هدایت شده از آوای ققنوس
.
🍁 امروز کمی عمیق تر مهربان باش،
هیچ هزینه ای ندارد
🍂 دوست داشتنت را توی جیب هایت بریز،
توی خیابان های سرد و بی روحِ شهر
قدم بزن،
🍁 آدمهای غمگین را که دیدی
کمی مهربانی و لبخند،
به آنها تعارف کن …
🍂 به خدا می شود همه را دوست داشت،
می شود سفیرِ مهربانی و همبستگی
میانِ مردم بود،
🍁 فقط کافیست یادت باشد؛
“ما میان این کوچه ها و خانه ها و دلخوشی ها ، فقط رهگذریم “…
🍂 مهم نیست راه چقدر کوتاه یا
طولانی باشد،
آخرش یک روز همه مان تمام می شویم،
🍁 این مهربانی و دوست داشتن های ماست
که میان دهلیزهای دنیا می مانَد...
#نرگس_صرافیان_طوفان
#دلنوشته
✨@avayeqoqnus✨
بشناسید خدا را
هر کجا یاد خدا هست
هر کجا نام خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است...
صبحتون بخیر و شادکامی رفقا 🌞🌺
#فریدون_مشیری
✨@avayeqoqnus✨
○●°♡°●○
اگر خاموش باشی
تا دیگران به سخنت آرند،
بهتر كه سخن گویی تا دیگران
خاموشت كنند.
#سقراط
✨@avayeqoqnus✨
.
📕 دوستان ناخالص
دهقان ثروتمندی بود که زمین و باغ فراوان داشت و همیشه در نگهداشتن مال و محافظت از آن پسرش را نصیحت کرده، او را به کسب دانش تشویق کرده و از دوستان بد برحذر می داشت.
پدر درگذشت و همه ثروت او به دست پسر افتاد. در این زمان دوستان پسر چند برابر شدند.
مادر پسر که زن دانا و فهمیده ای بود، به او گفت: "پسرم ارث و پند پدر را نگاه دار و دوستان را بدون این که بیازمایی خالص ندان."
پسر گفت: "نه، اینها دوست واقعی هستند و حتی حاضرند جانشان را فدای من کنند."
مادر گفت: "بهتر است آنها را امتحان کنی."
فردای آن روز، پسر نزد دوستانش رفت و گفت: "به تازگی موشی در خانه ما پیدا شده که دیشب حتی گوشت کوب ما را خورد."
دوستانش به هم نگاه کردند. یکی از آنها گفت: "بله، درست است. اتفاقا همین بلا سر ما هم آمد .موشی گوشت کوب ما را برداشت و به سوراخش برد."
دیگری گفت: "این که چیزی نیست ما موشی داریم که یک روز نصف وسایلمان را به خانه اش برد."
آن یکی گفت: "اگر بشنوید موش ما چه کرده ، شاخ در می آورید . موش ما گوش کوب و وسایل خانه و حتی آشپزخانه را هم به لانه اش برد."
پسر دهقان با خوشحالی نزد مادر رفت و ماجرا را تعریف کرد و از دوستان لایقش گفت که دروغ به آن بزرگی را پذیرفته بودند.
مادر گفت: "همین نشان می دهد که دوستان خوبی نداری، چون دوست خوب آن است که به تو راست بگوید نه آن که تو را دل خوش کند."
پسر نپذیرفت. مدتی بعد مادرش درگذشت و او هم تمام دارایی خود را از دست داد.
روزی در جمع دوستان نشسته بود، آهی کشید و گفت: دیشب فقط یک نان توی سفره داشتم که آن را هم موش خورد.
دوستانش خندیدند، یکی گفت: "عجب حرفی می زنی؟ مگر موش می تواند یک نان کامل را بخورد؟"
پسر دهقان با دلی شکسته به خانه بازگشت.
دوستان ناخالص در وقت گشایش هستند و در وقت تنگی، به یکباره غیب می شوند.
همانند قوطی نوشابه ای که تا پر باشد، همه آن را دو دستی نگه می دارند و وقتی خالی شد، آن را به گوشه ای پرتاب می کنند.
🔸 برگرفته از کتاب "مرزبان نامه"
#حکایت
#مرزبان_نامه
✨ @avayeqoqnus ✨
.
یک درخت می تواند شروع یک جنگل باشد؛
یک لبخند می تواند آغازگر یک دوستی باشد؛
یک دست می تواند یاریگر یک انسان باشد؛
یک واژه می تواند بیانگر هدف باشد؛
یک شمع می تواند پایان تاریکی باشد؛
یک خنده می تواند فاتح دلتنگی باشد؛
یک نوازش می تواند راوی مهرتان باشد؛
امروز آن “یک” باشید …
#حس_خوب
✨ @avayeqoqnus ✨
.
هنگام مواجه شدن با ابلهان،
انسان تنها یک راه برای
نشان دادن شعور دارد که
همکلام نشدن با آنهاست ! 👌
🔻 از کتاب "در باب حکمت زندگی"
✍ آرتور شوپنهاور
#بریده_کتاب
✨ @avayeqoqnus ✨
کُجاست بارشی از ابر مهربان صدایت؟
که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت
به قصهی تو هم امشب درون بسترِ سینه
هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت
تُهی است دستم اگر نه برای هدیه به عشقت
چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت
چگونه میطلبی هوشیاری از منِ سرمست
که رفتهایم ز خود پیش چشم هوش رُبایت
هزار عاشقِ دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فُسونی نمیکنند رهایت
دل است جای تو تنها و جز خیالِ تو کس نیست
اگر هر آینه ، غیر از تویی نشست به جایت
هنوز دوست نمیدارمت مگر به تمامی؟
که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایت
#حسین_منزوی
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ این دو بیتی از مولانای جان
چه زیباست:
من دردِ تو را ز دست آسان ندهم
دل بَر نَکَنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کآن درد به صد هزار درمان ندهم
#مولوی
✨@avayeqoqnus✨
روزی گنجشکی عقربی را دید
که در حال گریستن است.
از او پرسید برای چه گریه میکنی؟
عقرب گفت میخواهم آن سمت
رودخانه بروم اما نمیتوانم…
گنجشک او را روی دوش خود
گذاشت و پرید…
وقتی به مقصد رسیدند گنجشک دید پشتش میسوزد
به عقرب گفت من که کمکت کردم
برای چه نیشم زدی؟
عقرب گفت خودم هم ناراحتم
ولی چکار کنم ذاتم اینه…!!
حکایت بعضی از ما آدمهاست……
از دست رفیقان عقرب صفت…
هم نشینی با مارم آرزوست…
👈 مراقب رفاقتهایمان باشیم
#تلنگر
✨@avayeqoqnus✨
شادی، عطری است
که باید آن را به خود زد
تا دیگران هم از بوی آن
بهره مند شوند.
صبح آخرین روز پاییز بخیر و
شادی رفقا 🌞🌺
✨ @avayeqoqnus ✨
یک روز...
جایی در زندگیم میایستم و میگویم
خدا با من بود که دوام آوردم...
که ادامه دادم...
و رسیدم.
خدایا شکرت 🙏🌸
#شکرگزاری
✨@avayeqoqnus✨
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این درِ تماشا که به روی من گشادی
#هوشنگ_ابتهاج
✨@avayeqoqnus✨
روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم.
آفتاب گفت: چطور؟
باد گفت آن پیرمرد را میبینی که کتی بر تن دارد؟
شرط میبندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می آورم.
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به
صورت گردباد هولناکی شروع به
وزیدن کرد.
هرچه باد شدیدتر میشد، پیرمرد کت را محکمتر به خود میپیچید...
سرانجام باد تسلیم شد.
آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت
بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید
که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش
را پاک کرد و کتش را از تن درآورد.
در آن هنگام آفتاب به باد گفت:
دوستی و محبت قویتر از خشم و اجبار است.
🔆 در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ راه گشاتر است.
#داستان
#داستان_آموزنده
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
آخر پاییز شد،
همه دم می زنند از شمردن جوجه ها!!
اما بیا بشماریم،
تعداد دل هایی را که به دست آوردیم؛
تعداد لبخند هایی را که بر لب
دوستانمان نشاندیم؛
تعداد اشک هایی که از سر شوق
و غم ریختیم؛
پاییز فصل زردی بود،
ما چقدر سبز بودیم؟
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم.
عصر آخرین روز پاییزی شما بخیر و
سلامتی 🍁🪴
✨ @avayeqoqnus ✨
بوی #یلدا را میشنوی؟
انتهای خیابان آذر…
باز هم قرار #عاشقانه پاییز و زمستان...
قراری طولانی به بلندای یک شب..
شب #عشق بازی برگ و برف…
پاییز چمدان به دست ایستاده!
عزم رفتن دارد…
آسمان بغض کرده و میبارد...
خدا هم میداند #عروس فصل ها
چقدر دوست داشتنیست…❤️
کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز…
و… تمام میشود... 🍂🍂
پاییز، ای آبستن روزهای #عاشقی،
رفتنت به خیر…
سفرت بی خطر... 🥺 🍂🍂
✨@avayeqoqnus✨
.
باز هم دی شد و یلدای من از راه رسید
اولین فرصت فردای من از راه رسید
برکه درگیر خزان بود که سرما گل کرد
با لحافش ، ننه سرمای من از راه رسید
شب یلدای من از کوچه ی آذر آمد
و گل سرخ و فریبای من از راه رسید
در پی این شب زیبا ، مه زیبا رویم
با می و ساغرِ مینای من از راه رسید
سفره ای چیده شد از حقه ی یاقوت و درآن
حافظ انجمن آرای من ، از راه رسید
دل دیوانه ، گرفتار نگاه تو و عشق
خنده بر لب که مسیحای من از راه رسید
وسعت ساحل تو ، همهمه ی دریا داشت
که در این همهمه ، دریای من از راه رسید
ایستادم که به آوای دلم ، گوش کنم
که نگار دل شیدای من ، از راه رسید
خاطرات شب یلدا و شب فال و خیال
دست در دامن رویای من ، از راه رسید
همه یک تن شده بودیم و دراین خلوتِ انس
شور و غوغای تماشای من ، از راه رسید
ماه در اوج فریبایی و دل ها خندان
با تو دین و دل و دنیای من از راه رسید
تو رسیدی و شبم آینه سیما شده بود
در کنارت ، شب یلدای من از راه رسید
یلداتون مبارک 🌿🌸🌿🌸🌿
🔸 ارسالی از خانم لیلا کباری قطبی
#لیلا_سادات_کباری_قطبی
#شما_ارسال_کردید
✨@avayeqoqnus✨
پاییز هزار رنگ میرود
و زمستان سپید رنگ از راه میرسد...
و در این میان شبی است بلند
به بلندای یک فرهنگ...
آئینی رنگارنگ به سان پاییز
و درون مایهای سپید به رنگ زمستان...
یلدا بر شما عزیزان مبارک ✨
شادیهاتون مستدام 🙏🌹🌹
#یلدا
✨@avayeqoqnus✨
صبح همان روزنهی امیدیست
که بعد از سیاهی شب
لبخند را بر لب میآورد...
از خداوند برایتان
لبخندهای بی پایان آرزو میکنم 🙏🍀
صبح اولین روز زمستان بخیر و سلامتی
رفقا 🌞🪴
✨@avayeqoqnus✨
#خدا گفت:
بنده من، با وجود من چرا نگرانی؟
حتی اگه طناب طاقتت به باریکترین
رشته رسید، نترس من هستم... 🪴
✨@avayeqoqnus✨
📌 عجیبترین امتحان!
عجیب ترین معلم دنیا بود، امتحاناتش
عجیب تر...امتحاناتی که هر هفته می گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح می کرد...آن هم نه در کلاس، در خانه...دور از چشم همه...
اولین باری که برگه ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...نمی دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...
فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه ها برگه هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده اند به جز من...به جز من که از خودم غلط گرفته بودم...
من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم...بعد از هر امتحان آنقدر تمرین می کردم تا در امتحان بعدی نمره ی بهتری بگیرم...
مدت ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید، امتحان که تمام شد ، معلم برگه ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت...!
چهره ی هم کلاسی هایم دیدنی بود... آن ها فکر می کردند این امتحان را هم مثل همه ی امتحانات دیگر خودشان تصحیح می کنند...
اما این بار فرق داشت...این بار قرار بود حقیقت مشخص شود...
فردای آن روز وقتی معلم نمره ها را خواند فقط من بیست شدم... چون بر خلاف دیگران از خودم غلط می گرفتم ؛ از اشتباهاتم چشم پوشی نمی کردم و خودم را فریب نمی دادم...
زندگی پر از امتحان است...
خیلی از ما انسان ها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده می گیریم تا خودمان را فریب بدهیم ...
تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم...
اما یک روز برگه ی امتحانمان دست معلم می افتد...
آن روز چهره مان دیدنی ست...
آن روز حقیقت مشخص می شود و نمره واقعی را می گیریم...
#تلنگر
✨@avayeqoqnus✨
از حکیمی پرسیدند:
لحظهای سختتر از لحظه مرگ وجود
دارد؟
پاسخ داد: بله، لحظه ای که یک آدم
اصیل، محتاج یک آدم بی اصل و نسب
شود...
اینجاست که #حافظ عزیز میگه:
در تنگنایِ حیرتم از نِخوت رقیب
یا رب مباد آن که گِدا معتبر شود
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ آذر ماه چه عاشقانه روزهایش را ورق زد
⛄️تا برسد به زمستان
❄️ مجالی نیست باید رنگها را
⛄️ مهمان برف ها کرد
❄️ زمستان آمد
⛄️ و باز پاییز ماند و عاشقانه هایش
❄️ اولین روز زمستان مبارک 🪴
⛄️ به امید یک زمستان سفیدپوشِ
❄️ پربرکت برای ایران عزیزمون 🙏🌹
✨@avayeqoqnus✨