eitaa logo
آوای ققنوس
8.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
547 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر زمانـی در دلـت نسبت به شخصی احساس نفرت کردی و تصمیم به تلافی گرفتی بهترین راه تلافی این است که سعی کنی شبیه به او نباشی... صبح بخیر 🌞🌹💚 ✨@avayeqoqnus
تو دعای جوشن کبیر یه عبارتی هست که میگه: "یا کریم الصفح" یعنی یه جوری تو رو میبخشه انگار نه انگار که خطایی مرتکب شدی... یا کریم الصفح؛ بگذر از خطاها و لغزشهایمان که جز تو پناهی نمی‌یابیم 🤲 🤍 @avayeqoqnus
📗 دهقان خیالباف !! روزی دهقانی به جالیز رفت که خیار بدزدد. پیش خودش گفت:« این گونی خیار را می‌برم و با پولی که بابت آن می‌گیرم، یک مرغ می‌خرم. مرغ تخم می‌گذارد، روی آن‌ها می‌نشیند و یک مشت جوجه در می‌آید، به جوجه‌ها غذا می‌دهم تا بزرگ شوند، بعد آن‌ها را می‌فروشم و یک گوسفند می‌خرم. گوسفند را می‌پرورم تا بزرگ شود، او را با یک گوسفند جفت می‌کنم، او تعدادی بره می‌زاید و من آن‌ها را می‌فروشم. با پولی که از فروش آن‌ها می‌گیرم، یک مادیان می‌خرم، او کُرّه هایی می‌زاید، کُره‌ها را غذا می‌دهم تا بزرگ شوند، بعد آن‌ها را می‌فروشم. با پولی که بابت آن‌ها می‌گیرم، یک خانه با یک باغ می‌خرم. در باغ خیار می‌کارم و نمی‌گذارم احدی آن‌ها را بدزدد. همیشه از آن‌جا نگهبانی می کنم. یک نگهبان قوی اجیر می‌کنم، و هر از گاهی از باغ بیرون می‌آیم و داد می‌زنم: « آهای تو، مواظب باش». دهقان چنان در خیالات خودش غرق شده بود که پاک فراموش کرد در باغ دیگری است و با بالاترین صدا فریاد می‌زد! نگهبان صدایش را شنید و دوان‌دوان بیرون آمد، دهقان را گرفت و کتک مفصلی به او زد!! 🔻 نوشته لئو تولستوی @avayeqoqnus
°○●♡●○° آخ، من صدبار دست به خنجر برده‌ام و خواسته‌ام قلبم را از فشار این رنج خلاص کنم. می‌گویند نژادی از اسب نجیب هست که اگر وحشتناک تازاندی و به ستوه‌اش آوردی، از سر غریزه یک رگ خود را به دندان پاره می‌کند، که تنفس را بر خود آسان‌تر کرده باشد. من هم اغلب چنین حالی دارم. 📙 رنج‌های ورتر جوان ✍ یوهان ولفگانگ گوته @avayeqoqnus
به چه مانند کنم در همه آفاق تو را کآنچه در وَهم من آید تو از آن خوبتری 🌹 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند 🍁 چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو 🧡 @avayeqoqnus
بزرگی را پرسیدند: با چندین فضیلت که دست راست را هست، خاتم در انگشت چپ چرا می‌کنند؟ گفت: ندانی که اهل فضیلت همیشه محروم باشند؟ آن که حَظ آفرید و روزی داد یا فضیلت همی دهد یا بخت   🔻 برگرفته از باب هشتم گلستان @avayeqoqnus
زن ها وقتی می‌خندند انگار دنیا می‌خندد... می‌گویید نه؟ فکر کنید به خنده های مادرتان مادرتان که میخندد، پدرتان مگر می‌تواند نخندد؟ جنس زن خوب است که خنده رو باشد دنیا به لبخندشان نیازمند است زن بخندد، تمام مردانِ وابسته به آن می‌خندند... آنها بلدند کاری کنند تا پدر بخندد... برادر بخندد... عشق بخندد... تمام در و دیوار خانه بخندد... دنیا بخندد... 🌸 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه‌ی صبح را که می‌بینی آرزوهایت را با شوق به دنیـا بگو... دنیـا صدای عشق و روشنی را خواهد شنید... صبحتون زیبا و پرطراوت رفقا 🌞🪴 ✨@avayeqoqnus
الهی؛ اگر تَن مُجرم است دل مُطیع است و اگر بنده بدکار است کَرَم تو شفیع است... @avayeqoqnus
📚 اشک رایگان!! مرد عربی سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگش گریه می کرد. گدایی از آنجا می گذشت و از مرد عرب پرسید: "چرا گریه می کنی؟" عرب گفت: "این سگ وفادارم پیش چشمم جان می دهد. این سگ روزها برایم شکار می کرد و شبها نگهبانم بود و دزدان را فراری می داد." گدا پرسید: "بیماری سگ چیست، آیا زخم دارد؟" عرب گفت: "نه از گرسنگی می‌میرد!" گدا گفت: "صبر کن، خدا به صابران پاداش می دهد." ناگهان مرد گدا یک کیسه پُر در دست مرد عرب دید. پرسید: "در این کیسه چه داری؟" عرب گفت: "نان و غذا برای خوردن." گدا گفت: "چرا به سگ نمی دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟" عرب گفت: "نان ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانیست. برای سگم هر چه بخواهد گریه می کنم!!" گدا گفت: "خاک بر سرت!!، اشک خون دل است و به قیمتِ غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل!" 🔸 برگرفته از دفتر پنجم مثنوی معنوی @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه جا تو کتاب کیمیاگر میگه: اکنون کاری را شروع کرده ام که می‌توانستم ده سال پیش آغاز کنم، اما از اینکه برای آن بیست سال دیگر صبر نکرده‌ام، دلشادم. @avayeqoqnus
نخ به پای بادبادک‌های کم‌طاقت مبند زندگی را هرچه آسان‌تر بگیری بهتر است @avayeqoqnus
🌷 می‌فَزاید عمر مرد از چارچیز 🌿 این نصیحت بشنو ای جان عزیز 🌷 اول آوردن به گوش آوازِ خوَش 🌿 وانگهی دیدن جمال ماه‌وَش 🌷 سیوم آمد ایمنی بر مال و جان 🌿 می‌فزاید عمر مردم را از آن 🌷 آنکه کارش بر مراد دل شود 🌿 در بقا افزونیش حاصل بود 🔻 برگرفته از پندنامه نیشابوری ✨@avayeqoqnus
اگر خود را کسی بپنداری، راه را گم می کنی ، ولی اگر خود را هیچ بپنداری، به مقصد می رسی. @avayeqoqnus
صبور باش... آرى باز هم صبر کن... آنچه برایت پیش می آید و آنچه برایت رقم می‌خورد، به دست بزرگترین نویسنده عالم ثبت شده؛ او که بدون اِذنش، حتّی برگی از درخت نمی ‌افتد... در کلاس درس " خدا " آنها که ناله می‌کنند، رد می‌شوند آنها که صبر می‌کنند، قبول می‌شوند و آنها که شکر می‌کنند، شاگرد ممتاز می‌شوند... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح یعنی فراموش کن طوفانِ سخت دیشب را و نگاه کن که خورشید امروز، چه زیبا لبخند می‌زند به تو ... صبح بخیر 🌞🌸 جمعه خوبی کنار خانواده و عزیزان داشته باشید 🪴 @avayeqoqnus
از خـــــدا خواستن "شجاعت" است اگر بدهد رحمت است ؛ اگر ندهد حکمت است... از خلق خــــدا خواستن " ذلت " است اگر بدهد منت است ؛ اگر ندهد خفت است ... فقط از خدا بخواهیم... 💚 @avayeqoqnus
. 📕 شایسته ترین دوست روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می‌کردند. شاه که در ایوان کاخ مشغول تماشای بیرون بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته‌ای آموزنده به شاهزاده جوانش بیاموزد تا در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: «اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن.» شاهزاده با تمسخر گفت: «من که بچه نیستم تا با عروسک بازی کنم!» عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد. سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود. تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش می رفت از هیچ‌یک از دو عضو یادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت :«جناب شاهزاده، اینان همگی دوستان فعلیت هستند. اولی که اصلا به حرفهایت توجهی ندارد؛ دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو می‌کند؛ و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته و چیزی نمی‌گوید. شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت:«پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود.» عارف پاسخ داد :« نه » و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود. آن را به شاهزاده داد و گفت:«این دوستی است که باید به دنبالش بگردی.» شاهزاده تکه نخ را گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت: «اینکه شبیه اولی است!» عارف پیر پاسخ داد:«حال مجددا امتحان کن.» برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند. استاد رو به شاهزاده کرد و گفت:«شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کـی حرف بزند، چــه مـوقع به حرفهـایت توجهی نکند و کـی ساکت بمـاند.» 👏 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. خدای خوبم؛ خیلی ها امشب منتظر ی نشونه از طرف تو هستن تا دلشون آروم بشه ناامید برشون نگردون. آمین 🙏🌸 @avayeqoqnus
🌿🌻🌿 کودکی هایم اتاقی ساده بود قصه ای، دورِ اجاقی ساده بود شب که می شد نقش ها جان می گرفت روی سقف ما که طاقی ساده بود می شدم پروانه، خوابم می پرید خواب هایم اتفاقی ساده بود زندگی دستی پر از پوچی نبود بازی ما جفت و طاقی ساده بود قهر می کردم به شوق آشتی عشق هایم اشتیاقی ساده بود ساده بودن عادتی مشکل نبود سختی نان بود و باقی ساده بود @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔸 دکلمه زیبای شعر کودکی 🎙 با صدای خانم زهرا شیبانی ✍ شعر از زنده یاد قیصر امین پور @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه شانس دیگرى خواهد بود دوستى دیگر عشقى دیگر نیرویى دیگر براى هر پایانى همیشه آغازى خواهد بود... صبح شنبه‌تون بخیر رفقا 🌞🌹 هفته پرباری پیش رو داشته باشید @avayeqoqnus