eitaa logo
آوای ققنوس
8.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
547 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
📕 کریم خان زند و مرد مالباخته مردی به دربار کریم خان زند می‌رود و با ناله و فریاد می‌خواهد تا کریم خان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می‌شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را می‌شنود و می‌پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به کریم خان، وی دستور می‌دهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می‌رسد و کریم خان از وی می‌پرسد: «چه شده است چنین ناله و فریاد می‌کنی؟» مرد با درشتی می‌گوید: «دزد همه‌ی اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!» خان می‌پرسد: «وقتی اموالت به سرقت می‌رفت تو کجا بودی؟» مرد می‌گوید: «من خوابیده بودم!» خان می‌گوید: «خوب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟» مرد می‌گوید: «من خوابیده بودم، چون فکر می‌کردم تو بیداری!» خان بزرگ زند لحظه‌ای سکوت می‌کند و سپس دستور می‌دهد خسارت مرد مالباخته را از خزانه جبران کنند و در آخر می‌گوید: «این مرد راست می‌گوید ما باید بیدار باشیم.» @avayeqoqnus
همه عجله دارند! مردم به معنایی در زندگیشان نرسیده‌اند به همین دلیل پیوسته شتاب دارند که آن را بیابند پس به فکر اتومبیل بعدی، خانه‌ی بعدی و شغل بعدی هستند... بعد می‌بینند که این‌ها مقولاتی تهی و بی‌معنا هستند از این رو باز به دویدن ادامه می‌دهند. 📚 سه‌شنبه‌ها‌ با موری ✍ میچ آلبوم @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ❤️ همه عمر برندارم سر از این خمار مستی 🍃 که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی ❤️ تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد 🍃 دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی @avayeqoqnus
کوچه ای بی عبورم ،شبی بی مهتاب… درد چون هواست و به ناچار میکشم نفس…. قورت داده ام زمستان را یخ بسته دلم… گیر کرده ام در خلوت ِ خاموش و جا مانده ام در فصلی که عشق راهش از من جدا گشت… دیگر مرا نمیشناسد آن آشنای دور… آفتاب آرزوهایم را ربوده فلک دیگر تابشی نیست این دلِ یخ بسته بهارش را خاک کرده اند…. @avayeqoqnus
📗 چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن... این شگرد مادربزرگ بود ... همیشه وقتی می خواست بیاد خونمون برای همه هدیه می آورد ...وقتی می رسید دل تو دلم نبود که چمدونش رو باز کنه و منو صدا کنه ... صدام می کرد و می‌گفت چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن ... چشمام رو می بستم و به همه چیزهایی که دوست داشتم فکر می کردم ... خیلی ثانیه های عجیبی بود ... اما همیشه یه مشکلی وجود داشت ... مادربزرگ سلیقه ی من رو بلد نبود ... برای همین هیچوقت اون هدیه چیزی نبود که تو ذهنم تصور می کردم ... ولی من می دونستم مادربزرگ چقدر دوسم داره ..‌ می دونستم چقدر ذوق داشته برای اینکه خوشحالم کنه ... برای همین وقتی هدیه م رو باز می کردم می پریدم بغلش و‌ خودم رو خوشحال ترین بچه ی دنیا نشون می دادم ... اما اون خوشحالی فقط ظاهر قضیه بود ... تو خلوتم ناراحت بودم ... مادربزرگ هم می دونست که نتونسته من رو از ته دل خوشحال کنه ولی همیشه تلاشش رو می‌کرد تا خوشحالم کنه با اینکه هیچوقت موفق نشد... از اون روزها سالها می گذره... حالا دلم لک زده برای اینکه احساس کنم کسی برای خوشحالیم تلاش می کنه ... حتی اگه هیچ وقت موفق نشه... @avayeqoqnus
🍁 گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود! 🍁 خوش باش که یک چند در این راه دویدی @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امید مانند ستاره است. در آفتاب تابان دیده نمی‌شود، فقط در شب‌های تاریک و سخت است که کشف می‌شود... شبتون زیبا و پر از امید 🌙🦋 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش هر صبح تو بخندی و من از خنده تو سیب بچینم ❤️ 💫 صبحتون زیبا و دلبرانه رفقا 🌞🌹 @avayeqoqnus
ای زیباترین خالق، هزاران بار سپاس لایق توست بخاطر زیباترین تکرار این دنیا که بیداری‌ست، بخاطر اینکه در هر لحظه به جای اینکه مچم را بگیری، دستم را می‌گیری و بالا می‌کشی، بخاطر تمام داشته‌هایم، بخاطر هر آنچه که ندارم و ایمان دارم که اگر خیر و صلاح من در آن باشد تو خود به من می‌بخشی، تو را شکر می‌کنم. هزاران بار شکر ای مهربان‌ترین 🙏🌺 @avayeqoqnus
📚 عاقبت دوستی با مار در زمان های قدیم کشاورزی بود که از دورنگی‌های اطرافیانش به ستوه آمده و ناراحت بود، به همین دلیل تصمیم گرفته بود با یک مار که در زمینش لانه داشت دوستی کند. او می‌گفت: "مطمئنم که مار دورنگی ندارد و اگر روزی از او بپرسم که تو چه هستی، با قاطعیت خواهد گفت، مار!" با همین تفکر، با مار دوست و همنشین شد. هر روز که برای سرکشی زمینش می‌ رفت، به مار هم سر می‌زد و برایش غذا می‌ برد و مار هم با گستاخی فراوان، جلوی او چنبره می‌زد و از غذاهایی که کشاورز به او می‌داد، تناول می‌کرد. این جریان ماه‌ها ادامه یافت تا زمستان از راه رسید. یک روز برزگر مار را دید که به حالت نزار، از فرط سرمای هوا بر هم پیچیده و ضعیف و سست و بیحال روی زمین افتاده است. کشاورز به خاطر سابقه‌ی آشنایی و دوستی‌ای که با مار داشت، دلش به حال او سوخت، او را برداشت، در توبره‌ای گذاشت و توبره را جلوی دهان الاغش آویزان کرد تا با بازدم الاغ، بدن مار گرم شود و حالش بهتر گردد. سپس الاغش را به درختی بست و برای جمع‌کردن چوب، اندکی از آنجا دور شد. مار که با گرمای نفس الاغ گرم شده و حالش جا آمده بود، به نفس پلید و شرّ خود بازگشت و لب و دهان الاغ را نیش زد، طوری که الاغ بیچاره بعد از چند دقیقه جان داد. سپس از توبره خارج شد و به سوراخ خود خزید. کشاورز وقتی با پشته‌ای از هیزم بازگشت، با حیرت به جسد الاغ بیچاره‌ چشم دوخت و این سخن از پدرش به یادش آمد که: "هر کسی با بدها آشنایی کند، اگر هم خود در نهایت خوبی باشد، باز بدی نصیب وی خواهد شد، چرا که هر نفس پلیدی تا بدی و شرارت نکند، از دنیا نخواهد رفت، هرچند که به وی خوبی‌ها کرده باشند." به قول سنایی غزنوی: من ندیدم سلامتی از خَـسان گر تو دیدی، سلام من برسان. ♦️ برگرفته از حکایت های مرزبان نامه @avayeqoqnus
اونجا که میگه: تو خوبِ مطلقی، من خوب‌ها را با تو می‌سنجم 🌸 بدین سان بعد از این، خوبی عیاری تازه خواهد یافت... 💗@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان‌ها از دنبال کردن مهم ترین رویاهایشان می‌ترسند چون احساس می‌کنند لیاقت رسیدن به آنها را ندارند یا اینکه قادر نیستند به آنها برسند ...! 📕کیمیاگر ✍️پائولو کوئیلو @avayeqoqnus
آنقدر دوستت دارم که خودم هم نمی‌دانم چقدر دوستت دارم هربار که می‌پرسی چقدر؟ با خودم فکر می‌کنم دریا چطور حساب موج‌هایش را نگه دارد... ♥️ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان و جهان ز عشق تو رفت ز دستِ کارِ من من به جهان چه می کنم چونک از این جهان شدم💚 @avayeqoqnus
. روزی با خود فكر می كردم اگر او را با غريبه ای ببينم دنيا را به آتش می كشم! اما، امروز حاضر نيستم كبريتی روشن كنم تا ببينم او كجاست و چه می كند... 📕 ربه‌کا ✍ دافنه دوموریه @avayeqoqnus
○●♡●○ هر کسی هم‌ جذب اصالت و نجابت نمی‌شود. انسان خودش هم باید اصیل و نجیب باشد تا چنین صفت‌هایی را در دیگران جستجو کند.@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 بار دیگر هم شبم، 💗 با نور چشمت صبح شد 💫 ای یگانه آفتاب شهر دل، 💗 صبحت بخیر... صبحتون بخیر و شادی رفقا 🌞❤️ @avayeqoqnus
یا حِرزَ مَن لا حِرزَ لَهُ ای پناه آنکه پناهی ندارد... خدایا خودت پناهمون باش تو بنده‌ی نیک زیاد داری ولی ما جز تو پناهی نداریم 🤲💚 @avayeqoqnus
🌿🍃🌺🍃🌿 این سه حقیقت را به همه آموزش دهید: ● قلب سخاوتمند، ● سخنان پر مهر و محبت ● زندگی سرشار از خدمت رسانی؛ این‌ها چیزهایی هستند که انسان را به یادماندنی می کنند. @avayeqoqnus
📚 مردی در کنار ساحل دور افتاده ای قدم می‌زد که مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و داخل اقیانوس پرت می‌کند. مرد نزدیک‌تر می رود و می‌بیند که یک مرد بومی صدف‌هایی که آب با خودش به ساحل می آورد را برمی دارد و در آب می‌اندازد. مرد که کنجکاو شده بود جلو می رود و می گوید: "صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟" مرد بومی پاسخ می دهد: "این صدف‌ها را داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها به ساحل دریا آمده اند. اگر آن‌ها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد." "دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی‌توانی همه آنها را به داخل آب برگردانی؛ تازه همین یک ساحل نیست. نمی‌بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی‌کند؟" مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت: "برای این یکی اوضاع فرق کرد." @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اژدهای کوچک گفت: «برگ ها دارن می‌میرن.» پاندای بزرگ گفت: «ناراحت نباش. طبیعت با پاییز بهمون نشون میده که رها کردن چقدر می‌تونه زیبا باشه». 🍂 📚 پاندای بزرگ و اژدهای کوچک ✍ جیمز نوربری @avayeqoqnus
خبرت هست که از خویش، خبر نیست مرا؟! گذری کن که ز غم، راهِ گذر نیست مرا @avayeqoqnus
. ای کاش که بخت، سازگاری کردی با جورِ زمانه یار، یاری کردی از دست جوانی‌ام چو بِرُبود عِنان پیری چو رکاب، پایداری کردی @avayeqoqnus ✨