✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌹شرح #حکمت96 ( 2 )
🔹 ارزش علم و بندگی
🔻 در جای جای نهجالبلاغه، مولا علی (علیهالسلام) به رونمایی از علم بی نظیر خودشان اشاره کرده اند؛
🔻 کدام شخصیت است که جسارت و جرأت داشته باشد مثل امیرالمؤمنین (عليهالسلام) در خطبه ۱۸۹ بر فراز منبر بنشیند، در جمعی که دوست و دشمن بدخواه و نصیحت گر همه نشسته اند و بفرماید:
« أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ » ؛
" ای مردم! قبل از آنکه مرا از دست بدهید، از من بپرسید. پس قطعاً من راه های آسمان را از زمین هم بهتر میشناسم. "
🔻 همين امیرالمؤمنین (عليهالسلام) است که در خطبه ۱۷۵ اینگونه با قسم جلاله میفرماید:
" سوگند به خدا ، اگر بخواهم میتوانم هر کدام از شما را از آغاز و پایان کارش و از تمام شئون زندگی اش آگاه سازم؛ ولی از آن می ترسم که یا اینگونه خبرها، نسبت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کافر شوید. آگاه باشید که من این اسرار گرانبها را به یاران رازدار و مورد اطمینان خود میسپارم؛ سوگند به خدایی که محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) را به حق برانگیخت و او را برگزید، جز به راستی سخن نگویم. پیامبر اسلام، همهٔ اطلاعات را به من سپرده است و از محل هلاکت آن کس که هلاک میشود و جای نجات کسی که نجات می یابد و پایان این حکومت، همه را به من خبر داده و مرا آگاه کرده است. هیچ حادثه ای بر من نگذشت جز آنکه در گوشم نجوا کرد و مرا مطلع ساخت. "
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
↩️ ادامه دارد...
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🏴
#نماهنگ
🔺️ افتخار مدافعان حرم
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #مدافعان_حرم
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
🖇 #روشنگری #ثامن
👌#اقتدار
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
10.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🏴
خیام؛ فرزند افتخارآفرین ایرانزمین یکساله شد
💢 از ماهواره خیام چه میدانید؟!
🔻به یمن تصاویر با کیفیت خیام، ارتقاء قابل توجهی در شیوه حکمرانی و رفع مشکلات مردم در حال وقوع است.از محاسبه سطح زیر کشت محصولات استراتژیک گرفته تا شناسایی خودکار ساخت وسازهای غیر مجاز و پایش وضعیت منابع آبی کشور.
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #ماهواره_خیام
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
🖇 #روشنگری #ثامن
👌#اقتدار
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷🏴
#یادداشت
💢چند نکته درباره یک توافق
🔹توافق ایران و آمریکا برای مبادله زندانیان و همچنین آزادی ۶ میلیارد دلار از منابع بلوکه شده ایران در کُره جنوبی، موضوعی بود که ظرف یک سال گذشته حاصل شده بود، اما طرف آمریکایی چند بار دبّه کرد.
♦️یک علت، پیام عقب نشینی و شکستی بود که از سوی طرف آمریکایی به دنیا مخابره می شد. علت دوم، امیدی که به آشوب افکنی در ایران بستند، اما جز ناکامی دستگیرشان نشد. حالا برخی منابع اپوزیسیون، اجرایی شدن توافق را خنجر آمریکا به پهلوی خود ارزیابی می کنند.
🔹بر اساس اخبار منتشره، توافقِ به تاخیر افتاده، اکنون در حال اجرایی شدن است. قرار است ایران، تا زمان اطمینان از دسترسی به پول ها، پنج جاسوس زندانی را آزاد نکند.
♦️به اعتبار تجارب عهدشکنی آمریکا، نباید کمترین کوتاهی در زمینه اخذ تضمین عملی (و نه زبانی) انجام شود. گفته شده خروج زندانیان آمریکایی از ایران، چند هفته به طول خواهد انجامید تا مطالبه طرف ایرانی تضمین شود.
🔹در آمریکا، سناتور تام کاتن، توافق را "رقص دولت بایدن به ساز ایران" خوانده و مایک پنس معاون رئیس جمهور در دولت سابق گفته: "این بزرگ ترین باجی است که تاکنون به ایران داده ایم". مایک پمپئو هم می گوید "آزادسازی ۶ میلیارد دلار برای ایران، معامله وحشتناکی است".
♦️پس از آزادی بخشی از منابع مالی بلوکه شده در عراق، این دومین موفقیت کشورمان، بدون دادن امتیازات هنگفت هسته ای و غیر هسته ای در روند معیوب برجام) است.
🔹دولت قبل در برجام، هم بخش مهمی از برنامه هسته ای را تعطیل کرد، هم تعهد پاریبس را پذیرفت -تا مصرف سوخت های فسیلی و نیروگاه سازی را کاهش دهد که نتیجه اش ناترازی فعلی در تامین برق و ... است-، و هم قول همکاری بیشتر برای برجام های دو و سه را داد. و بدین ترتیب گروگان برجام شد.
♦️کسانی، توافق اخیر را با آزادی جیسون رضائیان مقایسه کرده و گفته اند که از آن توافق عقب تر است چرا که در توافق مذکور، آمریکا پول نقد به ایران داد. این قیاس، مع الفارق و غلط است.
🔹آزادی رضاییان و ۴ نفر دیگر (میرزاییحکمتی، عابدینی و خسروانی)، در ازای آزادی مبلغ ۱٫۷ میلیارد دلار دارایی ایران (۴۰۰ میلیون دلار، پول خرید تسلیحات در دهه ۷۰ میلادی و ۱٫۳ میلیارد دلار سود آن) در تاریخ ۲۶دی۱۳۹۴ اتفاق افتاد؛
♦️یعنی دقیقا یک روز قبل از روز رسمی "اجرای برجام" و پس از آن که ایران همه تعهدات سنگینش در برجام را ظرف دو ماه انجام داده بود. تعهداتی شامل تعطیلی یا تعلیق 95 درصد برنامه هسته ای که حاصل چهار دهه تلاش فناوران کشورمان بود:
🔹خروج ۹۷۰۰ کیلوگرم اورانیوم غنی شده از ایران و ابقای فقط ۳۰۰ کیلوگرم به عنوان سقف غنی سازی، تعلیق و از هم گسیختن ۱۵ هزار سانتریفیوژ از مجموع ۱۹ هزار دستگاه، نابودی رآکتور آب سنگین اراک، عدم به کارگیری سانتریفیوژ های جدید، نظارت های استثنایی آژانس، و...
♦️در واقع آزادی جیسون رضائیان و سه نفر دیگر در آن تاریخ، جزو شروط ضمن عقد آمریکا برای وعده لغو (تعلیق) تحریم ها بود. اما در تبادل اخیر، قرار نیست ایران تعهد اضافه ای انجام دهد. این، توافقی با آورده مشخص اقتصادی و سیاسی- امنیتی است.
🔹این نکته را هم باید مد نظر داشت که آمریکا در همین دو سال اخیر، توافقات محدود موردی انجام داده و بعضا به هم زده است. همین تجربه به انضمام برجام، نشان می دهد توافق با طرفی چنین عهدشکن، بدون اخذ تضمین معتبر، بیهوده است و ادعای این که ظرف دو یا سه چهار سال گذشته می شد مجددا با آمریکا توافق کرد، فاقد ما به ازا در دنیای واقعی است.
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #تبادل_زندانیان
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
🖇 #روشنگری #ثامن
👌#اقتدار
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🏴
#استوری_موشن
🏴 شهادت جانگداز سید الساجدین، امام زین العابدین علیه السلام را تسلیت می گوییم.
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #امام_سجاد_علیهالسلام
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
🖇 #روشنگری #ثامن
👌#اقتدار
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: #دو_مدافع
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 ‹ ﷽ ›
#رمان_دو_مدافع🕊
#پارت_46
من_نیلوفر اونجا رو نگاه...
نیلوفر_کجا؟
من_دم در.
نیلوفر هم از دیدن اغوان و فربد شوکه شد.
نیلوفر_ارغوان؟! با فربد؟! اینجا؟!!
وارد سالن شدند و از چند نفر سراغ عکاس نمایشگاه را گرفتند.
پس بگو...
نمیدانستند اینجا نمایشگاه من است...
اگر می دانستند مطمئنم نمی آمدند.
ارغوان مشغول دیدن عکس ها بود اما فربد...
انگار مثل همیشه سنگینی نگاهم را حس کرد.
سرش که سمتم چرخید، نگاهش که با نگاه هم تلاقی کرد، لحظه استوپ خورد.
ناباورانه سرتاپایم را نگاه کرد و دستان ارغوان را کشید.
ارغوان که نگاه خیره فربد را دید مسیر نگاهش را گرفت که به من و نیلوفر رسید...
این ارغوان همان ارغوان چند سال پیش بود...
با همان نقاشی های جیغ صورتش، رنگ موهای مد روزش و آن لباس های مد روز اما غربی و بی سر و ته...
ارغوان انگار میلی به روبرویی شدن با ما نداشت اما فربد چرا...
سوئیچ را به دست ارغوان داد و خودش به سمت ما آمد.
روبرویم که ایستاد حس کردم این فربد چقدر لاغر شده!
کجاست آن فرد با هیکل ورزیده که همه پسرهای خاندان حسرتش را می خوردند؟
ایلیا که به پایم چسبید و مامان مامان گفتنش را شروع کرد انگار شوک دوم به فربد وارد شد.
فربد_مامان؟!
شوک سوم هم وقتی وارد شد که علی از پشت سرش آمد و بدون توجه به او گفت:
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 ‹ ﷽ ›
#رمان_دو_مدافع🕊
#پارت_47
علی_ خانومم چندتا غریبه اومدن نمایشگاه. من حواسم به وروجکمون هست برو می خوان صاحب اثر رو ببینن.
رو که برگرداند تازه فربد را دید.
فربد_ یه ماه تنهات گذاشتم برگشتم دیدم شدی یه بهار دیگه... چادر و حجاب و نماز...
اولین اشتباهم این بود که تنهات گذاشتم و متاسفانه دوباره این اشتباه رو تکرار کردم.
قول دادی تحمل کنی ولی نکردی. این دفعه یه هفته رفتم، برگشتم گفتن رفتی.
گفتن ازدواج کردی. بهار گفتی داداشتم. رو حرفت نموندی! حتی اگه به اندازه یه برادر برات ارزش داشتم، صبر میکردی برگردم بعد... خوشحالم که خوشبخت میبینمت.
خداحافظ.
و رفت و این دست مطمئن بودم این فربد، برگشتنی نیست.
این دیدار، آخرین دیدار من با پسر عمویم بود...
*
بابا_ صبحانت رو کامل خوردی؟
من_ آره بابا. بریم دیگه دیرم شد.
بابا_ صبر کن فربد بیاد دیگه!
با سبک شدن یکهویی دوشم ترسیدم...
برگشتم که فربد را دیدم با کوله من روی دوشش.
فربد_بریم.
سوار ماشین شدیم دهانم از تعجب باز ماند...
بابا آدرس کامل و دقیق خانه ریحانه را بلد بود و تمام آمار خانوادهشان را هم داشت!
پس بگو چرا در این مدت ساکت بود!
برایم به پا گذاشته بود...
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 ‹ ﷽ ›
#رمان_دو_مدافع🕊
#پارت_48
تا خانه ریحانه کمی چرت زدم.
با توقف ماشین، چشم هایم را باز کردم و بعد خداحافظی مجدد با بابا و فربد پیاده شدم که فربد اصرار کرد که خودش کوله ام را میاورد.
کوله ام را روی دوشش گذاشت و دم در ایستاد.
دست دراز کردم که زنگ بزنم که در مثل دفعه پیش زودتر از زنگ زدن من باز شد.
سید با سری پایین مبلغی را داخل کیف پولش میگذاشت.
انگار سایه فربد را حس کرد.
کیف را داخل جیبش گذاشت و سرش را بالا آورد.
سید_ سلام علیکم. بفرمایید؟
فربد_سلام
من_سلام
مرا که دید انگار تازه فهمید فربد کیست.
سید_ بفرمایید داخل.
فربد_نه مرسی.
و در یک حرکت کوله ام را انداخت بقل سید و رو برگرداند.
فربد_ دیگه سفارش نکنم. مراقب خودت باش.
من_ باشه. خداحافظ.
و خواستم کوله ام را از سید بگیرم که دیدم کوله را روی ایوان گذاشته.
لبخند محوم را سریع پاک کردم و وارد حیاط شدم.
خواستم ریحانه را صدا کنم که صدای علی زودتر از من بلند شد.
سید_ ریحانه؟ آبجی؟ خانم شریفی اومدن.
و باز هم با همان فاصله معین همیشگیش از کنارم گذشت و در آخرین لحظه، خدانگهدار آرامی هم گفت که گمان می کنم خودش هم نشنید اما من چرا...
ریحانه در حالی که با کش چادرش درگیر بود، وارد ایوان شد و سلام داد.
ریحانه_ سلام بهاری. صبحت بخیر.
من_ سلام عزیزم. صبح تو هم بخیر. آمادهای؟
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 ‹ ﷽ ›
#رمان_دو_مدافع🕊
#پارت_49
ریحانه_بعلــــــــه
متوجه تغییری در صورت ریحانه شدم...
کمی که دقت کردم، متوجه شدم روسری اش را لبنانی نبسته...
فقط دسته اش را دور گردنش پیچانده و گوشه ای گره زده.
چقدر با این مدل روسری زیبا میشد!
به خاطر فرم خاص و کشیدگی صورتش این مدل خیلی بیشتر از لبنانی به چهره اش می امد.
من_ریحان! روسری تو این مدلی بسته خیلی ماه شدیا!
گونه های مخملی اش گل انداختند...
ریحانه_واقعا؟
من_اره
کوله اش را کشان کشان روی ایوان اورد و کنار کوله من گذاشت.
مشغول چک کردن لبه روسری بودم صدای عطیه خانوم بلند شد...
عطیه خانم_ سلام دختر خوشگلم. خوبی مادر؟ خوش اومدی. ریحانه تو نباید یه تعارف بزنی بهار بیاد بالا؟ طفلکی مونده زیر آفتاب! بیا بالا مادر بیا بالا .
من_ سلام عطیه خانم. خوب هستین. قربونتون برم ممنون من همینجا راحتم.
ساعت نزدیک هفته. داره دیر میشه. شما نمیاین؟
عطیه خانم_ نه قربونت. این اردو مال جووناست.
چشمم به ویلچری خورد که از در خانه بیرون می آمد.
حس کردن موجی از سرما از بدنم رد شد.
حس عجیبی بود...
اولین بار بود که یک مجروح جنگی را از نزدیک میدیدم...
همیشه فکر میکردم جانبازها باید صورتی ترسناک و سوخته یا مچاله شده داشته باشند اما پدر علی و ریحانه تمام تصوراتم را به هم ریخته بود...
مردی چهارشانه با موهای یک دست و پر پشت و مرتب چوگندمی و ریش کوتاه و مرتب.
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 ‹ ﷽ ›
#رمان_دو_مدافع🕊
#پارت_50
عجیب شبیه علی بود!
چشمش که به من خورد لبخند زد...
_ سلام دخترم. خوبی بابا؟ خوش اومدی.
آب دهانم را قورت دادم تا گلوی خشکم کمی تر شود...
به این مرد چه باید می گفتم؟
سجده هم برایش کم بود نه؟
من_ سلام آقای طباطبایی.
حرفم نمی آمد... نکنه لال شده ام؟!
آقای طباطبایی_ ریحانه جان بابا...
و سرفه امانش را برید...
عطیه خانم دوید و رفت داخل خانه و چند ثانیه بعد با اسپری آبی رنگ برگشت.
سید که از هوای اسپری تنفس کرد انگار نفسش برگشت.
سرفه ای کوتاه کرد و گفت:
آقای طباطبایی_ بابای مراقب خودتو دوستت و داداشت باش. باشه بابا؟
ریحانه خم شد و خودش را در آغوش پدرش پنهان کرد.
ریحانه_ بابا نبینم مامانمو اذیت کنیا. میدونی که تک سرفتم مامان و میکشه و زنده میکنه... حواست به خودت باشه.
خندید و ارام گفت:
آقای طباطبایی_ ما که هر روز عطیه بانو رو زحمت میدیم ولی خب...
ریحانه از آغوش پدرش بیرون آمد و گونه اش را بوسید.
ریحانه_ دوستت دارم بابا.
و بعد خداحافظی با مادر و پدرش هر دو کوله به دوش به سمت مسجد به راه افتادیم.
از دور که مناره های بلند مسجد را دیدم، لحظه چشمم پر و خالی شد...
" خدایا من چه جوری تونستم این همه عظمتتو اون همه سال فراموش کنم؟
خدا خیلی دوستت دارم..."
داخل هیئت مسجد که رفتیم زهرا و نیلوفر را دیدیم.
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─