eitaa logo
💚عزیزم حسین♥️
3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
5.3هزار ویدیو
123 فایل
ا ﷽ ا تکثیرکانال تکثیرعشق ناب 💚 تمام ذرات وجودم عشق ناب فاطمی است والحمدلله فاطمه ای که هستی اش هست به ماسوا دهد رزق اگرکه میدهد به یمن اوخدا دهد ای عشق سربلندکه برنیزه میروی از حلقه کمندتو راه گریز نیست کانال دیگر: @yaraliagham @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
aa94d37b172c7b2cfc35f8b91384ffa3.mp3
10.55M
‍ آخر حج من رسید و عید قربان آمده از خیمه اسماعیل من به عزم میدان آمده باز پرپاشده یک غزوه ی دیگر شد سوی میدان شبه پیمبر رجز بخوان انا أبن حسین بن علی أطعنکم أضربکم ضَربَ غُلامٍ عَلَوی آه یوسف دلها، عزیز لیلا، هستی بابا شرمنده ی روی تو ام سوار تشنه کام من قطره ی آبی هم نمانده در خیام من آه لب تو خشک و من دیده ام تر من تشنه کام بوسه ی آخر خدا کند گم نکند اسب تو راه خود را که پیش چشم تنت نگردد عرباً عرباً آه علی اکبر، علی اکبر، علی اکبر دل عالم خون شده باز از ستم یزیدیان دوباره چشم غزه و منامه گشته خون فشان شد دنیا پر از ظلم دلها پر از آه یک گوشه چشمی بقیة الله رسیده به آسمان دوباره آه و یارب ببین که زیر آتش است مزار عمه زینب آه غریب مادر، غریب مادر، غریب مادر @majmaozakerine
کوفه نیا؛ از آمدن صرف نظر کن از این سفر آقای من صرف نظر کن از دست خود انگشترت را دربیاور از خیرِ کهنه پیرهن صرف نظر کن دربارۂ سرنیزه های زهرآلود با خواهرت حرفی نزن،صرف نظر کن... از کربلا از نینوا از قاضریه از هر کجا غیر از وطن صرف نظر کن این تن بمیرد دخترانت را نیاور دارند دستان بزن...صرف نظر کن- -از نامۂ بی غیرتِ خنجر فروشان از مردم پیمان شکن صرف نظر کن از پیکرت چیزی نمی ماند! بیا از- آوردنِ حتی کفن صرف نظر کن دیدم خریده حرمله(لع) تیر سه شعبه جان رباب(س)از آمدن صرف نظر کن!
بلی، محرم شدن حال و هوای دیگری دارد ولی حاجی ما سعیش صفای دیگری دارد به قربانش که قبل عید، قربانی قربان شد به روی دار این حاجی منای دیگری دارد @hosenih پشیمان ها همه در دل دعاگوی نجات او ولی مسلم به روی لب دعای دیگری دارد دلیل اشک هایش نیست قطعا جان ناقابل سفیر انگار در دل غصه های دیگری دارد تو شاهد باش ای دارالاماره داستانش را بگو در کوفه مسلم کربلای دیگری دارد سرش را داد تن هم بر زمین افتاد، لب تشنه هلا این مقتدا خود مقتدای دیگری دارد سرانجام حدیث عاشقی وصلی ست جاویدان به پای عشق جان دادن بهای دیگری دارد @hosenih یقینا اولین پروانه ای که سوخت میداند در اغوش نجیب شمع جای دیگری دارد ....... علاج عاشقی چیزی بغیر از جان سپردن نیست طبیبا درد دلتنگی دوای دیگری دارد شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
مرثیه حضرت مسلم علیه السلام نامه نوشتم که بیا امّا، نیایی جان منِ غم دیده ای مولا، نیایی کوفه پر از نامردی و بُخل و حسد شد دریای رنگارنگ خوبی ها، نیایی غیرت، وفا، مردانگی از بین رفته شد کوفه در بند بَدِ دنیا، نیایی دِرهم گرفتن تا تو را دَرهم نمایند آدم فروشی میکنند اینجا، نیایی بازار تیر و نیزه اینجا پا گرفته رسم است بر نیزه زنند سر را، نیایی شمشیر هاشان را زِ رو بستند اینها از پشت خنجر میزنند آقا، نیایی آخر تو را رو سوی صحرا می کشانند غوغای محشر می شود برپا، نیایی دنبال تو مادر هم از جنّت بیآید ای یوسف آشفته ی زهرا، نیایی تا که نگردد ارباً اربا جسم یارت با آن علیِ اکبر رعنا، نیایی آقا عجیب است، از حسن هم کینه دارند با نوجوانِ مجتبی سیما، نیایی شش ماهه ات را با خودت آوردی آیا؟ او کودک است، با کودک نوپا، نیایی گرچه امان نامه برایش داده امّا دارد عنادی شمر با سقّا، نیایی حالا که میآیی نیاور دخترت را حق همان دردانه ی بابا، نیایی یک حرف مانده در دلم، آهسته گویم ناموس تو اینجا شود تنها، نیایی یک روز بعدِ کربلا کوفه میآید با دستِ بسته زینب کبری، نیایی بالای دار و با زبان بی زبانی شد التماس مسلمت یارا، نیایی
.. و مگر که کوفی ظالم ز من گناهی دید که بین کوفه سفیرت چه بی پناهی دید میا، به جان رقیه اگر بیائی تو زبان گشودن شش ماهه رانخواهی دید شرمندگی گرفته نفس را به سینه ام من روضه خوان کوچه تنگ مدینه ام کوفه میا تو را به رقیه قسم ،حسین آخر به یاد روی کبود سکینه ام از غربت تو سینۀ زارم شده دلتنگ بگذر از این شهر پر از حیله ونیرنگ هرجاسخن ازغارت وجنگ است حسین جان ترسم که خورد بر زینب ز جفا سنگ من رفتم و از من به تو ای شاه سلامی بالای سر دارم و اینست پیامی شمشیر مهیا شده بر کشتنت آقا اینجا تو میا نیست دراین شهر مرامی حیف است که بر پیکر تو تیر ببارد بر پیکر نو ضربۀ شمشیر ببارد سرنیزه شده تشنۀ خون بدن تو حیف است که بر پیکر تو سیر ببارد خنجر شده لب تشنۀ خشکیده گلویت سرنیزه و شمشیر مهیاست به سویت صد حیف نشد تا که ببوسم رخ نازت صد حیف که سرزنیزه زند بوسه به رویت اینجا سخن از عشق و وفانیست برگرد درکوفه نشانی ز صفا نیست برگرد هرجا سخن از خنجر تیز است آقا حرفی به جز از رأس جدا نیست برگرد کوفه هدفی جز تن صدپاره ندارد امّید در این شهر ره چاره ندارد اینجا سخن از بستن آب است،برگرد توتاب عطش داری و شیرخواره ندارد از ساغر گردون می اندوه چشیدم خیری من از این شهر جفاپیشه ندیدم اینجا تو میا نیزه و شمشیر مهیاست از ضربت آنان به تن خویش،کشیدم ازکوفه و کوفی صفتان خسته و زارم جز ناله در این شهر طرفدار ندارم کاری زمَن ایدوست نیاید، به جزاینکه از بیکسی و غربت تو اشک ببارم جا شد به تنم نیزه و شمشیر حسین جان پر شد همۀ پیکرم از تیر حسین جان از بام زدند بر سر سودازده ام سنگ ازضعف شدم زار و زمینگیر حسین جان لب،تشنه ودل،خسته ودندان شکسته اینها همه فخر است که جانباز تو هستم شادم که زعشق تو سرم بر سر دار است این دار گواه است که سرباز تو هستم اینجا کمر بر قتل تو بستند مردم بازار شمشیر و سنان غوغاست آقا جمعی همه خنجر به دست در انتظارند مقصودشان رأس تو و سقاست آقا کوفه میا که قامتت از غم کمان شود از بهر داغ قاسم و عباس و اکبرت با خود سه ساله را تو میاور به همرهت ترسم که تازیانه شود سهم دخترت در حیرتم که این همه لشگر کجا روند دارند همه به همرهشان خنجر و سنان تیر سه شعبه دیدم و از بغض حرمله ترسم که اصغرت نگشاید دگر زبان آیی اگر به کوفه میاور رقیه را اینجا سخن زکعب نی و تازیانه هاست با نیزه ها و خنجر و شمشیرها حسین جسم تو و تن اکبر نشانه هاست رحمی به حال خواهر غم پرورت نما رحمی به حال نجمه و حال سکینه کن این کوفه چون مدینۀ زهرا کش است وای یادی زآتش در و مسمار و سینه کن از بهر غربتی که تو داری حسین من در هر گذر به یاد تو چشمم پر آب شد تیرسه شعبه ای که بدیدم به چشم خویش جانم پر از شراره به حال رباب شد ای شه میا به کوفه که این قوم کینه جو طرحی برای کشتن اکبر کشیده اند نفرین به چشمهای حریص و پلیدشان گویا که گوشواره و معجر ندیده اند اینجا کمر به قتل تو بستند حسین جان حرفی ز وفا و ز حیا نیست در اینجا تو جای خودت ،اکبرو عباس همینطور حتی نکنند رحم به شیرخواره ات آقا سوگند به زهرا که همین است دعایم ایکاش در این شهر نیفتد گذر تو ترسم که بیائی،غم عباس ببینی ترسم که ز داغش بشود خم کمر تو ......................................................................
9.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر فراق امام زمان(عج) -( افسوس که عمری پی اغیار دویدیم )- افسوس که عمرى پى اغیار دویدیم از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم جز حسرت و اندوه متاعى نخریدیم بس سعى نمودیم که ببینیم رخ دوست جانها به لب آمد رخ دلدار ندیدیم ما تشنه لب اندر لب دریا متحیر آبى بجز از خون دل خود نچشیدم اى بسته به زنجیر تو دلهاى محبان رحمى که در این باره بسی رنج کشیدیم رخسار تو در پرده نهانست و عیانست بر هر چه نظر کردیم رخسار تو دیدیم چندانکه بیاد تو شب و روز نشستیم از شام فراقت چو سحرگه ندمیدیم تا رشته طاعت‏ به تو پیوسته نمودیم هر رشته که بر غیر تو بستیم بریدیم شاها به تولاى تو در مهد غنودیم بر یاد لب لعل تو ما شیر مکیدیم اى حجت ‏حق پرده ز رخسار بر افکن کز هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم ما چشم به راهیم به هر شام سحرگه در راه تو از غیر خیال تو رهیدیم اى دست ‏خدا دست ‏برآور که ز دشمن بس ظلم بدیدیم و بسى طعنه شنیدیم شمشیر کجت راست کند قامت دین را هم قامت ما را که ز هجر تو خمیدیم شاها ز فقیران درت روى مگردان بر درگهت افتاده به صد گونه امیدیم شاعر: میرزا علی اکبر نوقانی @shia12t
چون خدا طالب گدا شد باز در رحمت به روی ما شد باز بنده، شرمنده ی خدا شد باز او خریدار اشک ما شد باز خبر آمد گناه می بخشم کوه عصیان به کاه می بخشم روز الطاف کبریا عرفه مژده بخشش و عطا عرفه روز مهمانی خدا عرفه السلام علیک یا عرفه من از ماه تو به جا ماندم بنده ای دور از خدا ماندم به سرم آمده بلا چه کنم گشته ام سخت مبتلا چه کنم به خودم کرده ام جفا چه کنم نپذیری اگر مرا چه کنم هیچ کس همچو من نمی خواهد عبد توبه شکن نمی خواهد من زمین خورده ام مرا نزنید عبد افسرده ام مرا نزنید در گنه مرده ام مرا نزنید پی به خود برده ام مرا نزنید تو ببین عذر اشتباه مرا به رویم نزن گناه مرا  نشود تا که بنده ات رسوا خوب و بد را ز هم مساز جدا درهم اینبار هم بخر ما را تو و رد کردن گدا هیهات ورنه من از خجالت آب شوم مپسند پیش کس خراب شوم گر ندارم بها، نگهدارم گوشه این سرا نگهدارم تو بیا از خطا نگهدارم تا رَوَم کربلا نگهدارم جبل الرحمة کوه عشق و صفا عرفات از حضور تو زیبا  کاروانی که لاله ها دارد ای خدا عزم کربلا دارد کوفه در سر چه نقشه ها دارد شهر مکر است و ماجرا دارد…
مروز به کوی تو گرفتار زیاد است مثل من شرمنده گنهکار زیاد است اما کرم توست که بسیار زیاد است بخشندگی ات حضرت ستار زیاد است در کوی وفا شاه و گدا فرق ندارند وقت کرم تو فقرا فرق ندارند   خواندی تو دگر بار به کویت همگان را هرکس که به سرمایه ی خود دیده زیان را یا داده ز کف فرصت ماه رمضان را با خویش بیارد دل و جان نگران را گفتی که گناه دل پر آه ببخشی امروز به اندازه ی یک ماه ببخشی بعد از رمضان رشته ی خود با تو بریدم من هرچه کشیدم فقط از خویش کشیدم روز عرفه آمد و شد تازه امیدم آغوش گشودی که به سوی تو دویدم من آمده ام باز توانم بده امروز اصلا تو بیا راه نشانم بده امروز آفت زده بر حاصل من بار ندارد این بار به غیر از تو خریدار ندارد این بنده خودش آمده پس جار ندارد اصلا زمین خورده که آزار ندارد بر آنکه زمین خورده جفا را نپسندند رفتم همه جا جز تو گدا را نپسندند حالا که من افتاده ام از نام و نشان ها حالا که نشستم ز فراغت به فغان ها مگذار بیفتد سخنم روی زبان ها مگذار شود فاش ز من راز نهان ها من آبرویم در خطر افتاده نظر کن حالا که گدا پشت در افتاده نظر کن هر چند ندیدم ز دعایم اثراتی نه حال بکا دارم و نه حال صلاتی من را برسانید به یار عرفاتی جز عشق حسین نیست مرا راه نجاتی شرمنده کند باز مرا از کرم خود ما را به سلامی ببرد در حرم خود این قدر مگو از لب و دندان دُر افشان این قدر مده شرح ز گیسوی پریشان خواهر شده از لحن دعای تو هراسان برگرد مدینه مرو کوفه حسین جان ترسم که کسی بشکند آئینه ات آقا یا آنکه نشیند به روی سینه ات آقا گفتم عرفه فرصت دیدار مهیاست هر ساعت این روز خبر دار ز آقاست خوش آنکه دلش هم نفس یوسف زهراست اما همه ی عشق فقط روضه ی سقاست در روضه ی او عطر گل یاس بیاید خود گفته که در روضه ی عباس بیاید
تنگ غروب عرفه غم تو دلم پا مي گيره دلم هوايي مي شه و بونۀ آقا مي گيره اين روزايي كه دم به دم غريبي رو حس مي كنم با گريه ياد غربت عزيز نرگس مي كنم تا كه بياي تو از سفر تا كه ببيني حالمو نذر نگاهت مي كنم اين اشكاي زلالمو ميون طوفان غمت شكسته بال و پر من كاشكي بياي پا بذاري به روي چشم تر من كوچه رو صبح جمعه ها هم نفس بوي گلاب با مژه جارو مي زنيم با اشكامون مي پاشيم آب كاشكي بياي و سوغاتي برام بياري بوي سيب يا كه يه مهر و تسبيح از تربت ارباب غريب كاشكي بياي برامون از تشنگي و آب بخوني بياي رو منبر بشيني روضۀ ارباب بخوني مسلميه دم بگيري با گريه و شور و نوا بياي و با هم بخونيم "حسين من كوفه نيا" كوفه نيا كه اينجاها قحطي آبه به خدا حرمله چشم انتظار طفل ربابه به خدا اينجا تموم مردمش تشنۀ خون لاله اند با كعب ني منتظر رقيۀ سه ساله اند همه با فكر انتقام روز مي كنن شباشونو نعلاي تازه مي زنن تموم مركباشونو رو خاك گرم كربلا سه روز مي مونه پيكرت خورشيد نيزه ها مي شه اينجا سر مطهرت یوسف رحیمی
هواى وصل تو ما را کشانده تا اینجا کریم شهر گدا را کشیده تا اینجا ز بسکه دست گرفتى همین بزرگى تو گداى بى سر و پا را کشیده تا اینجا همینکه گفت گنهکار یا کریم العفو دل شکسته خدا را کشیده تا اینجا شمیم پیرهن یوسف اید از عرفات صداى روضه شما را کشیده تا اینجا یقین کنم که تا دسته ها به راه افتاد نواى ما شهدا را کشیده تا اینجا حسین گفتن ما مسلمیه هر سال نسیم کرب و بلا را کشید تا اینجا صداى پاى محرم به گوش مى آید حسین قافله ها را کشیده تا اینجا بنى گفتن یک مادرى شب جمعه چقدر اهل بکا را کشیده تا اینجا سخن ز موى پریشان زینب کبرى امام صاحب عزا را کشیده تا اینجا به یار نیزه سوارش به گریه زینب گفت کمند زلف تو ما را کشیده تا اینجا ز روى بام کسى ناله زد حسین ببخش که نامه هام شما را کشیده تا اینجا عزیز من نگرانم دلم چه بى تاب است دگر زمانۀ آوارگى ارباب است قاسم نعمتی
دلم از غیرِ شما میلِ جدایی دارد پر و بالی بدهی شوقِ رهایی دارد لحظه ای رُخ بِنَما در عوضش جان بستان عالَمِ عشق عجب حال و هوایی دارد دلِ سنگ از هنرِ عشق ترک خوردُ شکست بشکند دل بِخدا سوزِ صدایی دارد سرِ کوی تو گدا هر که شد ،آقایی کرد هر که شد بی سر و پایت سر و پایی دارد روزِ محشر همه ی مُدّعیان میبینند که غلامِ درِ این خانه چه جایی دارد دست بر سر مکن اینقدر مرا با مَرهَم طالبِ زخم چه حاجت به دوایی دارد اجلم را نرساند گنهم دل با تو وعده ی یک سفرِ کربُ بلایی دارد خوش بِحالِ دلِ زوّارِ شما آقاجان صحنِ بین الحرمینت چه صفایی دارد اشک روزی بشود ،هر قدمش با مهدی روضه ی دست و عَلَم شور و نوایی دارد سرِ از کاسه شکسته شده دیگر حالا... باقی اش بر نوکِ این نیزه چه جایی دارد؟! آنطرف جسم به همراهِ زِرِه غارت شد اینطرف خواهرش انگار دعایی دارد... ای خدا بر گِرهِ معجرِ من رحمی کن فتنه ی غارت خیمه بی حیایی دارد ! خوب شد نیزه نیاورد تحمّل سر را تا نبیند ز سرِ نی سرِ بی معجر را حبیب نیازی
دارد زمان توبه ما دیر می شود بی توبه هم زمانه چه دلگیر می شود  دارد دگر یواش یواش از نشانه ها آن بنده جوان تو هم پیر می شود وقتی ز دست شب و روز است قدر من قدر مسلمم آینه تسلیم می شود باید سراغ قافله عرشیان گرفت ورنه هوای شهر نفس گیر می شود پیش شهید عشق چه سان سر کنم بلند وقتی نگاه فاطمه تکثیر می شود  اینجا هنوز وقت برای انابه هست با یک اشاره بر لبم اکسیر می شود  گاهی که خالصانه ترین گریه می کنم تقدیر هم مؤید تغییر می شود حالا ز دست، لیله قدر آمدیم و رفت تکلیف چیست؟ بر تو چه تقدیر می شود؟  باید که راهی عرفه گردی ای رفیق آنجا که معرفت به تو تقدیر می شود وقتی که از وقوف رَوی به مشعر الحرام دل خود به خود به زمزمه تطهیر می شود سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است وقتی زمان مسلخ و تقصیر می شود  دیگر صدای هلهله ها پس برای چیست؟ آنجا که دفعتا پدری پیر می شود  باز این چه شورش است که در خلق عالم است ذبح عظیم بانی تکبیر می شود