی مِی چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت @avayeqoqnus
روی هیچ کس زیاد حساب نکنید؛ وقتی پا به تاریکی می‌گذارید، حتی سایه خودتان تنهای‌تان می‌گذارد. @avayeqoqnus
دلت را بتکان... اشتباهاتت وقتی افتادند روی زمین، بگذار همانجا بمانند... فقط از لابلای آن‌ها، یک تجربه را بیرون بکش، قاب کن و بزن به دیوار دلت... اشتباه کردن اشتباه نیست، در اشتباه ماندن اشتباه است. @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر با هر سقوطی زندگی معنی خود را از دست می داد هرگز هیچ دانه ای به لانه مورچه ای نمی رسید. تا زندگی هست، امید هم هست... صبح بخیر رفقا 🌞 شنبه پربرکتی داشته باشید 🙏🌷 @avayeqoqnus
الهی؛ تو بر رحمت خود و من بر حاجت خویش پس تو توانگری و من درویش... 🌷 یارب ز کرم به حال من رحمت کن ☘ بر این دل ناتوان من رحمت کن 🌷 در سینه‌ی دردمند من راحت نه ☘ بر دیده‌ی اشکبار من رحمت کن @avayeqoqnus
به کسی ندارم الفت ز جهانیان مگر تو اگرم تو هم برانی، سرِ بی‌کسی سلامت... ✍ رضایی کاشی ✨@avayeqoqnus
. 📕 موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش ديد. به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد. ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزيد. از مرغ برايش سوپ درست کردند؛ گوسفند را برای عيادت کنندگان سر بريدند؛ گاو را برای مراسم ترحيم کشتند؛ و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه می کرد و به مشکلی که به ديگران ربط نداشت فکر می کرد! 🔸 برگرفته از کتاب کلیله و دمنه ✨ @avayeqoqnus
. 🌿🤍 غمت مباد 🤍🌿 یک دم ز بی‌وفایی عالم غمت مباد یک عمر عاشقی کن و یکدم غمت مباد مردم به هرکه آینه شد سنگ می‌زنند از طعنه‌های عالم و آدم غمت مباد گفت: اولین نشانە عاشق‌شدن غم‌است؟ بوسیدمش به گریه و گفتم: غمت مباد روزی اگر قرار شد از هم جدا شویم من می‌روم ز یادِ تو کم‌کم، غمت مباد دلشوره‌‌ی وصال و پریشانی فراق از این غمت نبود، از آن هم غمت مباد @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنگامی که در زندگی اوج میگیری، دوستانت می فهمند تو چه کسی بودی. اما هنگامی که در زندگی، به زمین می خوری، آنوقت تو میفهمی که دوستانت چه کسانی بودند یا هستند ... 🔻 منسوب به سقراط حکیم ✨@avayeqoqnus
. اونجا که در ستایش افتادگی میگه: نیست اکسیری به عالم بهتر از افتادگی قطره ناچیز گردد گوهر از افتادگی از تواضع افسر خورشید زرین گشته است کم نمی‌گردد فروغِ گوهر از افتادگی خصم سرکش را به نرمی می‌توان خاموش کرد پَست سازد شعله را خاکستر از افتادگی@avayeqoqnus
نه تو آنی که همانی نه من آنم که تو دانی... @avayeqoqnus
گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا، گوشه‌ی دوری گمنام حوالی جایی بی اسم... بعد بی هیچ گذشته‌ای به یاد نیارم از کجا آمده، کیستم، اینجا چه می کنم... بعد بی هیچ امروزی به یاد نیاورم که فرقی هست، فاصله‌ای هست، فردایی هست... گاهی واقعا خیال می‌کنم روی دست خدا مانده‌ام خسته اش کرده ام... راهی نیست باید چمدانم را ببندم راه بیفتم... بروم... و می‌روم اما به درگاه نرسیده از خود می‌پرسم: کجا...؟! کجا را دارم... کجا بروم؟ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خداوندِ دل‌های پاک که نامش بود در دلت تابناک به نام کسی که تو را آفرید سرآغازِ عشق است و نور امید صبح زیباتون بخیر 🌞 🌺 @avayeqoqnus
. گر نگهدار من آنست که من می‌دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد 🌺 @avayeqoqnus
📚 قلیان مخصوص شاه عباس ! نقل است "شاه عباس صفوی" رجال کشور را به ضیافت شاهانه مهمان کرد و دستور داد تا درسرقلیان ها بجای تنباکو، از سرگین اسب استفاده نمایند. مهمان ها مشغول کشیدن قلیان شدند! و دود و بوی پِهِن اسب فضا را پر کرد، اما رجال، از بیم ناراحتی‌ شاه، پشت سر هم بر نی قلیان پُک عمیق زده و با احساس رضایت دودش را هوا می دادند! گویی در عمرشان، تنباکویی به آن خوبی‌ نکشیده بودند! شاه رو به آنها کرده و گفت: "سرقلیان ها با بهترین تنباکو پر شده اند، آن را حاکم همدان برایمان فرستاده است." همه از تنباکو و عطر آن تعریف کرده و گفتند:" براستی تنباکویی بهتر از این نمی‌توان یافت." شاه به رییس نگهبانان دربار که پک‌های بسیار عمیقی به قلیان می زد گفت: "تنباکویش چطور است؟" رییس نگهبانان گفت: "به سر اعلیحضرت قسم، پنجاه سال است که قلیان می‌کشم، اما تنباکویی به این عطر و مزه ندیده ام!." شاه با تحقیر به آنها نگاهی‌ کرد و گفت: "مرده شوی تان ببرد که بخاطر حفظ پست و مقام، حاضرید بجای تنباکو، پِهِن اسب بکشید و بَه‌‌‌ بَه‌‌‌‌‌‌ و چَه چَه کنید!" @avayeqoqnus
عاشقانه‌ای از : عاشقی باشم به تو افروخته دیده را از دیگران بردوخته گرچه باشم ناظر از هر منظری جز تو در عالم نبینم دیگری ❤️ @avayeqoqnus