.
✨ یک غزل زیبا و خوش خوان از سعدی جان:
🌸 آن که نقشی دیگرش جایی مُصور میشود
🍀 نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود
🌸 عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد
🍀 بی خلاف آن مملکت بر وی مقرر میشود
🌸 دیگران را تلخ میآید شراب جور عشق
🍀 ما ز دست دوست میگیریم و شِکّر میشود
🌸 دل ز جان برگیر و در بر گیر یارِ مهربان
🍀 گر بدین مقدارت آن دولت میسر میشود
🌸 هرگزم در سر نبود اندیشه سودا ولیک
🍀 پیل اگر دربند میافتد مُسخر میشود
🌸 عیشها دارم در این آتش که بینی دم به دم
🍀 کاندرونم گر چه میسوزد منور میشود
🌸 تا نپنداری که با دیگر کسم خاطر خوشست
🍀 ظاهرم با جمع و خاطر جای دیگر میشود
🌸 غیرتم گوید نگویم با حریفان راز خویش
🍀 باز میبینم که در آفاق دفتر میشود
🌸 آب شوق از چشم سعدی میرود بر دست و خط
🍀 لاجرم چون شعر میآید سخن تر میشود
🌸 قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود
🍀 چون همیسوزد جهان از وی معطر میشود
#سعدی
✨ @avayeqoqnus ✨
🌼
در کارخانه تو نیایم به هیچ کار
یا رب چه بود مصلحتِ آفریدنم؟
#طالب_آملی
✨ @avayeqoqnus ✨
🦋
خدا مرهم تمام دردهاست.
هر چه عمق خراش های وجودت
بیشتر باشد،
خدا برای پر کردن آن
در وجودت بیشتر جای می گیرد.
خدایا جز تو مرهمی نداریم
دریاب که می توانی
آمین 🙏🌸
#خدا
✨ @avayeqoqnus ✨
.
روزی ثروتمندی سبدی پر از غذاهای فاسد به فقیری داد.
فقیر لبخندی زد، سبد را گرفته و از قصر او بیرون رفت.
او همه غذاهای فاسد را دور ریخت و به جایش گلهای زیبایی در سبد گذاشت و آن را برگرداند.
مرد ثروتمند شگفت زده شد و گفت: "چرا سبدی که پر از چیزهای کثیف بود را پر از گلهای زیبا کرده ای و نزدم آورده ای؟"
فقیر گفت: "هر کس آنچه در دل دارد می بخشد."
درجهان سه چیز است که صدا ندارد:
مرگ فقیر، ظلم غنی، چوب خدا
#تلنگر
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
الهی با یاد تو به کوچه صبح
قدم می گذارم
و به امید لطف و عنایت تو
روزم را آغاز می کنم.
الهی به امید تو 🙏🌹
صبح تون بخیر و شادکامی رفقا 🌞🪴
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
خدایا شکرت که پیرامونم
سرشار از آشتی، بخشش
و ثروت الهی است
و من نیز سهم خود را
به وفور میستانم.
هزاران بار شکرت ای حکیمترین 🙏🌼
#شکرگزاری
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
#داستان_آموزنده
زنی به کشیش کلیسا گفت: من نمی خواهم دیگر به کلیسا بیایم!
کشیش گفت: می توانم بپرسم چرا؟
زن جواب داد: چون یک عده را می بینم که دارند با گوشی حرف می زنند؛
عدهای در حال پیامک فرستادن موقع دعا خواندن هستند؛
بعضی ها غیبت و شایعه پراکنی می کنند،
بعضی ها فقط جسمشان اینجاست،
بعضی ها خوابند،
بعضی ها به من خیره شده اند!
کشیش ساکت بود و گوش می کرد.
حرف های زن که تمام شد کشیش به او گفت: می توانم از شما بخواهم قبل از اینکه تصمیم آخر خودتان را بگیرید کاری را برای من انجام دهید؟
زن گفت: حتما. چه کاری هست؟
کشیش گفت: میخواهم لیوانی آب در دستتان بگیرید و دو مرتبه دور کلیسا بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.
زن گفت: بله می توانم!
زن لیوان را گرفت و دوبار به دور کلیسا گشت. بعد به کشیش گفت: انجام دادم!
کشیش پرسید : کسی را دیدید که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟
کسی را دیدید که غیبت کند؟
کسی را دیدید که فکرش جای دیگری باشد؟
کسی را دیدید که خوابیده باشد؟
زن گفت: نمی توانستم چیزی ببینم، چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از داخل آن بیرون نریزد.
کشیش گفت: وقتی به کلیسا میآیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد.
نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با او ربط پیدا کند. بگذارید این رابطه با تمرکز کامل خودتان پررنگتر شود.
همه نگاه و تمرکزمان به خداوند باشد نه زندگی و قضاوت دیگران. 👌🌸
پ.ن. عکس متعلق به کلیسای مریم مقدس تبریز است.
#داستان
#داستان_کوتاه
✨ @avayeqoqnus ✨
.
همه محاسبات مرا در هم ریخته ای
تا یک ساعت پیش
فکر می کردم
ماه در آسمان است
اما یک ساعت است
که کشف کرده ام
ماه در چشمان تو جای دارد 🌹
#نزار_قبانی
✨ @avayeqoqnus ✨