💬وقتی فردی میخواهد به عروسی برود قبل از آرایشکردن، وضو بگیرد و بعد که اذان شود با آرایش نماز بخواند، نمازش درست است؟
✅ همه مراجع عظام تقلید: اگر به نیّت طهارت، وضو بگیرد، میتواند با آن وضو تا زمانی که باطل نشده است، نمازهای خود را بخواند.
❗نکته:
اگر آرایش به مقداری زیاد است که مانع از تماس پیشانی با مهر میگردد، باید قبل از نماز برطرف گردد.
📚 منابع: استفتائات مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی
#احکام
📚 #احکام_دین
@ayeha313
قبل از استفادهی مجدد از لباسهای زمستانی آنها را بشویید.
عدم استفاده از آنها به مدت طولانی شرایط مناسب برای رشد باکتریها را فراهم کرده و موجب مشکلات پوستی میشود.
@ayeha313
🌀راهکارهایی ساده برای رسیدن به #موفقیت شغلی
1⃣ با دقت لباش بپوشید
👈 قبل از ترک منزل به سمت محل کار، زمانی را صرف چک کردن شیوه ی لباس پوشیدن خود کنید و اطمینان حاصل کنید که آیا لباس مناسب به تن کرده اید یا خیر.
👈 ممکن است بعضی ها بگویند که لباس برای آدم ارزش نمی آورد، اما به عقیده ی من کاملاً اشتباه است. دنیای کار و تجارت تا حد زیادی روی این مسئله می چرخد.
👈 اگر مثل یک فرد موفق لباس بپوشید، دیگران هم مثل یک فرد موفق با شما برخورد می کنند. پس در شیوه ی لباس پوشیدنتان تجدید نظر کنید.
@ayeha313
📌متن شایعه👇
🔴 توقف عملیات حوثیها در دریای سرخ بعد از انتخاب ترامپ
📌پاسخ به شایعه👇
❌ نتیجه بررسی: نادرست
1⃣ بعد از پیروزی ترامپ، کانالهای خبری و حسابهای کاربری در شبکههای اجتماعی بیانیهای منسوب به یحیی سریع، سخنگوی رسمی حوثیها منتشر کردند و مدعی شدند وی گفته بود: «عملیات ما در آبهای بینالمللی کاملاً دفاعی بود و ما توقف دائمی آن را اعلام میکنیم.»
2⃣ این ادعا حتی باعث شد برخی رسانهها رسمی مثل روزنامه آرمان امروز نیز آن را منتشر کنند.
3⃣ حساب رسمی «یحیی سریع» توسط تیم فکتپرس جستجو شد و چنین بیانیه وجود نداشت. آخرین بیانیه منتشر شده او در ۳ نوامبر ۲۰۲۴ یعنی قبل از انتخابات آمریکا بود.
4⃣ در بیانیه آن زمان آمده بود که حوثیها به محاصره دریایی دشمن اسرائیل ادامه میدهند و تمامی کشتیهای وابسته به آن، مرتبط با آن یا در حال حرکت به سمت آن، تا زمانی که تجاوزات و محاصره غزه و لبنان متوقف شود، ادامه میدهند.
⏺نتیجهگیری : ادعای گسترده مبنی بر توقف عملیات حوثیها در دریای سرخ نادرست ارزیابی میشود.
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
. اینجا شهر خودمون نیستا... اینجا مثل روز قیامته... همه دارن میدوند تا بیسواد نباشند... خیلی ممکنه ک
#حجره_پریا
قسمت ۵
نمیشد همینجوری سرشو بندازه پایین و پروندش را بگیره و نامه اتمام تحصیل سطح دو و پاشه با سلامتی و میمنت بره قم واسه ثبت نام!
بالاخره دنیا حساب و کتاب داره و حوزه ها آدابی دارن و علاوه بر گواهی اتمام سطح دو و مدارک آموزشی و این حرفها، معمولا رسم هست که از مدیر و معاونشون هم اجازه رفتن بگیرن و توصیه های موقع خداحافظی بشنوند و این حرفها...
اما پریا یه جور دیگه وارد عمل شد... اول رفت قم... امتحان مصاحبه را داد... یکی دو هفته بعدش در سایت مربوط به خودشون، خبر قبولیش را دید... بسیار خوشحال شد... اما خیلی اهل گریه پس از شادمانی و این اداهای زنونه و دخترونه نبود... چون میدونست روزگار پیچیده ای در انتظارش هست و باید خیلی تلاش کنه...
همون لحظه به مرتضی پیام داد و نوشت:
«سرت از قلعه در کن آمدم یار...
لبت قند و شکر کن آمدم یار ...»
مثلا میخواست اینجوری اوج خوشحالی و خبر قبولیش را به داداشش بده...
اما مرتضی که مرد باهوشی بود و اونم میدونست که داشتن خواهر طلبه در قم، هم سعادته و هم ممکنه مسائل خاصی با خودش داشته باشه، چند دقیقه بعدش برای پریا نوشت:
«گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم...
البته غم دل با تو که نه... راستی زن داداشت هم که هست... کلا فراموش کن... خودت چطوری؟!»
پریا که سر احساس بود و حس و دل و دماغ شعر و شاعریش به خاطر خبر قبول شدنش گل کرده بود نوشت:
«آمدم، از آمدن اما پشيمانم مکن
رو به پايانم خودم، راغب به پايانم مکن!
کار و بار طنز را جور دگر رونق بده!
خلق را بر حال من خندان و گريانم مکن...»
پایان مهلت ثبت نامش یک هفته بعد بود... یکی دو روز بعد، پاشد رفت حوزه... رفت که مدارکش بگیره و از اونجا بره... بره قم و به ادامه تحصیلش بپردازه...
وارد دفتر آموزش شد... معاون آموزششون با خانم خانی داشت حرف میزد... وقتی پریا را دیدن، حرفشون را قطع کردند... پریا وارد شد و خیلی مودبانه سلام و احوالپرسی کرد...
اونا هم جوابش دادن و خیلی معمولی برخورد کردند...
پریا گفت: «جسارتا بنده سطح سه فلسفه قم قبول شدم... برای اخذ مدرک سطح دو و نامه تاییدیه اخلاقی حوزه و چند تا مدرک دیگه خدمتتون رسیدم...»
خانم خانی گفت: «شنیده بودم که قبول شدید... مشکلی نیست... اما معمولا بچه ها با من یه هماهنگی ... حداقل یه مشورتی... مشاوره ای... چیزی برای انتخاب رشتشون میکردن!»
پریا خیلی آرام و وزین گفت: «بزرگوارید... بنده هم مشورت کردم... حالا توفیق نبود با شما مشورت کنم اما با داداشم و چند نفر از اساتید دیگه مشورت کردم... راستی مگه اشکال داره حالا؟ اگر چیزی هست و انتخاب اشتباهی کردم، خوشحال میشم منو از اشتباه دربیارید!»
خانم خانی گفت: «دیگه حالا دیر شده... نمیگم اشتباه کردی... بالاخره زندگی و علاقه خودته... اما ما در شهر خودمون هم سطح سه داشتیم... لازمه که از بچه های حوزه خودمون بیان و در اون رشته ها درس بخونن... تا اینکه بخوایم از جاهای دیگه پذیرش داشته باشیم... اونم تازه اگر داشته باشیم... ما خودمون دو سه تا رشته داریم... اگر همینجا مونده بودی و بقیه بچه ها هم بمونن و سطح سه خودمون شرکت کنند، هم پایه و درسش تشکیل میشه و هم به درد شهر و حوزه خودمون میخورید!
ضمن اینکه امام جمعه محترم هم فکر نکنم راضی باشن که شماها برید قم... بی احترامی به نظر ایشون هم که تجربه ثابت کرده سبب سلب توفیق میشه! خوب فکر کن پریا خانوم!»
پریا که انگار منتظر همچین روزی بود، در پشت سرش را بست... یکی دو قدم رفت جلو... روی صندلی نشست و گفت:
«ببینید استاد! من نمیخوام با شما بحث کنم... چون خیلی برای شما ارزش قائلم... اما میتونم چند تا سوال بپرسم؟ میخوام حداقل برای خودم روشن بشه و بعدا پشیمون نشم!»
خانم خانی یه کم قیافش جدی تر شد و گفت: «حتما ! بفرمایید!»
پریا گفت: «بنظرتون چرا حتی بچه هایی که سطح سه قم و شهرهای دیگه هم نمیخوان شرکت کنند و هوش و ذکاوتشون هم خوبه، اما بازم سطح سه اینجا را قبول نکردن و حتی حاضر شدن که برن دوره های حفظ قرآن خارج از حوزه؟!»
خانم خانی یه کم تو هم رفت و گفت: «خب دلایل مختلفی میتونه داشته باشه! نظر خودتون چیه؟»
پریا گفت: «شک نکنید... همینطور که من شک ندارم که فقط دلیلش یک چیزه... اونم این که این همه دختر و زن سطح دو با انگیزه باهوش متدین داریم... اونا فقط به این خاطر حاضر به شرکت در سطح سه اینجا نشدن (و یا با اکراه دارن در سطح سه اینجا شرکت میکنن) که دوره سطح دو نتونستید... ینی سیستم حوزه نتونسته اشباع و جذبشون کنه! بچه ها فکر کردن که دوره حفظ قرآن اگر شرکت کنن، براشون مفیدتره... همین!»
خانم خانی گفت: «این از کم لیاقتیه! ینی چی نتونستیم اشباعشون کنیم؟!»
🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت ۵ نمیشد همینجوری سرشو بندازه پایین و پروندش را بگیره و نامه اتمام تحصیل سطح دو و پ
پریا گفت: «ینی اینکه اساتید خیلی قوی کار نکردن... حتی بعضیاشون معلوم بود که در ترجمه عبارات عربی مشکل دارن... از اساتیدی که کار بلد بودن و مامن طلبه ها میشدن و میتونستن کار راه بندازن استفاده نکردین... فقط
به این بهانه که مرد هستند و ما باید روی پای خودمون باشیم... بعدش هم رفتین چند تا استاد پیر و خسته و کم حوصله و کم مطالعه برداشتین آوردین...
شما هیچ تلاشی برای راه افتادن مباحثه بین بچه ها انجام ندادین... مشخص بود که خیلی جدی نیستید که بچه ها اهل تحقیق و پژوهش بار بیان و بتونن دو خط مطلب بنویسن... فقط دوره برامون گذاشتین... ما حتی الان نمیتونیم برای دل خودمون سه چهار خط مطلب بنویسیم... دل و دماغ نداریم که بریم پدر پدر جد کتاب ها را دربیاریم... چرا؟ چون سوادش را نداریم... کارمون فقط شده بخون و پاس کن و بیا بالا و برو پایه بعد و تکلیف پژوهش از اینترنت پرینت بگیر و .... همین...
انگار نه انگار که ما قراره جلوی امثال خانم کمالی و... بایستیم که دارن ملت را بهایی و آتئیست میکنن! بعدش هم ما فقط نشستیم و دلمون خوشه که من طلبه هستم اما اون نیست!
من همه این چیزا را فقط از چشم یه چیز میبینم... اونم اینه که من نه بیان خانم کمالی را دارم و نه قلمش... حالا هم چند تا طلبه دختر مجرد با انگیزه، دارن خودشون را به آوارگی میندازن تا برن چیزی یاد بگیرن که به درد ملت و بقیه زن ها بخوره، میگید اگر برین قم، پایه خودمون تشکیل نمیشه؟!
خب نشه! اشکال نداره! بهتر از اینه که بچه های سالهای آینده نفرینمون کنن که چرا بی سوادید!
میگید امام جمعه راضی نیست و ممکنه آه بکشه و سلب توفیق بشیم؟!
نمیشیم! خیال شما راحت! ببخشید اینو میگم اما اگر خود امام جمعه، ده بیست سال در قم درس نخونده بود و علما و حوزه های بزرگ را تجربه نکرده بود، الان به اندازه خوندن نماز میت هم چه بسا بهش توجه نمیکردن! با اینکه میتونستن قم نرن و بمونن... اما رفتن و درسش را خوندن و مدرکش هم گرفتن و برگشتن و شدن افتخار همه! این بده؟!»
خانم خانی سرش را پایین انداخته بود... با خودکارش ور میرفت... پریا هم دیگه ادامه نداد... خانم خانی فقط یه حرفی زد و دیگه چیزی نگفت: «نه من... و نه مجموعه زیر دستم... اهل کوتاهی نبودیم... چیزی که از دستمون برمیومده را کم نذاشتیم... الحمدلله که خدای بالای سرم شاهد و ناظر بوده و هست... باشه... امیدوارم موفق باشی...»
بعد رو کرد به معاون آموزشمون و با لحنی سرد گفت: «مدارکشون را همین امروز بهشون بدید... امیدوارم پشیمون نشن و بتونن باعث افتخارمون باشن!»
پریا تشکر کرد و رفت بیرون که منتظر مدارکش بمونه...
تا در را باز کرد، دید چهار پنج تا از همکلاسیاش پشت در بودن و فال گوش ایستاده بودن و داشتن به حرفای پریا و خانم خانی گوش میدادن... تا پریا را دیدن بهش گفتن: «دمت گرم دختر ... آفرین... خیلی خوب جوابش دادی..»
پریا ... اما اصلا خوشحال نبود... با حالت دلگرفتگی خاصی بهشون گفت: «بهم گفت امیدوارم پشیمون نشی! امیدوارم باعث افتخارمون بشی! من خیلی از این لحن دلم گرفت... خیلی خیلی دلم گرفت...»
ادامه دارد... ان شاءالله...
@ayeha313
خدایا
در این روز سرد پاییزی
دستان خالیمان
به سوی توست
پر کن
ازلطف وکرم وبزرگیت
که در آن شکی نیست🌹
الهی🙏
تمام مریض هارا شفای
عاجل عطا فرما🤲
آمین یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام 🙏
ای صاحب جلال و بزرگواری 🙏
@ayeha313