.
اگر دانی که دنیا غم نیرزد
به روی دوستان خوش باش و خرم
غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی میشود کم
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادیست محکم
برو شادی کن ای یار دل افروز
چو خاکت میخورد چندین مخور غم
#سعدی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
🌻 قطره عسلی بر زمین افتاد،
مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود،
پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید…
🌻 باز عزم رفتن کرد،
اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد
تا هر چه بیشتر و بیشتر لذت ببرد…
🌻 مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد… اما (افسوس) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک شده و داخل عسل به هم چسبیده بودند و توانایی حرکت نداشت…
در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد …
🌻 بنجامین فرانکلین میگوید: دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود … 👌
این است حکایت دنیای ما 🌿
#تلنگر
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
با طلوع آفتاب، زندگی میشکفد 🌞
زمانی دیگر برای ساختن رویاها
و آغاز یک داستان نو... 🌻
لبخند بزن
و امروز سفر تازهای خلق کن 🌿
سلام صبح تون پر از عشق و امید رفقا 🙏🌹
☀️ @avayeqoqnus ☀️
🍀🍂🪴🍂🍀
خداوندگارا نظر کن به جود
که جُرم آمد از بندگان در وجود
گناه آید از بندهی خاکسار
به امیدِ عفو خداوندگار
کریما به رزق تو پروردهایم
به انعام و لطف تو خو کردهایم
گدا چون کرم بیند و لطف و ناز
نگردد ز دنبال بخشنده باز
چو ما را به دنیا تو کردی عزیز
به عُقبی همین چشم داریم نیز
آمین 🙏🌹
🔸 برگرفته از باب دهم بوستان سعدی
#مناجات
#سعدی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
ای لحظات خوش
که هنوز از راه نرسیدهاید ،
آیا نمیشود
راه کوتاه تری در پیش بگیرید؟
قبل از این که
دل هایمان فرتوت شوند… 💛 🌱
#نزار_قبانی
✨ @avayeqoqnus ✨
📕 #حکایت_طنز
روزی شخصی نزد طبیب رفت و گفت شکم من به غایت درد می کند آن را علاج کن که بی طاقت شده ام.
طبیب گفت : امروز چه خورده ای؟
مریض گفت : نان سوخته.
طبیب غلام خود را گفت : داروی چشم را بیاور تا در چشم او کشم.
مریض گفت : من درد شکم دارم داروی چشم را چه کنم ؟
طبیب گفت : اگر چشمت روشن بودی نان سوخته نمی خوردی. 👌😄
🔸 از کتاب لطایف الطوایفِ
فخرالدین علی صفی
#حکایت
✨ @avayeqoqnus ✨
.
برخیز، تا نهیم سر خود بپای دوست
جان را فدا کنیم، که صد جان فدای دوست
در دوستی ملاحظه مرگ و زیست نیست
دشمن بِه از کسی، که نمیرد برای دوست
حاشا! که غیر دوست کند جا بچشم من
دیدن نمیتوان دگری را بجای دوست
از دوست، هر جفا که رسد، جای مِنَتست
زیرا که نیست هیچ وفا چون جفای دوست
با دوست آشنا شده، بیگانه ام ز خلق
تا آشنای من نشود آشنای دوست
در حلقه سَگان درش می روم، که باز
احباب صف زنند بگرد سرای دوست
دست دعا گشاد هلالی بدرگهت
یعنی بدست نیست مرا جز دعای دوست
#هلالی_جغتایی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📚 صورت حساب هنگفت برای یک ضربه ساده
موتور هواپيماي بزرگی خراب شد .
مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند
اما هیچکدام موفق نشدند!
سرانجام مالك هواپيما تصمیم گرفت مردی را که سالها تعمیر کار هواپيما بود بیاورد..
وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور هواپيما شد.
مالك هواپيما نیز مشغول تماشای کار او بود.
بعد از یک روز وارسی کامل فردا صبح مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد
و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد و بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد.
یک هفته بعد صورتحسابی ده هزار دلاری از آن مرد دریافت شد. مالك هواپيما با عصبانیت فریاد زد:
"او واقعا هیچ کاری نکرد!
ده هزار دلار برای چه می خواهد بگیرد؟"
بنابراین از آن مرد خواست ریز صورتحساب را برایش ارسال کند.
مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد.
ضربه زدن با آچار : 2دلار
تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود : 9998 دلار
و ذیل آن نیز نوشت :
تلاش کردن مهم است اما دانستن اینکه کجا باید تغییر کند می تواند همه چیز را تغییر بدهد. 👌
#داستان
✨ @avayeqoqnus ✨
.
اگر حرف های دلم بی اگر بود ... 🌿
اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات طراوت
پر از رد پای دقایق نبود
اگر ذهن آیینه خالی نبود
اگر عادت عابران بیخیالی نبود
اگر گوش سنگین این کوچهها
فقط یک نفس میتوانست
طنین عبوری نسیمانه را
به خاطر سپارد
اگر آسمان میتوانست، یکریز
شبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارد
اگر رد پای نگاه تو را
باد و باران
از این کوچهها آب و جارو نمیکرد
اگر قلک کودکی لحظهها را پس انداز میکرد
اگر آسمان سفرهی هفت رنگ دلش را
برای کسی باز میکرد
و میشد به رسم امانت
گلی را به دست زمین بسپریم
و از آسمان پس بگیریم
اگر خاک کافر نبود
و روی حقیقت نمیریخت
اگر ساعت آسمان دور باطل نمیزد
اگر کوهها کر نبودند
اگر آبها تر نبودند
اگر باد میایستاد
اگر حرفهای دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
اگر میتوانستم از خاک
یک دسته لبخند پرپر بچینم
تو را میتوانستم ای دور
از دور
یکبار دیگر ببینم! 🌹
#قیصر_امین_پور
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
دکلمه شعر "اگر حرف های دلم بی اگر بود"
🔸 این دکلمه زیبا تقدیم به نگاه شما خوبان 🌸
#دکلمه
#قیصر_امین_پور
✨ @avayeqoqnus ✨
.
امروز در آهنگ صبح
شعری باید گفت
پر از طلوع
قصهای باید گفت
پر از امید
و ترانهای باید خواند
پر از مهربانی
تا اسبابِ حالِ خوبِ دلِ هم شویم
صبح تون بخیر و شادی 🌼 و
حال دلتون خوبِ خوب رفقا 🙏🌹
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی ☘
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی 🌸
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نماینده ی فضلی تو سزاوار ثنایی 🍃
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شِبه تو گفتن که تو در وَهم نیایی 🌼
همه عِزّی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سُروری همه جودی و جزایی 🌿
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی 🌻
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی 🌷
آمین 🙏🌱
#سنایی
#مناجات
✨ @avayeqoqnus ✨
.
مصلحت نیست قیاست بکنم با دریا
تو همان امن ترین ساحل دنیای منی 🌹
#هما_کشتگر
✨ @avayeqoqnus ✨
📕 حکایت پیرمرد تهی دست و کیسه زر
پیرمرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد.
از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد :
"ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای."
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:
من تو را کِی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!
پیرمرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است!
پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخش نمود...
نتیجه گیری مولانا از بیان این حکایت:
⚜ تو مبین اندر درختی یا به چاه
⚜ تو مرا بین که منم مِفتاح راه 👌🌱
🔸 برگرفته از مثنوی معنویِ مولوی
#حکایت
#مولوی
#مولانا
💫 @avayeqoqnus 💫
.
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است 🍁
#سعدی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
نیما یوشیج چه تعبیر زیبایی
به کار برده اونجا که میگه:
تو روشني قلب مني 💜
خودم را به هدر نداده ام.
🔸 بخشی از نامه نیما یوشیج به همسرش
#نیما_یوشیج
✨ @avayeqoqnus ✨