تو مَپندار که مِهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمانِ غلط است این، برود، چون نرود؟
#وحشی_بافقی
✨@avayeqoqnus✨
.
📚 ضرب المثل "بشنو و باور نکن"
🔰 معنی و کاربرد:
💢 یعنی به سخنان کسی که برای فریب دادن دیگران حرف میزند، ظاهرا گوش کن اما هیچ اهمیتی نده.
💢 این ضرب المثل را درباره کسانی می گویند که مدام حرف های بی ربط و بی محتوا می زنند و پر از ادعا هستند.
🔰 داستان ضرب المثل
مرد خسیسی چندتا شیشه زیبا و قیمتی به شیشه بُر سفارش داده بود. پس از تحویل سفارشاتش گفت که شیشهها را در صندوقچهی محکمی بگذارند که مبادا در راه طولانیای که تا رسیدن به منزلش در پیش داشت، آسیبی به شیشه ها وارد شود.
صندوقچه سنگین شیشه ها را برداشت و راه افتاد. در ابتدای مسیر پسر جوانی را دید که از آنجا می گذشت. با مظلومیت از او درخواست کمک کرد که جعبه را تا منزلش حمل کند.
پسر گفت: در ازای این کار چه پاداشی به من میدهی؟
مرد گفت: سه نصیحت به تو یاد میدهم که بهترین فایده ها را برایت خواهد داشت.
جوان که تصور میکرد این مرد قرار است سخنان حکمت آمیزی به او بگوید، قبول کرد و صندوقچه را گرفت.
موقع ظهر بود و مرد خسیس بسیار گرسنه شد. اما تا احساس گرسنگی کرد، به پسر گفت: اولین نصیحت را به تو بگویم! و آن هم این است که سیری بهتر از گرسنگی است؛ اگر از کسی شنیدی که گرسنگی بهتر از سیری است، بشنو و باور نکن!
پسر از این حرف ساده و پیش پا افتاده خوشش نیامد اما به روی خودش نیاورد. به راه خود ادامه دادند. مرد خسیس که حسابی از راه رفتن خسته شده بود با خود میگفت کاش یک الاغی بود که ما را به منزل می رساند.
در همین حین پسر پرسید: خب نصیحت دوم چیست؟
مرد هم گفت: اگر شنیدی کسی می گوید پیاده رفتن بهتر از سواره رفتن است، بشنو و باور نکن!
پسر دیگر از حرف های بی محتوای مرد خسته شده بود و به سختی خودش را کنترل می کرد که چیزی نگوید.
پس از طی مسیری طولانی، آن هم با پای پیاده و شکم گرسنه و دهان تشنه، به منزل مرد رسیدند.
پسر در حالیکه آشفته بود، به مرد گفت: پس نصیحت سومت چه شد؟
مرد سنگدل هم که خرش از پل گذشته بود با طعنه گفت: اگر کسی به تو گفت که باربری بهتر از تو وجود ندارد، بشنو و باور نکن!
پسر که دیگر خونش به جوش آمده بود و فهمید که مرد او را فریب داده، با عصبانیت صندوقچه را به زمین کوبید.
صدای شکسته شدن شیشه ها بلند شد. پسر گفت: اگر کسی به تو گفت که همه شیشه های این صندوقچه سالم است، بشنو و باور نکن!
از آن پس برای کسی که با حرف هایش دیگران را گول می زند، این ضرب المثل را به کار می برند.
#ضرب_المثل
✨@avayeqoqnus✨
📚 حکایتی آموزنده از گلستان سعدی:
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد.
پسر را گفت: نباید که این سخن با کسی
در میان نهی.
گفت: ای پدر! فرمان تو راست، نگویم،
ولکن خواهم مرا بر فایدهی این مطلع
گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟
گفت: تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان
مایه و دیگر شماتت همسایه.
⚜ مگوی اَندُه خویش با دشمنان
⚜ که لاحول گویند شادی کنان
#حکایت
#سعدی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
شهر به خواب می رود
شب،
تنها شاهد بی قراری هایم می شود؛
و من به امید آمدنت
با قایق خیال
کنار ساحل چشم هایت پارو می زنم؛
بیا که در انتظار موج نگاهت
دریا را در آغوش گرفته ام 🕊❤️
#مجید_رفیعزاد
#عاشقانه
✨ @avayeqoqnus ✨
.
#بریده_کتاب
در آخر، آنچه در درون آدم می مانَد
بسیار بیشتر از آن چیزی است
که به صورت کلمات بیرون می آید.
📚 جوان خام
✍ فئودور داستایوسکی
✨ @avayeqoqnus ✨
سرباز
خسته و زخمی از راه رسید
زن از خانه رفته بود
زخمی که او را
در قطار و جنگل و جاده
نکشته بود
در خانه کشت... 💔 🥀
#رسول_یونان
✨@avayeqoqnus✨
هزار مرتبه خواندم دعا میانِ قنوت
خدا کند که نباشد کسی دچارِ کسی
#سجاد_شیرازیان
✨@avayeqoqnus✨
ما که از هر چیز
ترسیدیم سرمان آمد!
بیا تمرین کنیم کمی
از خوشبختی بترسیم...!
✨@avayeqoqnus✨
.
گاهی باید سکوت کنی
تا اصالت به جای تو حرف بزنه
نگذار هر کس از راه رسید
با ساز دلت تمرین نوازندگی کنه
دل تو قداست دارد
دل تو حرمت دارد
اگر که ساز دلت را
به هر کس بسپاری
روحت میرنجه و ناکوک میزنه
تجربه نشون داده تو هر طور باشی،
مردم طور دیگهای فکر می کنن
پس خودت باش
دنیا اصالت رو ستایش میکنه...
#دلنوشته
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
برخیز که صبح، روشن از امید است
شب رفته و خط نور، بیتردید است
از پستچی پنجره تحویل بگیر
در پاکتِ اَبر، نامه خورشید است
صبح زیباتون بخیر و بمهر رفقا 🌞🪴
نور و امید همراه همیشگیِ
لحظه هاتون 🙏🌼
#شهراد_میدری
✨ @avayeqoqnus ✨
🍁
خدایا به من بیاموز که
لحظه ها درگذرند
و در تمام لحظه ها
تو کنار منی
از رگ گردن نزدیکتر.
آمین 🙏🪴
#خدا
#مناجات
✨ @avayeqoqnus ✨
📜 حکایتی آموزنده از شاه عباس و شیخ بهایی:
روزی در شهر اصفهان، شاه عباس به
دیدار شیخ بهایی رفته و بعد از سلام و
احوالپرسی، از ایشان پرسید:
در برخورد با افراد جامعه، اصالت ذاتی
شان ارجحیت دارد یا تربیت خانوادگی
آنها؟
شیخ گفت: از نظر من، اصالت ذاتی
ارجحیت دارد.
شاه عباس اما برعکس شیخ بهایی گفت:
شک نکنید که تربیت خانوادگی مهمتر
است.
بحث میان شاه و شیخ بالا گرفت و هیچ
کدام نتوانست دیگری را قانع کند.
بالاجبار، شاه برای اثبات حرف خود، شیخ
بهایی را به کاخ دعوت کرد تا در آنجا
حقانیت سخن خود را اثبات کند.
غروب فردای آن روز، شیخ به کاخ رسید و
بعد از انجام تشریفات اولیه، در زمان پهن
کردن سفره شام، هیچ چراغی در
مهمانخانه نبود و محیط بسیار تاریک بود.
در همین لحظه، شاه دستی بر هم زد و با
اشاره دست او، چهار گربه شمع به دست
در مهمانخانه حاضر شدند و محیط روشن شد.
در همین حال، شاه عباس دستی به
پشت شیخ زد و گفت: دیدی گفتم تربیت
بر اصالت ارجحیت دارد.
ما این گربهها را رام کردیم و این حاصل
تربیت و اهمیت آن است.
شیخ که متعجب شده بود گفت: من تنها
در صورتی حرف شما را میپذیرم که فردا
هم گربهها کار امروزشان را تکرار کنند.
ادامه داستان در پست بعدی...
🖇 ادامه داستان شاه عباس و شیخ بهایی:
شاه عباس با تعجب از حرف شیخ بهایی
پاسخ داد: این چه حرفی است، فردا هم
مثل امروز و امروز هم مثل دیروز.
این عمل گربهها اکتسابی بوده و در
نتیجه تربیت و ممارست زیاد بدست آمده
است.
اما شیخ نپذیرفت و تا جایی پیش رفت که
شاه را مجبور کرد تا همین کار را فردا نیز
تکرار کند.
لذا شیخ متفکرانه به خانه رفت و بعد از
رسیدن به خانه، به سرعت چهار جوراب
برداشته و چهار موش را درون آنها قرار
داد.
فردای آن روز، طبق قرار شاه عباس و
شیخ بهایی، همان سفره پهن شد و
گربههای بازیگر نیز وارد شدند.
شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را
میدید و صحت حرفهای خود را باور
داشت، زیر لب برای شیخ رجزخوانی
میکرد.
در همین زمان، شیخ موشها را رها کرد و
با این کار، هر یک از گربهها به طرفی
دویدند.
در همین حین، شیخ دستی به پشت شاه
زد و گفت: ای شاه بزرگ؛ به یاد داشته
باش که اصالت گربه، شکار موش است.
گرچه تربیت اهمیت زیادی دارد ولی
اصالت ذاتی از آن مهمتر خواهد بود.
درست است که با تربیت میتوان یک
گربه را اهلی و رام کرد ولی زمانی که
گربه، موش را که ببیند، به اصل و اصالت
خود باز میگردد.
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨
سینه از آتش دل،
در غمِ جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه
که کاشانه بسوخت
#حافظ
✨@avayeqoqnus✨
همه آن چیزهای پنهان و آشکاری که
زن و شوی را به هم میبندند، از میان
مَرگان و سُلوچ برخاسته بود.
نه کار بود و نه سفره. هیچکدام.
بی کار؛ سفره نیست و بی سفره، عشق.
بی عشق، سخن نیست و سخن که نبود
فریاد و دعوا نیست، خنده و شوخی
نیست؛
زبان و دل کهنه میشود، تَناس بر لبها
میبندد، روح در چهره و نگاه در چشمها
میخشکد.
📚 جای خالی سلوچ
🖌 محمود دولت آبادی
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
سرنوشت من سرودن است!
تکیه دادهام به باد
با عصای استواییام
روی ریسمان آسمان...
ایستادهام
بر لب دو پرتگاه ناگهان
ناگهانی از صدا
ناگهانی از سکوت...
زیر پای من
دهانِ درهی سقوط
باز مانده است...
ناگزیر
با صدایی از سکوت
تا همیشه
روی برزخ دو پرتگاه
راه می روم
سرنوشت من سرودن است!
#قیصر_امین_پور
✨@avayeqoqnus✨
هدایت شده از آوای ققنوس
🌼🍀🌼🍀
یکی از دوستام و خانمش میخواستن
از هم جدا بشن.
یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای
طلاقش بدی؟
گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو
به کسی نمیگه...
بعد از چند ماه از هم جدا شدن
و سالِ بعد خانومش با یکی دیگه
ازدواج کرد...
یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو
چرا طلاقش دادی؟
گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر زنِ
مردم حرف نمیزنه...
پستترین انسان کسی است که راز
دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش کند.
#تلنگر
✨@avayeqoqnus✨
بایزید بسطامی را گفتند:
چرا مدح گرسنگی می گویی؟
گفت: اگر فرعون گرسنه بودی
هرگز «انا ربکم الا علی» نگفتی.
🔻 برگرفته از تذکرة الاولیا عطار
نیشابوری
#عطار
✨@avayeqoqnus✨
ميليونها درخت در جهان
به طور اتفاقي
توسط موشها و سنجابهايي
کاشته شدند؛
که دانههايي را مدفون کردند
و سپس جاي مخفی آن را
فراموش کردند؛
خوبي کن و فراموش کن
روزي رشد خواهد کرد...
✨@avayeqoqnus✨
معامله پر سود زندگی
ایناست كه حال خوب را
جایگزين حال بد کنیم...
صبحتون بخیر و حال دلتون خوب
رفقا 🌞🌺
✨@avayeqoqnus✨
📕 زندگی هر چی باشه خوبه...
فریدون یه انگشت نداشت، مادرزادی؛
انگشت اشارهی دست چپ نداشت!
ننه بابای خوب داشت، خانوادهی درست حسابی;
مدرسهی خوب درس خوند; سفرای خوب خوب رفت;
دانشگاه رفت، مهندس شد،
اما..
یه انگشت نداشت..
همین درد توی سینهش بود!
درد بدتر اینکه دختری که عاشقش بود بخاطر همین یه دونه انگشت نداشته، بهش جواب رد داد;
اونجا بود که هرچی فریدون کلاس موفقیت و عزت نفس رفته بود، دود هوا شد!
چندسالی گذشت و فریدون با دختر خوبی ازدواج کرد،
میگفت خوب، چون فریدون رو با انگشت نداشتهش خواسته بود!
بعد چندسال زندگی، فریدون فهمید غم عشقش اونقدرا هم دردناک نبوده و بی جهت عمری غصهشو خورده;
درد بدتر اینه که هنوز بچهای نداشت;
تو حین و بین دوا درمون;
مادر فریدون مُرد!
اونجا بود که فریدون فهمید درد بدتر غم بی مادریه، بچه نداشتن چه اهمیت داشت وقتی خودش گلی به سر مادرش نزده بود و الان حسرت روی حسرت تلمبار میکرد..
بالاخره خدا به فریدون یه دختر سالم داد، همون لحظه اول به دستای بچهش نگاه کرد که یه وقت انگشتی کم نباشه..
بچه بزرگ شد،
پدر فریدون مرد،
زنش مریض شد،
فریدون پیر شد...
دم مرگش..;
به دخترش گفت: ما آدما همیشه فکر میکنیم یه چیزی نداریم..
فکر میکنیم خونمون کوچیکه، ماشینمون خوب نمیرونه، هوامون بده، اونی که خواستیمش رفته، عزیزمون مُرده...
انقد تو زندگیمون فکر نداشتههاییم که یادمون میره چیا رو داریم، کیا رو داریم..
اونقد حساب کتاب دل و عقلمون اشتباهه که چشم باز میکنیم، می بینیم ساعتای آخر عمرمونه و حیف که کیف زندگی رو نکردیم...
کاش ده انگشت نداشتم، اما کم غصه میخوردم،
اون موقع کمتر هرروز می مُردم..!
تو مث من نشو بابا جان..زندگی هرچی باشه خوبه!
✍ نسرین قنواتی
#داستان
#داستان_کوتاه
✨@avayeqoqnus✨