چه ساعتها
کنارت نشستم
و به سیمایت
زُل زدم
با دلقک بازیهایت
خندیدم
و با غمهایت
گریستم
چه عصر غریبی است
عصر دیجیتال
چه کسی
ما را میفهمد
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۳/۰۷
.
دل مشغولی قشنگی ست
خال لبت ...
خاطرم
احساس خطر میکند
خم
به ابرو نمی آوری
✍️ #محمد_رضا_قاسمیان
📚 #خوشہ_خوشہ
📚 #از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۳/۰۵
.
گوش دلم
تنگ شده است
برای موسیقی گامهایت
میشود
قدم بگذاری
بر دیدهام
✍️ #محمد_رضا_قاسمیان
📚 #خوشہ_خوشہ
📚 #از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۳/۰۷
.
گوش دلم
تنگ شده است
برای موسیقی گامهایت
میشود
قدم گذاری
بر دیدهام
✍️#محمد_رضا_قاسمیان
📚#خوشہ_خوشہ
📚#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۳/۰۸
ما چشم عطا ز حی سرمد داریم
ما آرزوی دیدن مشهد داریم
یا حضرت ثامنالحجج (ع)! آقا جان!
دل در گرو آل محمد(ص) داریم
#محمد_رضا_قاسمیان
#از_سبوی_عشق
#خالقین_شعر_سه_نقطه
۱۴۰۲/۰۳/۰۸
وقتی مغز
در دریای یاد تو
غرق میشود
زبان
رسم کمک خواهی را
از دست میدهد
خودت
هوای دلم را
داشته باش
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
#از_سبوی_عشق
##تصویر_سرایی
۱۴۰۲/۰۳/۰۹
voice.ogg
566.6K
سیمرغ عشق
تو آن سیمرغ عشقی
که دست و بال خیال
به آستانت
نمیرسد
بگذار
زیر سایهات
بیاسایم
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشہ_خوشہ
#از_سبوی_عشق
#آوا_سرکار_خانم_چراغی
۱۴۰۲/۰۳/۰۹
زُل میزنم
به اعماق این دریای جادویی
شاید معجزهای بشود
و گوهر جمالت را
در صدف سیمایش
نشان دهد
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۳/۰۷
تو دیگر غریب نیستی
آن شمع آشنایی
که هزاران
پروانه
گِردت میگردند
و با فروغ مهرت
از خاک تا افلاک
چراغان میکنند
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشہ_خوشہ
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۳/۰۹
تو سلطان قلبهایی
هزاران قلب عاشق
با آونگ
و نقارهخانهات
کوک میشود
بنواز
قلبم را
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشہ_خوشہ
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۳/۰۹
♥️⚜♥️⚜♥️
به نام حق کنم آغاز گفتار
که لطف او بوَد ما را مددکار
پس از حمد خدای مهربانم
درودم بر شما یاران جانم
#محمد_رضا_قاسمیان
#مکتب_خانه_عشق
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲ / ۳ / ۷
♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️
@bedmb
#سپید
شعر سپیدم
از بس نیامدی
در سیاهی روزگار
چشمم
سپید شد
#محمد_رضا_قاسمیان
#سپکو_پارسی_سره
۱۴۰۲/۰۳/۱۱
کبوتر واژههایم
از قفس سیاهی
رها شده
رخت سپید پوشیدند
و به شعریت رسیدند
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشہ_خوشہ
۱۴۰۲/۰۳/۱۱
چه حال و هوایی
دارد
پر کشیدن
به هوایت
اگر نردههای هوا
بگذارند
#محمد_رضا_قاسمیان
#مکتب_خانه_عشق
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۳/۱۱
دیروز
شش دانگ قلبم را
به نامت
کردم
امروز ...
فقط
تو را دارم
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشہ_خوشہ
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۳/۱۴
جز به عشقت، حرم سینه مزیّن نکنم
شاخص عشق به جز با تو معیّن نکنم
روز و شب میشود ای ماه! که یادی ز رُخت
لحظهی آمدنت در مه بهمن نکنم!؟
ماه خرداد! در این نیمه چه غمگین شدهای!
در غم دوست چه سان ناله و شیون نکنم؟
پر کشیدی ز برم، روح خدا! تا بر دوست
حیف! کز گلشن روی تو به خرمن نکنم
رفتی و چینی قلبم بشکست از غم تو
من که همسنگ جگر، پارهی آهن نکنم
با دل امت تو داغ یتیمی چه کند!
گوهر اشک چرا بی تو به دامن نکنم؟
سخت دلگیرم از آن غائلهی رفتن تو
کاش! برگردی و دق از غم رفتن نکنم
حرم عشق بود صحن و سرایت، صنما!
لحظهای ترک حریم حرمت، من نکنم
دست از یاری یاران نکشم بعد شما
اعتمادی به دو صد وعدهی دشمن نکنم
التیام دل ما بعد شما، خامنهای(ح) است
میشود در ره او جان و سر و تن نکنم!؟
#محمد_رضا_قاسمیان
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۳/۱۴
بر تن عالم اگر رخت عزاست
خون اگر جاری ز چشم چشمههاست
سالروز رحلت روح خداست
#محمد_رضا_قاسمیان
#سه_گانی
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۳/۱۴
بر بوم دلم واژه ی خوش رنگ تویی
آن شعر و ترانه ی خوش آهنگ تویی
دل از خط چشمان تو خط میگیرد
#محمد_رضا_قاسمیان
#از_سبوی_عشق
#کافهی_هنر_سه_گانی
۱۴۰۲/۰۳/۱۴
voice.ogg
122.4K
بر بوم دلم واژه ی خوش رنگ تویی
آن شعر و ترانه ی خوش آهنگ تویی
دل از خط چشمان تو خط میگیرد
#محمد_رضا_قاسمیان
#از_سبوی_عشق
#کافهی_هنر_سه_گانی
#آوا_سرکار_خانم_حسنپور
۱۴۰۲/۰۳/۱۴
#پاگرد
پا روی حق نگذار
گرد ش به چشم خودت
میرود
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشہ_خوشہ
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۳/۱۵
#کتابخانه
کتاب نور است
خانه بیکتاب
تاریک
کتاب زندگیام
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشہ_خوشہ
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۳/۱۵
شغالی گفت روزی با قناری
بیا با ما به سوی سبزهزاری
همانجایی که پر دار و درخت است
همان باغ گلابی و اناری
نخواهی کرد میل این گلستان
کنی با ما اگر گشت و گذاری
چرا باید اسیر در قفس شد
در آنجا میشوی باز شکاری
ندارد دشمنی با شیر، آهو
چو گرگ و گوسفندش، همقطاری
تو بیافسار میگردی به هر جا
رها باشی چو اسب بی مهاری
در آنجا چون فضا آزاد هستی
در اینجا دائماً زیر فشاری
در اینجا اقتصاد ما خراب است
چرا یک عمر آه و ناله زاری!؟
در آنجا باغ در باغ و بهشت است
بوَد سرچشمههای عشق، جاری
ز سر بردار آن تاج کرامت
نگردی مست تا دُم در نیاری
تو را ملک سلیمانی ببخشند
برای خویش گردی شهریاری
خلاصه گفت و گفت و دل از او برد
چنانکه دل برد یاری ز یاری
چنان خامش نمود و کرد رامش
که بی خود شد ز خود همچون خماری
اسیر فتنهی شیادها شد
که شد از سرزمین خود فراری
سرابی بود آن آبی که میگفت
خزانی بود آن باغ بهاری
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
نگاری گفت روزی با نگاری
چرا چشمان خود باید ببندی؟
خبر از خط قرمزها نداری؟
#محمد_رضا_قاسمیان
#گروه_هنری_صدای_دل
#از_سبوی_عشق
#بداهه_سرایی_طنز
۱۴۰۲/۰۳/۱۵