📕 کریم خان زند و مرد مالباخته
مردی به دربار کریم خان زند میرود و با ناله و فریاد میخواهد تا کریم خان را ملاقات کند.
سربازان مانع ورودش میشوند.
خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را میشنود و میپرسد ماجرا چیست؟
پس از گزارش سربازان به کریم خان، وی دستور میدهد که مرد را به حضورش ببرند.
مرد به حضور خان زند میرسد و کریم خان از وی میپرسد: «چه شده است چنین ناله و فریاد میکنی؟»
مرد با درشتی میگوید: «دزد همهی اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!»
خان میپرسد: «وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟»
مرد میگوید: «من خوابیده بودم!»
خان میگوید: «خوب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟»
مرد میگوید: «من خوابیده بودم، چون فکر میکردم تو بیداری!»
خان بزرگ زند لحظهای سکوت میکند و سپس دستور میدهد خسارت مرد مالباخته را از خزانه جبران کنند
و در آخر میگوید: «این مرد راست میگوید ما باید بیدار باشیم.»
#داستان
#داستان_تاریخی
✨ @avayeqoqnus ✨
همه عجله دارند! مردم به معنایی در
زندگیشان نرسیدهاند به همین دلیل
پیوسته شتاب دارند که آن را بیابند
پس به فکر اتومبیل بعدی، خانهی بعدی
و شغل بعدی هستند...
بعد میبینند که اینها مقولاتی تهی و
بیمعنا هستند از این رو باز به دویدن
ادامه میدهند.
📚 سهشنبهها با موری
✍ میچ آلبوم
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
.
❤️ همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
🍃 که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
❤️ تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
🍃 دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
#سعدی
✨@avayeqoqnus✨
کوچه ای بی عبورم ،شبی بی مهتاب…
درد چون هواست و به ناچار میکشم نفس….
قورت داده ام زمستان را
یخ بسته دلم…
گیر کرده ام در خلوت ِ خاموش و جا مانده ام در فصلی که عشق
راهش از من جدا گشت…
دیگر مرا
نمیشناسد آن آشنای دور…
آفتاب آرزوهایم را
ربوده فلک
دیگر
تابشی نیست
این دلِ یخ بسته
بهارش را خاک کرده اند….
#عاشقانه
✨@avayeqoqnus✨
📗 چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن...
این شگرد مادربزرگ بود ... همیشه وقتی می خواست بیاد خونمون برای همه هدیه می آورد ...وقتی می رسید دل تو دلم نبود که چمدونش رو باز کنه و منو صدا کنه ... صدام می کرد و میگفت چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن ...
چشمام رو می بستم و به همه چیزهایی که دوست داشتم فکر می کردم ... خیلی ثانیه های عجیبی بود ... اما همیشه یه مشکلی وجود داشت ... مادربزرگ سلیقه ی من رو بلد نبود ... برای همین هیچوقت اون هدیه چیزی نبود که تو ذهنم تصور می کردم ...
ولی من می دونستم مادربزرگ چقدر دوسم داره .. می دونستم چقدر ذوق داشته برای اینکه خوشحالم کنه ... برای همین وقتی هدیه م رو باز می کردم می پریدم بغلش و خودم رو خوشحال ترین بچه ی دنیا نشون می دادم ...
اما اون خوشحالی فقط ظاهر قضیه بود ... تو خلوتم ناراحت بودم ... مادربزرگ هم می دونست که نتونسته من رو از ته دل خوشحال کنه ولی همیشه تلاشش رو میکرد تا خوشحالم کنه با اینکه هیچوقت موفق نشد...
از اون روزها سالها می گذره... حالا دلم لک زده برای اینکه احساس کنم کسی برای خوشحالیم تلاش می کنه ... حتی اگه هیچ وقت موفق نشه...
#دلنوشته
✨@avayeqoqnus✨
🍁 گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود!
🍁 خوش باش که یک چند در این راه دویدی
#فاضل_نظری
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امید مانند ستاره است.
در آفتاب تابان دیده نمیشود،
فقط در شبهای تاریک و سخت است
که کشف میشود...
شبتون زیبا و پر از امید 🌙🦋
✨@avayeqoqnus✨
کاش هر صبح
تو بخندی
و من از خنده تو
سیب بچینم ❤️ 💫
صبحتون زیبا و دلبرانه رفقا 🌞🌹
#لیلا_مقربی
✨ @avayeqoqnus✨
ای زیباترین خالق،
هزاران بار سپاس لایق توست
بخاطر زیباترین تکرار این دنیا که بیداریست،
بخاطر اینکه در هر لحظه به جای
اینکه مچم را بگیری،
دستم را میگیری و بالا میکشی،
بخاطر تمام داشتههایم،
بخاطر هر آنچه که ندارم و ایمان دارم
که اگر خیر و صلاح من در آن باشد
تو خود به من میبخشی،
تو را شکر میکنم.
هزاران بار شکر ای مهربانترین 🙏🌺
#شکرگزاری
✨@avayeqoqnus✨
📚 عاقبت دوستی با مار
در زمان های قدیم کشاورزی بود که از دورنگیهای اطرافیانش به ستوه آمده و ناراحت بود، به همین دلیل تصمیم گرفته بود با یک مار که در زمینش لانه داشت دوستی کند.
او میگفت: "مطمئنم که مار دورنگی ندارد و اگر روزی از او بپرسم که تو چه هستی، با قاطعیت خواهد گفت، مار!"
با همین تفکر، با مار دوست و همنشین شد. هر روز که برای سرکشی زمینش می رفت، به مار هم سر میزد و برایش غذا می برد و مار هم با گستاخی فراوان، جلوی او چنبره میزد و از غذاهایی که کشاورز به او میداد، تناول میکرد.
این جریان ماهها ادامه یافت تا زمستان از راه رسید. یک روز برزگر مار را دید که به حالت نزار، از فرط سرمای هوا بر هم پیچیده و ضعیف و سست و بیحال روی زمین افتاده است.
کشاورز به خاطر سابقهی آشنایی و دوستیای که با مار داشت، دلش به حال او سوخت، او را برداشت، در توبرهای گذاشت و توبره را جلوی دهان الاغش آویزان کرد تا با بازدم الاغ، بدن مار گرم شود و حالش بهتر گردد.
سپس الاغش را به درختی بست و برای جمعکردن چوب، اندکی از آنجا دور شد.
مار که با گرمای نفس الاغ گرم شده و حالش جا آمده بود، به نفس پلید و شرّ خود بازگشت و لب و دهان الاغ را نیش زد، طوری که الاغ بیچاره بعد از چند دقیقه جان داد.
سپس از توبره خارج شد و به سوراخ خود خزید.
کشاورز وقتی با پشتهای از هیزم بازگشت، با حیرت به جسد الاغ بیچاره چشم دوخت و این سخن از پدرش به یادش آمد که:
"هر کسی با بدها آشنایی کند، اگر هم خود در نهایت خوبی باشد، باز بدی نصیب وی خواهد شد، چرا که هر نفس پلیدی تا بدی و شرارت نکند، از دنیا نخواهد رفت، هرچند که به وی خوبیها کرده باشند."
به قول سنایی غزنوی:
من ندیدم سلامتی از خَـسان
گر تو دیدی، سلام من برسان.
♦️ برگرفته از حکایت های مرزبان نامه
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨
اونجا که #حسین_منزوی میگه:
تو خوبِ مطلقی،
من خوبها را با تو میسنجم 🌸
بدین سان بعد از این،
خوبی عیاری تازه خواهد یافت... 💗
✨@avayeqoqnus✨
انسانها از دنبال کردن مهم ترین
رویاهایشان میترسند
چون احساس میکنند لیاقت رسیدن
به آنها را ندارند یا اینکه
قادر نیستند به آنها برسند ...!
📕کیمیاگر
✍️پائولو کوئیلو
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
آنقدر دوستت دارم
که خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم
هربار که میپرسی چقدر؟
با خودم فکر میکنم
دریا چطور حساب موجهایش را نگه دارد... ♥️
#نزار_قبانی
✨@avayeqoqnus✨
جان و جهان ز عشق تو
رفت ز دستِ کارِ من
من به جهان چه می کنم
چونک از این جهان شدم💚
#مولوی
#مولانا
✨@avayeqoqnus✨
.
روزی با خود فكر می كردم اگر او را با
غريبه ای ببينم دنيا را به آتش می كشم!
اما، امروز حاضر نيستم كبريتی روشن
كنم تا ببينم او كجاست و چه می كند...
📕 ربهکا
✍ دافنه دوموریه
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
○●♡●○
هر کسی هم جذب اصالت و نجابت
نمیشود.
انسان خودش هم باید اصیل و نجیب
باشد تا چنین صفتهایی را در دیگران
جستجو کند.
✨@avayeqoqnus✨
💫 بار دیگر هم شبم،
💗 با نور چشمت صبح شد
💫 ای یگانه آفتاب شهر دل،
💗 صبحت بخیر...
صبحتون بخیر و شادی رفقا 🌞❤️
#محمود_احمدوند
✨@avayeqoqnus✨
یا حِرزَ مَن لا حِرزَ لَهُ
ای پناه آنکه پناهی ندارد...
خدایا خودت پناهمون باش
تو بندهی نیک زیاد داری ولی ما جز تو
پناهی نداریم 🤲💚
#خدا
✨@avayeqoqnus✨
🌿🍃🌺🍃🌿
این سه حقیقت را به همه آموزش دهید:
● قلب سخاوتمند،
● سخنان پر مهر و محبت
● زندگی سرشار از خدمت رسانی؛
اینها چیزهایی هستند که انسان را
به یادماندنی می کنند.
#بودا
✨@avayeqoqnus✨
📚 #داستان_آموزنده
مردی در کنار ساحل دور افتاده ای قدم
میزد که مردی را در فاصله دور می بیند
که مدام خم میشود و چیزی را از روی
زمین بر میدارد و داخل اقیانوس پرت
میکند.
مرد نزدیکتر می رود و میبیند که یک
مرد بومی صدفهایی که آب با خودش به
ساحل می آورد را برمی دارد و در آب
میاندازد.
مرد که کنجکاو شده بود جلو می رود و
می گوید: "صبح بخیر رفیق، خیلی دلم
می خواهد بدانم چه می کنی؟"
مرد بومی پاسخ می دهد: "این صدفها را
داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد
دریاست و این صدف ها به ساحل دریا
آمده اند. اگر آنها را توی آب نیندازم از
کمبود اکسیژن خواهند مرد."
"دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در
این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود
دارد. تو که نمیتوانی همه آنها را به داخل
آب برگردانی؛
تازه همین یک ساحل نیست. نمیبینی
کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمیکند؟"
مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره
صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و
گفت: "برای این یکی اوضاع فرق کرد."
#داستان
✨@avayeqoqnus✨
اژدهای کوچک گفت:
«برگ ها دارن میمیرن.»
پاندای بزرگ گفت:
«ناراحت نباش. طبیعت با پاییز بهمون
نشون میده که رها کردن چقدر میتونه
زیبا باشه». 🍂
📚 پاندای بزرگ و اژدهای کوچک
✍ جیمز نوربری
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
خبرت هست که از خویش،
خبر نیست مرا؟!
گذری کن که ز غم،
راهِ گذر نیست مرا
#دهلوی
✨@avayeqoqnus✨
.
ای کاش که بخت، سازگاری کردی
با جورِ زمانه یار، یاری کردی
از دست جوانیام چو بِرُبود عِنان
پیری چو رکاب، پایداری کردی
#حافظ
✨ @avayeqoqnus ✨