🌱آیه های زندگی🌱
آیا خوشبینی همیشه به نفع ماست؟ بخش چهارم/ پیامدهای منفی خوشبینی با اتکا به تحقیقات علمی ایجاد ت
آیا خوشبینی همیشه به نفع ماست؟
بخش پنجم/
پیامدهای منفی خوشبینی با اتکا به تحقیقات علمی
🔸جالبه بدونید وقتی محققان اطلاعات مالی و جمعیتی جمعآوریشده از خانوادههای آمریکایی رو تجزیهوتحلیل کردند، متوجه تفاوتی واضح در نحوه تصمیمگیری مالی افراد خوشبین شدند.
بهطور خاص، افراد خوشبین دارای مانده کمتری در کارت اعتباریشون هستند، در هزینهها صرفهجویی کمتری میکنند و حتی ساعتهای کمتری رو نسبت به بقیه افراد کار میکنند.
🔸صرفنظر از اینکه خوشبینی در این افراد ناشی از تفکر مثبت بوده یا از قبل در ژنشون بوده، این مطالعه نشون میده که مقدار زیاد خوشبینی میتونه برای ما مضر باشه. بالاخره این طبیعت انسانه که وقتی بیشازحد نسبت به خودش اعتمادبهنفس پیدا کنه، ازخودراضی باشه.
ایجاد احساس گناه
6⃣ گاهی ما احساس گناه میکنیم برای اینکه نمیتونیم خودمونو متقاعد کنیم که نسبت به وضعیتمون خوشبین باشیم! درنتیجه خیلی از ما بهجای پذیرفتن ترس، نگرانی، عصبانیت و غیره در وهله اول و مقابله مستقیم باهاش، بااحساس ناراحتی از خود به دلیل داشتن احساسات کاملاً طبیعی، وقت و انرژیمون رو تلف میکنیم.
@ayeha313
#ترفند_خانهداری
اشتباهاتی درباره تمیز کردن آشپزخونه
تمیز نکردن سینک بعد از گذشت ماهها
🚰سینک ظرفشویی محلی برای تغذیه باکتریهای بیماریزاست که براحتی از طریق دست وارد بدنتون میشه و یا به غذاها سرایت میکنه،بعد از هر بار استفاده از سینک،اونو تمیز کنید.
شستن قابلمههای داغ بلافاصله بعد از پخت غذا
🥣 شستن قابلمه داغ باعث از بین رفتن لایه قابلمه میشا و قابلمه رو دچار شوک حرارتی میکنه. بذارید قابلمه کمی خنک بشه، بعد اونو بشویید.
استفاده از سرکه بهعنوان تمیزکننده طبیعی
🧴 اسید استیک سرکه میتونه به برخی سطوح ازجمله میزهای گرانیت، چاقو آشپزخانه،میز ناهارخوری چوبی،سطوح فلزی،ماشین لباسشویی و ظرفشویی آسیب برسونه.
نَشُستن سطل بعد از خالی کردن زبالهها
🪣 میکروب و باکتری زبالهها بهویژه مایعات از کیسههای زباله نشت و به منافذ سطل نفوذ میکنه.بعد از هر بار خالی کردن زباله،سطلو با آب،سرکه و مایع ظرفشویی بشویید.
استفاده طولانیمدت از یک اسکاچ
🧽 استفاده طولانی از اسکاچ باعث میشه تا در هر بار شستن ظروف و سینک آشپزخانه باکتریها رو به اطراف پخشکنید.هرماه یکبار اسکاچتونو تعویض کنید.
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
خب اینا برای عطا خوب بود نه برای ما ! برای ما نتایج ساده ای نبود. بلکه شروع درک شرایط پیچیده ای بود
#حجره_پریا
قسمت30
تصمیم دارم براتون از دو شیوه «فنی» و «نرم» جاسوسی که در جزوات موسسه تحقیقاتی رابرت بود و ظاهرا مورد علاقه و مطالعه عطا هم قرار داشت صحبت کنم. اما به خاطر اختصار هر چه بیشتر و محدودیت های خاصی که دارم، مسائل فنی را فقط اسم میبرم و رد میشم ولی مسائل نرم را میخوام طی ادامه داستان و مصائبی که برای اون خانما پیش اومده، توضیح بدم.
روش های فنی جاسوسی (البته قدیمی) که در اون جزوات وجود داشت عبارت است از:
1.نظارت مخفیانه، 2. تراشههای کوچک و قابلاطمینان ، 3. جاسازی در اشیا (Dead Drop) 4. جک در جعبه، 5. نوشته قابل اشتعال، 6. مسموم کردن، 7. پنهان در برابر دیدگان همه، 8. گیرنده اسناد، 9. دستگاه ارسال پیامهای کدگذاری شده،10. دستبهدست کردن سریع.
همه این روش ها را نمیتونستند به این راحتی درباره اون دخترهای طلبه و یا درباره افراد عادی مثل اونا انجام بدن. چون هم راه های مجازی و سیستماتیک آسان تر وجود داره و هم تقریبا این روش ها مال عهد دقیانوس محسوب میشه و هم دیگه الان به ریسکش نمی ارزه!
اما...
امیدوارم با دقت مطالعه کرده باشید. اطلاعات ما تا اینجا چند تا تناقض داره که باید حل میشد. مثلا اون شبی که عطا را بازجویی کردم، بهم گفت که وقتی فهمیده طرف مقابلش دختر هست و تونسته باد دماغ و غرور و نخوت عطا را بخوابونه خیلی تحت تاثیر قرار گرفته و حالی به هولی شده و این حرفا...
اما وقتی با هاجر حرف زدم، گفت که شب اول، عطا جوابش نداده اما از شب های بعد، با عطا رابطه پنهانی به بهانه دلسوزی و نجات عطا از الحاد و شرک برقراری کرده و به عطا گفته که دختر هستن و حتی گفته که طلبه هستن و قم زندگی میکن و این حرفا...
خب این دو تا حرف با هم نمیخونه... نه هاجر دلیلی داشت که بخواد به من دروغ بگه... چون هم ترسیده بود و جون خودش و دوستاش را در خطر میدید ... و هم خودش پیش قدم شد که با ما همکاری کنه... و هم عطا دلیل و نشونه ای از دروغ و زیر و رو کشی در رفتار و چهره اش وجود نداشت...
بالاخره ما که بچه نیستیم... نا سلامتی درس این کارو خوندیم و مثلا در دنیا روی ما و متدهای ما حساب میکنند! حالا اگر بخوایم از دو تا الف بچه رکب بخوریم، باید جور و پلاسمون را جمع کنیم و بریم...
پس کلا داستان تا اینجا با منطق من جور در نمیومد... بزرگترین تناقضش همین بود که گفتم... حالا باید چیکار میکردیم؟!
ته دلم به کارشناس امنیت ملی که باهاش درارتباط بودم ایمان داشتم. اسم سازمانیش «ملکوت 22» بود. حرف زدن با ملکوت را از تشکیل جلسه با بچه های خودمون مفیدتر میدیدم.
باهاش ارتباط گرفتم...
گفتم: «ببخشید... شدم دائم الزحمه!»
گفت: «شما سرور مایید! درخدمتم!»
گفتم: «میلگنه... حاجی جان! یه جای کار میلکنه...» بعدش براش توضیح دادم...
گفت: «میفهمم... اما فقط یه احتمال میمونه... شما بررسی میکنید یا خودم برم دنبالش؟!»
گفتم: «من مشکلی ندارم برای بررسیش... اما دوس داشتم یه وقتی بذارید و آنلاین با هم دوباره یکی از فایل های عطا را بررسی کنیم...»
گفت: «منم مشکلی ندارم حاج آقا... الان ساعت سه بعد از ظهره... راستی اونجا خبری نیست؟ تحرک خاص و مشکوکی نداشتن؟!»
گفتم: «نه... عقل هم حکم نمیکنه که بعد از شلوغ بازاری که سر قتل امین انجام دادن، به این زودیا پیداشون بشه... مگر اینکه خیلی ناشی باشن!»
گفت: «درسته... اما من یه نگرانی دیگه هم دارم!»
گفتم: «لابد برای عطاست!»
گفت: «دقیقا... چیکارش کنیم؟»
گفتم: «حاجی خیلی کار داریم... تیم دور و بر منم چندان حرفه ای نیست... وگرنه الان باید به جای گزارش بچه های شبکه، گزارش بچه های ggds جلوی چشم دوتامون باشه!»
گفت: «من ترتیب گزارش GGDS را میدم. دیگه بهش فکر نکن تا خودم نتیجه اش را ازشون بگیرم و بهت بدم! دیگه چه خدمتی از دستم برمیاد؟»
گفتم: «بزرگواری حاجی جان! فقط یه تایم به من بده تا بشینیم با هم چک کنیم!»
قرار شد ساعت 17 که باند کانال خودش خلوتتره با هم مذاکره و بررسی کینم. منم تا اون موقع بیکار ننشستم و شروع کردم با تمام دخترا مخصوصا هاجر سوال و جواب کردم. چون خودتون بعدا متوجه میشید که چقدر روی این تیم دخترا حساب کرده بودن!
از هاجر پرسیدم: «شما سیستم عطا را دقیقا کی هک کردی؟!»
گفت: «یادم نیست دقیقا... از شب سوم یا چهارم بود فکر کنم...»
گفتم: «هرشب با عطا حرف میزدی؟!»
گفت: «آره... حتی تا چندین شب بعد از اتمام مناظره نسیم و عطا... مدام لحنش عوض میشد اما احساس میکردم که ته دلش هم مشتاق بود که درباره ما بدونه و درباره قم و حوزه و طلبگی و اینا... خیلی از این چیزا سوال میپرسید. منم جوابش میدادم...»
با پریا و نسیم و یگانه و زهرا هم مفصل حرف زدم...
دیگه همه چیز برام روشن شده بود....
تا شد ساعت 17...
🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت30 تصمیم دارم براتون از دو شیوه «فنی» و «نرم» جاسوسی که در جزوات موسسه تحقیقاتی را
وضو گرفتم و جاتون خالی یه حدیث کسا هم خوندم. عاشقشم... مخصوصا وقتی حضرت زهرا داره از بچه هاش میگه و قربون صدقشون میره! نشستم پای سیستمم و با ملکوت 22 ارتباط گرفتم...
گفتم: «حاجی من امروز با همه خانمایی که مونده بودن صحبت کردم. ینی غیر از زهرا سادات و فرشته... با بقیشون حرف زدم. مدتی هست که برای نسیم و پریا و هاجر، ایمیل و PDF کتاب و مقالات مختلف میاد که اتفاقا خیلی هم به دلشون نشسته... هر چند میگن روی اونا نقدهای جدی دارن... اما اینقدر از اون کتابها و سیستم مجازی مطالعه اون کتابها راضین که حتی با من درباره درست بودن یا نبودن اطلاعات اون جزوه ها بحث میکردند!! جالبه که نسیم و پریا از حال هم خبر دارن که ایمیل براشون میاد اما هاجر مثلا میخواسته دهنش قرص باشه و حسادت دخترانه و... خلاصه به کسی نگفته که براش ایمیل میاد و کلی کتاب و جزوه میخونه و...!»
ملکوت گفت: «بعله... بچه های GGDS میگفتن همه اون ایمیل ها از ترکیه است! دارن به صورت جدی از طرف یه سازمان خاص تغذیه میشن و فکرشون مشغول مطالب و آموزه های اون جزوات میشه...
البته اونا خبر ندارن که دارن تغذیه میشن از بس رندانه و با سیاست دارن اون خانما را بازی میدن... حتی اون دخترا میشینن به نرم افزارهای مجازی مرکزی موسم به «مرکز مطالعات اسلامی استانبول» امتحان میدن و ارتباط علمی میگیرن!»
گفتم: «حاجی این فقط یه معنی داره!»
گفت: «دقیقا!»
گفتم: «حاجی من که طلبه و آخوند نیستم که بتونم با اینا حرف بزنم و بحث کنم و راضیشون کنم اما میدونم که ممکنه کم کم ذهن و فکرشون تحلیل بره!»
گفت: «اتفاقا داره همین اتفاق هم میفته... چون اونا الان دارن وارد ترم دوم این آموزش اسلامی مجازی میشن... میدونی این چه نقشه ای هست؟!»
گفتم: «دقیق نه!»
گفت: «این مرکز، مسئول نفوذ به ایمیل شخصیت های دینی است که از سرورهای اسرائیلی بتونن ازشون (توسط دوربین لب تاپ یا مرورگرهای خاص) تصویر و یا اطلاعاتی مذهبی بالا پیدا کنند!
با اون افراد ارتباط میگیرن و صحبت میکنن و مشتاقشون میکنن و «اسلام التقاطی» را با اونا مطرح میکنند.
اونا تونستن این چند تا دختر را توسط عضویت در گروه های ملحد و مباحثه هایی که مطرح میکردند شناسایی کنند. اون دختر خانم ها هم فقط تحصیلکرده و مودب بودند. نه حرفه ای که بتونن کاری کنند که مشکلات امنیتی را خنثی کنند.»
مکالمه ما با ملکوت ادامه داشت... اما نمیدونم متوجه شدید یا نه؟! الان دقیقا این مکالمات ینی چی؟
راحت بگم؟
چشم!
اینا ینی عطا هیچ کاره است... ینی عطا پوشش بوده و پشت پرده گروه آتئیستی و ملحد عطا، یه سازمان داشته فعالیت میکرده!
اینا ینی چی؟!
ینی اونی که مدام داشته با هاجر بحث و کلنجار میرفته و تریپ ارتباط پرسش و پاسخ و اینا برمیداشته، عطا نبوده! بلکه وقتی فهمیدن که این هاجر خانوم، دلش برای هدایت و ارشاد عطا میتپه و حتی تونسته سیستم عطا را هک کنه و اطلاعاتی داره که به قیمت حیثیت بین المللی ترکیه و سازمان میت و آدمای دیگه تموم میشه، یکی را مامور میکنن که با اکانت عطا، بره زیر زبون هاجر و اطلاعات بیشتری از هاجر و بقیه دخترا کسب کنند!
ادامه دارد...
@ayeha313
3 نشانه خواستگار خوب
قال الامام َالجواد عليهالسلام: مَنْ خَطَبَ إلَيْكُمْ فَرَضيتُمْ دينَهُ وَ أمانَتَهُ فَزَوِّجُوهُ، إلاّ تَفْعَلُوهُ تَكْنُ فِتْنَةٌ فِى الاْرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرْ
فرمود: هر كه به خواستگارى دختر شما آمد وبه
❣تقوا
❣و تديّن
❣و امانتدارى
او مطمئن مىباشيد با او موافقت كنيد، وگرنه سبب فتنه و فساد بزرگى بر روى زمين خواهيد شد.
📒(کافی، ج۵، ص۳۴۷)
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#مجردانه 💠نکته های مهم#آمادگی_برای_ازدواج که باید هر دختر و پسری بداند 🔹️قسمت نوزدهم 🔸️چگونه را
#مجردانه
💠نکته های مهم#آمادگی_برای_ازدواج که باید هر دختر و پسری بداند
🔹️قسمت بیستم
🔘چرا آمادگی برای ازدواج مهم هست؟
💢آمادگی برای ازدواج به شما کمک می کنه تا راههای بهتری برای برقراری ارتباط و حل تعارض بیاموزین. یعنی به شما می آموزه که چگونه مشکلات رو حل کنین، و چگونه بهم گوش بدین.
#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا
@ayeha313
خانمها بخونن
۱۰ جمله برای تعریف و قدردانی از مردها که از شنیدنشون بیزارن!
1⃣ «اینکه میخوای توی تمیزکاری کمک کنی خیلی خوبه،اما خودم سریعتر انجام میدم»
🔸اگه همسرتون قصدکمککردن داره، این اجازه روبهش بدید!براساس تحقیقات،زوجهایی که تو انجامدادن وظایف روزمره خونه باهم مشارکت میکنن،روابط جنسی بهتری دارن.
2⃣ «من لباسها رو اینطوری تا نمیکنم،اما به هرحال ممنون که سعی کردی کمک کنی»
🔸 «سعیکردن»رو بهکلی ازدایره لغاتتون حذف کنید.برداشت همسرتون با شنیدن این کلمه اینه که نتیجه کارش کافی وسودمند نبوده.
3⃣ «واقعا غافلگیر شدم که تونستی شیرآب رو تعمیر کنی»
🔸وقتی همسرتون بدون کمک متخصص کاری روانجام میده،اظهار تعجب نکنید.اگه به مردها بگید ازدیدن تواناییهاشون«بهتزده» یا«غافلگیر» شدید،به عزت نفسشون لطمه شدیدی وارد میکنید.یک تشکر ساده تمام چیزیه که همسرتون بعدازکارش نیاز داره.
4⃣ «تو تنها کسی هستی که میتونم باهاش حرف بزنم»
🔸همه مردها ازشنیدن این تعریف خوشحال نمیشن.بعضی ازاونا باشنیدن این چیزها دستپاچه میشن واگه بفهمن یااحساس کنن که تنها تکیهگاه شما هستند،تحت فشار قرارمیگیرن.
ادامه داره...
@ayeha313
چهل روز از شهادت نیروهای ارتش پس از حملات اسرائیل میگذرد.
برای شادی روحشان صلوات🌷
@ayeha313
💠 سجده با پیشانی باندپیچی شده
💬پرسش
اینجانب به ناچار پیشانی را باندپیچی کردهام، و باز کردن آن هم برایم مشقّت دارد. وظیفه من برای سجده چیست؟
✅پاسخ
به یکی از دو طرف پیشانی، سجده کند و اگر ممکن نباشد، چانه را روی مهر گذاشته و اگر این هم ممکن نباشد، به هر جایی از صورت یا جلوی سر، به طوری که حالت سجده داشته باشد، سجده کند.
📚پینوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله خامنهای
#احکام
📚 #احکام_دین
@ayeha313
#پرسش_کاربر
آیا روایت صحیحه ای در مورد شهیده بودن حضرت زهرا سلام الله علیها در منابع شیعی وجود دارد؟
✍️ پاسخ:
اصل شهادت حضرت فاطمه الزهراء سلام الله علیها از امور ثابت و قطعی تاریخ می باشد که بر مبنای نقل ها و روایات و اخبار به تواتر و قطعیت می رسد و از همین رو نیازی به سیر در اسناد اخبار و مرویات کتب روایی و تاریخی برای اثبات چنین امری نداریم اما در این مطلب، به یکی از روایات معتبر و صریح الدلاله در اثبات شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها اشاره می شود:
در روایتی با سند صحیح در اصول کافی آمده است:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنِ الْعَمْرَکِیِّ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ: إِنَّ فَاطِمَهَ ع صِدِّیقَهٌ شَهِیدَهٌ
الکافی،ج۲،ص۴۸۹و۴۹۰،ح۳
امام کاظم علیه السلام می فرمایند : فاطمه سلتم سلام الله علیها، صدیقه ی شهیده است.
سند روایت:
سند این روایت صحیح است و علمای بسیاری نیز آن را تصحیح کرده و معتبر شمرده اند.
فرزند شهید ثانی (ابومنصور حسن بن زین الدین عاملی – متوفی ۱۰۱۱هـــ) این حدیث را در کتاب ”منتقی الجمان” آورده و شرط کرده که صرفا احادیث صحیح و حسن را در این کتاب نقل می کند.
منتقى الجمان،ج۱،ص۲۲۴
مجلسی اول (محمد تقی مجلسی – متوفی ۱۰۷۰ هـــ) در روضه المتقین می نویسد:
و فی الصحیح عن علی بن جعفر عن أخیه أبی الحسن علیه السلام قال: إن فاطمه صدیقه شهیده.
روضه المتقین،ج۵،ص۳۴۲ ط کوشانپور
مجلسی دوم (محمد باقر مجلسی – متوفی ۱۱۱۰هـــ) می نویسد:
الحدیث الثانی صحیح.
مرآه العقول،ج۵،ص۳۱۵ ط دار الکتب الاسلامی
@ayeha313
✅ایام_فاطمیه
💢چرا محل دفن و زمان شهادت حضرت زهرا در بین مسلمین پنهان است؟ چرا ائمه اطهار شیعه این موضوع را اشکار نکردند تا ما هم بدانیم؟
پاسخ:
✅ با مخفي نگه داشتن قبر حضرت اين پرسش در اذهان عمومي به وجود مي آورد كه چرا قبر دختر و تنها باقيمانده و يادگار پيامبر اسلام(ص) با آن عظمت مخفي باشد؟ مگر چه ستمي بر او روا داشته شده است؟ دانشمند ارجمند جعفر شهيدي مي نويسد ... به هر حال پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر ناخشنود بودن او را از كساني چند نشان مي دهد و پيداست كه او (فاطمه زهرا(س) مي خواسته است با اين كار آن ناخشنودي را آشكار سازد..
مرحوم شيخ صدوق در علت دفن شبانه آن حضرت مىنويسد:
عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام لِأَيِّ عِلَّةٍ دُفِنَتْ فَاطِمَةُ (عليها السلام) بِاللَّيْلِ وَ لَمْ تُدْفَنْ بِالنَّهَارِ قَالَ لِأَنَّهَا أَوْصَتْ أَنْ لا يُصَلِّيَ عَلَيْهَا رِجَالٌ [الرَّجُلانِ].
علي بن ابوحمزه از امام صادق عليه السلام پرسيد: چرا فاطمه را شب دفن كردند نه روز؟ فرمود: فاطمه سلام الله عليها وصيت كرده بود تا در شب وى را دفن كنند تاان دونفر ( ابوبكر و عمر)یاانان بر جنازه آن حضرت نماز نخوانند.
صاحب مدارك:
إنّ سبب خفاء قبرها (ع) ما رواه المخالف والمؤالف من أنها (ع) أوصت إلى أمير المؤمنين (ع) أن يدفنها ليلا لئلا يصلي عليها من آذاها ومنعها ميراثها من أبيها (ص).
علت مخفى بودن محل دفن فاطمه سلام الله عليها آن گونه كه مخالف و موافق نقل كردهاند اين است كه آن حضرت به اميرمؤمنان(ع)سفارش كرد تا او را شبانه دفن كند تا آنان كه او را اذيت كرده و از ارث پدرش محروم كرده بودند بر وى نماز نخوانند.
علت مخفي ماندن قبر آن حضرت را مي توان در امور زير خلاصه كرد:
1. اينكه، خود آن حضرت خواستند كه شبانه و مخفيانه، دفن شوند كه به تبع آن قبرشان مخفي بماند.
2. با توجه به محتواي وصيت ايشان در مورد دفن آن حضرت؛ مي توان گفت كه مي خواستند با اين كار، افكار عمومي را بيدار كرده و مردم را نسبت به ظلم حكام زمانشان نسبت به ايشان و علي(ع)، آگاه سازند، و لذا، این سوال را که چرا قبر حضرت فاطمه(س) مخفي ماند را براي هميشه در اذهان مردم زنده نگه دارند.
📚 زندگانی حضرت فاطمه (س) ص 165.
📚علل الشرايع، ج1، ص185،
📚 مدارك الأحكام في شرح شرائع الاسلام، ج 8، ص279،
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#معرفی_کتاب نام کتاب: #عدالت نویسنده: #مایکل_سندل مترجم: حسن افشار
کتاب عدالت، اثری نوشته ی مایکل سندل است که اولین بار در سال 2008 به انتشار رسید. سندل در این کتاب تحسین شده، آموزه هایی کمیاب را در رابطه با تفکر درباره ی مسائل و چالش های پیچیده ی پیش روی ما در جوامع امروزی به مخاطبین ارائه می کند. کتاب عدالت، نام خود را به عنوان راهنمایی روشن و جذاب برای آن دسته از افرادی مطرح کرده که به دنبال یک گفتمان اجتماعی مستحکم تر و عاقلانه تر هستند. تبعیض مثبت، اتانازی، سقط جنین، خدمات عمومی، محدوده های اخلاقی بازارها؛ سندل در این اثر، ارتباطی میان سوالات اساسی فلسفه ی سیاسی و چالشی ترین مسائل روز برقرار می کند و نشان می دهد چگونه داشتن درکی قابل اطمینان تر از فلسفه می تواند به ما در فهم سیاست، اخلاقیات و حتی اعتقادات خودمان کمک کند.
@ayeha313
دلایل قطع شدن آنتن موبایل
مصالح ساختمانی
📱فولاد، بتن، آجرها و حتی شیشههای دوجداره میتونن سیگنالهای تلفن همراه رو قطع و ضعیف کنند.
مصرف بیشازحد باتری موبایل
📱تلفن همراه برای متصل شدن به برج سلولی انرژی زیادی مصرف میکنه، بنابراین وقتی که مصرف باتری زیاده، پیدا کردن سیگنال کار خیلی دشوارتری هست.
مناطق پرجمعیت
📱تو مکانهایی که افراد بهطور همزمان از تلفن همراه استفاده میکنن، سیگنال خیلی ضعیفه، چون تو نزدیکترین برج سلولی ترافیک زیاد هست.
قاب موبایل
📱قابهایفلزی یا قابهای ضخیم میتونن امواج رادیویی رو مسدود کنن و بر کیفیت سیگنال تأثیر بذارن.
روشهای تقویتکننده آنتن موبایل
📡 رفتن به سمت پنجره یا خرید آنتن تقویتکننده سیگنال برای استفاده تو خونه و محل کار
📡 خاموش کردن بلوتوث و جیپیاس، کاهش روشنایی صفحه و خاموش کردن اعلانهای موبایل
📡 دور شدن از مکانهای پرجمعیت
📡 درآوردن قاب تلفن همراه یا درآوردن سیمکارت و دوباره گذاشتنش
📡 بهروزرسانی نرمافزار و خاموش و روشن کردن حالت هواپیما
📡 تغییر دادههای تلفن همراه از گزینه3G به 4G و برعکس
#فناوری
@ayeha313
#فرزندداری
من تشنه توجهام
🔸اگه کودک توجه مثبت والدین و اطرافیان رو نبینه دست به جلب توجه منفی میزنه
🔹مثلا: وقتی مشغول بازی با خواهرشه اگه پدر و مادر بهش توجه نکنن و تشویق نشه برای جلب توجه منفی شروع به اذیت خواهرش میکنه
پس پدر و مادرای عزیز باید با تشویقهای بجا، احتمال تکرار کار مثبت فرزندتون رو بیشتر کنید...
کارهایی مثل:
نوازش، بوسه، بغل کردن
یا تشویق گفتاری:
آفرین به پسرم که مسواک میزنه باریکلا که با خواهرت بازی میکنی
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
وضو گرفتم و جاتون خالی یه حدیث کسا هم خوندم. عاشقشم... مخصوصا وقتی حضرت زهرا داره از بچه هاش میگه و
#حجره_پریا
قسمت31
وقتی با ملکوت 22 صحبتمون تموم شد، بسیار حیرون و سرگردون بودم. با اینکه نتایج خیلی مهمی هم از نظر پرونده خودمون به دست آورده بودیم و هم از نظر بین المللی و منطقه... اما سرم داشت میترکید. خستگی و کم خوابی هم پیوست کنین به لیست سردرگمی و چاق و چله شدن بیش از حد پرونده!
وقتی شرایطمو اینجوری دیدم، دیگه نمیدونستم باید برم دنبال عطا؟ برم دنبال قاتل امین؟ قاتل امین و شخصیت عطا با هم یکی هستند؟ الان دنبال سر نخ از س.میت باشم؟ تکلیف این دخترا که دارن تو شرایط خاص زندگی میکنند چیه؟ و هزار تا مسئله که به پیوست این مسائل، محتوای داغون هارد عطا هم که ازش ارتباط با سازمان های کثیف جاسوسی دنیا دراومد هم اضافه کنید!
از یه طرف هم خانمم زنگ میزد و میگفت بچه ها دیگه کم کم دارن ایجاد مزاحمت میکنن برای این خانما و میترسم به درس و بحثشون آسیب برسه ... با اینکه خیلی با اون خانما دوس شده بود و حتی براش درددل میکردن و باهاش رفیق شده بودن!
اون لحظه که همه این چیزا داشت توی ذهنم میگذشت، شرایط روحی خوبی نداشتم. حتی به ذهنم اومد که ممکنه اداره از عمد منو قاطی این پرونده کرده و از قبل، به زوایای مختلف این پرونده و پهناوری و تعدد موضوعاتش آگاه بوده و همه سناریوی قم و همایش را چید تا من بیام سر سفره این پرونده!
خلاصه حالم خوش نبود... گفتم که... کلا سر این پرونده، خیلی دست و پام را گم میکردم... با اینکه نتایج وحشتناک و تاریخی داشتیم کشف میکردیم اما ذوق نمیکردم... نمیدونم میگیرین چی میگم یا نه؟! خوش خوشانم نبود... ته دلم نگران بودم... نمیدونستم از کجا شروع کنم؟ نمیدونستم باید چه مهره ای جا به جا کنم؟
جوری گیر کرده بودم که دلم میخواست برم حرم و یه دل سیر زیارت کنم اما شرایطش نداشتم... شاید سه چهار روز بود قم بودم اما همش یک ساعت نبود که بتونم تو حرم بشینم و زیارتنامه و جامعه کبیره بخونم! این منو خیلی آزار میداد... با اینکه میدونستم کاری که داریم انجام میدیدم، مورد عنایت خود بی بی بود که پرونده ما مراحل خوبی داشت سپری میکرد... اما...
صابر داشت میرفت یه سر به زن و بچش بزنه... یکی دیگه از بچه ها هم دوره ضمن خدمت داشت و باید خودشو به کلاسش میرسوند... یکی دیگه از بچه ها موند و من...
از ماشین پیاده شدم... بهش گفتم: «حواست باشه... دوربین یک و دو هم از سر و ته کوچه فعاله روی سیستم خودم... من یه دور بزنم و بیام...»
رفتم... گوشی و بیسیمم باهام بود... دم دمای مغرب بود... همینجوری کلی راه رفتم... قدم میزدم... کم کم از منطقه یازده دور شدم و رفتم به طرف میدون...
هوای خوبی بود... وقتی زندگی عادی مردم ... بچه هایی که با مامانشون داشتن راه میرفتن... خرید میکردن... شیطنت میکردن... کیف میکردم...
وقتی راه میرم و میبینم که کم کم صدای قرآن قبل از اذون میاد ... مردم به طرف مسجد حرکت میکنن ... یواش یواش شب میشه... تاریک میشه... یه کم هوا خنک تر میشه... دیدن این صحنه ها آرومترم میکرد...
رفتم به طرف مسجد... مسجدی اطراف همون میدون بود... وضو گرفتم... وقتی وارد صحن مسجد شدم، دیدم همون روحانی عالم سید خوشمزه امام جماعتشون هست... تا از دور همدیگه را دیدیدم، دست به سینه سلامشون کردم... یه لبخند و جمله «این باز اومد از زن دوم سوال کنه» تو قیافش موج میزد!
مردم اومدن و نماز مغرب شروع کرد...
الله اکبر سبحان الله...
سمع الله لمن حمده...
الله اکبر سبحان الله...
بحول الله ... تسبیحات اربعه...
السلام علیکم و رحمت الله و برکاته... إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيما ... تسبیحات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها معادل هزار رکعت نماز مستحبی...
مشغول تسبیحات بودیم که صدای موج بیسیمم اومد... مدام صدای شاسی و قطع و وصل...
تعقیبات شروع شد... یا من ارجوه لکل خیر و آمن سخطه عند کل شر...
بازم صداش اومد... گفتم شاید دستش رفته روی شاسی ... اما ادامه داشت... یه کم غیر طبیعی بود... اما اهمیتی ندادم و قطعش کردم ...
یا من یعطی من لم یسئله و من لم یعرفه ...
دوباره اومد... ممتد هم بود... گفتم استغفرالله ربی و اتوب الیک... ینی چی؟ بازیش گرفته؟ از صحن مسجد اومدم تو حیاط ... باهاش ارتباط گرفتم اما جوابی دریافت نکردم... گفتم چیزی نیست و صلوات فرستادم و برگشتم سر جام...
یا ذا الجلال و الاکرام... یا ذا النعماء و الجود ... یا ذا المنّ و الطول... حرّم شیبتی علی النار...
داشت نماز دوم شروع میشد... یه تپش قلب ریز گرفتم... چون دوباره همون صدا اومد... اما اینبار یه کم واضحتر بود... میکرو هندزفری گذاشتم تو گوشم... وای صدای خر خر کردن میومد... گفتم یا قمر بنی هاشم...
🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت31 وقتی با ملکوت 22 صحبتمون تموم شد، بسیار حیرون و سرگردون بودم. با اینکه نتایج خیلی
فقط اینو بگم که صداش هنوز تو گوشمه... مثل کسی بود که یه خار تو گلوش گیر کرده و داره به زور خر خر میکنه و سرفه های زورکی میکنه که بیاره بیرون...
نمیدونم چطوری کفشمو پوشیدم... اصلا کی از مسجد زدم بیرون... چطوری یه راه بیست دقیقه ای را در طول دو سه دقیقه با سرعت دویدم...
صدای خر خر کردنش قطع شد... صدای قلب منم باهاش قطع شد... هیچی نمیشنیدم... مثل مرده ای شده بودم که داره از غسالخونه فرار میکنه...
کم کم داشتم میرسیدم که به زور، صدای گوشیمو شنیدم... خانمم بود... فورا برداشتم و همونجوری که داشتم میدویدم گفتم: «خانمی دارم میام... آروم باشید ... الان میرسم...»
فقط شنیدم که صدای جیغ و فریاد میاد... خانمم با جیغ میگفت: «محمممممممدددد! تو رو به حضرت زهرا زود باش! دارن بچه ها را میکشن!» اینو گفت و قطع شد...
رسیدم...
از کنار ماشین مامورمون با سرعت رد شدم... همینجور که با سرعت زیاد میدویدم به طرف خونه پریا و اسلحم را داشتم توی همون سرعت، مسلح و آماده میکردم، فقط فرصت کردم که نگاه بندازم تو ماشین... یه نگاه... خیلی سریع... چی میدیدم؟! دیدم سرش افتاده و خم شده روی شونش و داره از گلوش خون میاد... چشماش هنوز باز بود و زل زده بود ته کوچه... نامردا میدونستن ما اونجاییم... اول گلوی مامور ما را زده بودند... حتی مهلتش نداده بودن که پیاده بشه... غافلگیرش کرده بودند...
رسیدم در خونه... دیدم سه چهار تا از همسایه ها جمع شدن... همهمه میکنن و میگن داره صدای جیغ و فریاد میاد... من با همون سرعت، نایستادم... فریاد زدم و گفتم برید کنار... دور بشید... اونا هم ترسیدن و از در فاصله گرفتن... با جفت لگد رفتم تو در ... در را شکستم و وارد شدم...
منتظر همین بودند... دالان در را بستن به رگبار... فقط خدا لطف کرد که بعد از لگدی که زدم، با کمر اومدم روی زمین... وگرنه به جای وسط پیشونی اون رگبارچی، من سوراخ سوراخ شده بودم... همون لحظه که خوردم زمین ، به محضی که دیدمش زدمش...
دیدم وسط حیاط، یکی ازدخترا خونی و مونی افتاده... مدام صدای جیغ و فریاد بچه هامم میاد...
یه نفر از در اتاق تا صدای شلیک شنیده بود اومد بیرون... دو تا نثار صورتش کردم... قبل از اینکه فرصت بکنه دقیق منو ببینه... خون کثیفش پاشید رو دیوار ...
من فقط یه صحنه یادمه... یادمه که دیدم سه نفر داخل اتاق ها هستن و دارن پیت نفتی را میریزن رو اسباب و وسایل دخترا... نسیم افتاده گوشه اتاق... پریا و خانمم هم با یه نفر از اون سه نفر درگیر هستن...
من دیگه هیچی نفهمیدم ... وقتی احساس سوختگی بدنم کردم و نقش زمین شدم ... صورتم رفت به طرف آسمون... دیدم یه تک تیرانداز پشت بوم ........ دیگه نفهمیدم چی شد...
چشمام باز بودا ... اما نمیشنیدم... توان حرکت نداشتم... فقط احساس کردم دو سه دقیقه بعدش یه آتیش بزرگ از اتاق داره میا بیرون... چشمام داشت بسته میشد... داشتن دونه دونه در میرفتن... خانمم یهو اومد بالا سرم... سر و صورتش خونی... نمیشنیدم... فقط یادمه بالای سرم، مدام دهنشو باز و بسته میکرد و به صورتش میزد...
دیگه به زور پلکام را نگه داشته بودم... بسته شده بود اما تقلا میکردم و از لای مژه هام میدیدم که پریا با یکیشون درگیره... اونا میخوان یکی را ببرن اما پریا با چاقوی آشپزخونه... دیگه هیچی یادم نیست ...
ادامه دارد...
@ayeha313
#خانه داری
#مهدویت
#ازدواج
#روانشناسی
#مذهبی
https://harfeto.timefriend.net/17180058032928
لینک ناشناس کانال آیه های زندگی👆👆👆نظرات،پیشنهادات وانتقادات خودتان را با ما میان بگذارید