#داستان_زندگی ❤️
داستان زندگی من طوریکه هرکی بخونه خواه ناخواه درس عبرت میگیره ماسه خواهرویه برادریم پدرومادرم وقتی من یک ساله بودن ازهم جداشدن وباانبوهی ازمشکل مادرم ماروبه منطقه مادریش میاره ولی پدرم طلاقشونمیده واذیتش میکنه مادرم باکارکردن توخونه مردم ماروبزرگ کردوسروسامان داداجاره نشین بودیم باوجودچهارتابچه واینکه درسن هیجده سالگی بیوه شدوپدرم بعدپانزده سال طلاقش داداذیتش میکردهروقت میرفت دادگاه بارشوه رأی وبه نفع خودش صادرمیکردباوجوداینهمه مشکل یه روزماروبدون خرجی مادرم نزاشت سخت کارکردوماهم مشغول درس خوندن همه ی بچهاروحیه نداشتن وگوشه گیروزودرنح که چراپدرمون مارورهاکرده ماسه خواهرروزمونوباحبس توخونه میگذروندیم وبادرس خوندن مشغول بودیم درسمونم خداروشکرخوب بودولی روزگارباعث شدبرادرم ازبس فشارروحی واردشده بودتشنح کنه ودوسال حتی خودشونشناسه توسن ۱۸سالگی خواهربزرگم بزرگ شده بودوخواستگارداشت وبرای تهیه جهازش سخت کارگری کردواوایل ازدواجش خیلی سختی کشیدچون شوهرش اخلاق نداشت خلاصه بعددوسال برادرم خوب شدووقت سربازیش بودخدمتتوبه هرنحوی بودتموم کردناگفته نمونه تاپیش دانشگاهی پیش رفت وتورشته تجربی اول شدولی رفت وامدش بارفیقای بدباعث شدمعتادبشه خلاصه مادرم به هرنحوی بودترکش داددریغ ازیه روزکه پدرم بیادبگه شماخرجی داریدیاخیرنوبت ازدواج برادرم رسیدواینکه چون هنوزاصرات عصبی بودنش درونش موج میزدبدون اگاهی بادختری که پنج سال ازش بزرگتربودازدواج کردولی خدایی خانومش الان که شانزده سال اززندگیشون میگذره وصاحب سه فرزنذهستن خانومه خوبیه وهردوباهم سرکارهستن دریک کارخانه به عنوان کارگر
#ادامه_دارد✅✅✅
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا ❤️ سلام عزیزم من میخواستم داستان زندگی خودمو بگم منو همسرم 6 ماهه ازدواج کردیم من 20 و
#پاسخ_اعضا ❤️
با سلام در جواب اون خانمی که میگن من حس میکنم به پسرعمم خیانت میکنم باید بگم که عزیز من پسرخاله من هم من رو خیلی میخواست و من جواب رد دادم اما اول ایشون رفت ازدواج کرد بعد من ازدواج کردم چه خیانتی شما کردی !!! الکی خودتون رو آزار میدید پسر عمه شما خودش اعلام کرده که شما رو دوست نداره و اول ایشون ازدواج کرده، اون خیانت کرده. لطفاً حواستون به زندگی و همسرتون باشه مطمئن باشید هیچکس به اندازه همسرت شما رو دوست نداره
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام.در ارتباط با اون خانمی که فرمودن ازدواج کردن ولی هنوز پسر عمشونو دوس دارن.
دوست عزیز واقعا خیلی سخته که ادم به عشقش نرسه و شماهم به اندازه کافی غصه خوردی درباره اون موضوع.
ادم که نباید به پای اون بسوزه و خیلی کار عالی کردی که ازدواج کردی
بنظر من وقتی احساس میکنی دوسش داری به بدیاش فک کن
به لحظه ای که سر سفره عقد دلتو شکوند به رفتارای بدی که اگه داشته.
چون این حسی که شما داری شاید زندگیتو خراب کنه.
شما الان متعلق به همسرتی باید تمام وجودت برای اون باشه.
به بدیاش فک کن کم کم حس تنفر پیدا میکنی.
با خودت فک کن الانکه اون به من فک نمیکنه پس جرا من بهش فک کنم.
و اینکه با خودت همش تکرار کن من ازش متنفرم اینقد تکرار کن که حتی اگه متنفرم نباشی متنفر میشی تلقین کن به خودت.
و اینکه به شوهرت خیییییلی محبت کن وقتی محبت کنی زندگیت بهتر میشه در حواب محبتات محبت میبینی و شوهرت جای اونو میگیره.
امیدوارم مشکلت حل بشه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹
سلام ادمین عزیز
در جواب خانمی که تازه ازدواج کردن و هنوز پسر عمشون رو دوست دارن عزیزم ما انسانها خیلی ناشکر هستیم وقتی خداوند یک همسر خوب و زندگی خوبی بهت داده چرا قدردان خداوند نیستی که از اون بحران نجاتت داد و با یک زندگی خوب سربلندت کرد اگه پسر عمت دوست داشت نمیگفت من این دختر رو نمیخوام چرا باید اویزون کسانی بشیم که طردمون میکنن ولی ما همچنان وابسته هستیم میخوام بگم صلاح خداوند در این بوده همون اول خودش رو نشون داده و احساس واقعیش رو گفته و کار بدی نکرده درسته دیر گفته اما خوبه که زودتر گفته و بعد ازدواج این احساسش رو نگفته احساس شما هم گذراست و این رو بعدا متوجه میشی به این احساساتت توجه نکن اگرم ازدواج میکردی عشقت یک طرفه بوده و زود خراب میشد خدا رو بابت زندگی که داری شاکر باش و سعی کن به پسرعمت و زندگیش فکر نکنی و تا اونجا که میتونی کمتر سعی کن ببینی اونها رو در اون صورته که یواش یواش احساس واقعیت رو میشه که نه تنها عاشقش نیستی بلکه خدا رو شکر میکنی که باهاش ازدواج نکردی انشالله با همسرت زندگی عاشقانه داشته باشی🌹🙏
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
در رابطه با اون عزیزی ک نوشته بودن قبل از ازدواج با همسرشون میخاستن با پسر عمشون ازدواج کنن
میخاستم بگم که اگه یه بچه بیاد تو زندگیشون خیلی همه چی تغییر میکنه.
با بدنیا اومدن بچه هم سرگرم بزرگ کردن بچه میشن. هم اینکه زندیگتون تامین میشه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در خصوص اون خانمی که ازدواج کردن و فکر می کنن هنوز به نامزد قبلیشون علاقه دارن .
عزیز من این تلقینه . چون شما خودت تو پنج خط نوشته ده بار گفتی زندگیتو خیلی دوست داری و خیلی زندگی خوبی داری و.... . پس بیا سعی کن خوبیای همسرتو به یاد بیاری و دیگه اصلا به این مورد فکر نکن که الکی تو ذهنت فکر می افته .
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی ❤️ داستان زندگی من طوریکه هرکی بخونه خواه ناخواه درس عبرت میگیره ماسه خواهرویه برادر
#بخش_دوم
این ویادم رفت بگم پدرم بایه زن ازدواج مجددکردوصاحب چهارفرزندشداتفاقای زیادی براش افتادیه زن حامله روزیر گرفت ودیه داد، توشرکت کارمیکردکه وام گرفته بودوکلاهبرداری شدوخلاصه همش اه مابود
حتی تومراسمات فامیل میدیمش ولی دریغ ازیه حس پدری که دروجودش باشه خلاصه نوبت به خواهراخرم رسیدبراش خواستگاراومدن وچون پسرخوبی بودوازاشناهای مادرم بودقبول کردیم
اینم بگم خواهرم تادیپلم پیش رفت ولی بخاطرهزینهادیگه ادامه ندادولی بعدازدواج شوهرش براادامه تحصیل تشویقش کردوفوق لیسانس گرفت ومشغول درس به پیش دبستانیه
خلاصه مادرم هرروزشکسته تروپیرترمیشدحتی یه روزتادوروزچشاش نمیدیدازبس فشارزندگی روش بوذبعدفهمیدیم دیابت عصبی داروفشارتوسن کم
هرروزسرکارمیرفت واینکه نگاه مردم به زن بیوه نگاه خوبی نبودوهرچی خواستگازداشت قبول نکردبه پای بچهاش سوخت وساخت واینکه برای عقدخواهرامووبرادرم بایدپدرم میبودمثل یه ادم غریبه میومدامضاء میزدومیرفت دیگه تومراسم باشه یاکمکی کنه اصلاخلاصه نوبت به بچه اخریعنی خودم رسیدکه توسن یازده سالگی تصادف کردم وخیلی مادرم سختی کشیدکلی قرض وبدهی براعمل دستم چون راننده متواری شده بودهرروزکه بزرکترمیشدم
ازمردابدم میومدوکینه زیادی ازشون داشتم ولی درسم خوب بوذولی بچه حساس وزودرنج وگوشه گیری بودم توجمع اصلاظاهزنمیشدم خلاصه توسن ۱۷سالگی خواستکارداشتم ولی خوب اصلاقبول نمیکردم یکی ازاقوام مادرم که خیلی دنبالموداشت ولی من اصلابفکرازدواج نبودم خلاصه تاپیش دانشگاهی خوندم ولی خوب قبلش دراثرفشازروحی بالاوفکروخیال منم متاسفانه گرفتارناراحتی اعصاب شدم وازسوم دبیرستان دیگه درسم خوب نشدوادامه ندادم
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجم وقتی رسیدیم خونه دیدم به به اتاق عقد چیده شده بوی غذا راه افتاده یکی میوه میشوره یکی
#قسمت_ششم
اون شب هم گذشت و فرداش جمعه بود،
خانواده محمد تصمیم به رفتن گرفتن، محمد هم عصر که شد گفت من نمیام شما برید من یکی دو روز میمونم بعدش میام
و همینم شد..
من هیچ حسی بهش نداشتم و واکنشی نسبت به کاراش انجام نمیدادم
روز دوشنبه برگشت و رفت شهرشون دو هفته بعد اومد و چند روز موند و موقع رفتن من یکم گریه کردم که گفت میخوای باهام بیای گفتم آره بچه بودم و یجورایی وابستگی بهش پیدا کرده بودم
گفت میبرمت
از بابام اجازه گرفت و ۲هفته منو برد شهرشون
بخوام بی انصافی نکنم محمد پسر خیلی خوبی بود
مهربون بود، کاسب بود، اهل هیچ خلافی نبود، نماز خون بود
یجورایی کلا سوای خانواده ش بود
گاهی وقت ها که رفتار خانواده شو میدیدم میگفتم این پسر واقعا بچه ی اینهاست ؟
دو هفته من مهمون خونشون بودم کسی کاری به کارم نداشت
نه تعارف میکردن و نه چیزی میگفتن، یبس تر از این خانواده تو عمرم ندیده بودم !
محمد صبح میرفت سرکار و شب میومد
شب مثلا میخواست دل منو بدست بیاره منو با خودش میبرد تو خیابونا چرخ میزدیم با موتورش، شب سوم که رفتیم بیرون...
محمد منو برد بازار و اونجا برام یه بلوز مخمل زرد خرید، که اولین خریدی بود که محمد برای من کرده بود تا اون روز!
گفتم که حتی خرید عقدم نکردن برام..!
خواهر دوم محمد ۷ ماه از من بزرگتر بود یعنی هم سن و سال بودیم .
اخر شب شد و برگشتیم خونه شون
منم یه دختر ۱۱ ساله با کلی شورو هیجان سلام دادم و نایلونی که بلوزم توش بود از تو کیفم دراوردم و رو به جمع گفتم ببینید محمد برام چی خریده ؟
که شد بلا گفتن و اول مصیبت
خواهرش زد زیر گریه و پشت مادرش قائم شد و هی با مشت تو پهلو مادرش میزد و گریه میکرد که منم میخام...
اینقدر گریه کرد تا خوابش برد و مادرشم چنان اخمی کرده بود که من حتی جرات نمیکردم سرمو بالا بگیرم
اون شب با تمام تلخیش گذشت و محمد صبح رفت سرکار و شب که اومد دیدم یه چیزی دستشه
منه ساده فکر کردم لابد بازم برای من خرید کرده که دیدم رفت طرف آبجیشو نایلونو دستش داد
وقتی درشو باز کرد دیدم یدونه لنگه بلوز زرد مخمل من براش خریده
ولی اینقدر بچه و احمق بودم که بجای اینکه ناراحت بشم کلی براش ذوق کردم که حالا دوتامون داریم میشیم عین دوقلوها
اون دوهفته گذشت و ما برگشتیم تهران
و محمد هر دو هفته میومد سر میزد تا اینکه عید شد
برای عید با کل خانواده جمع کردیم و رفتیم شهرستان خونه مادربزرگم (مادر مامانم )
اما منو محمد برد خونشون و گذشت تا سیزده بدر شد و تصمیم به برگشتن گرفتیم
دو سه روزی بود محمد منو میاورد میذاشت خونه عزیز پیش مامانم و میرفت چند ساعت بعد میومد
منم میگفتم صد در صد کار داره و دنبال کاراشه که منو میزاره اینجا ولی بعدش ....
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا ❤️
سلام وقتتون بخیر ...
ازتون کمک میخوام خواهشا راهی جلوم بزارید ..خانومییم ۲۱ساله ۵ساله ازدواج کردم شوهرم ۳۴سالشه ..قبل ازازدواجم من وپسرعمه ام نزدیک ۷سال عاشق هم بودیم نمیدونم چی شد یه هوبرای برادرش اومدن خواستگاریم که منم قبول نکردم بعدازاون وقت دیگه هموندیدیم ..تقریبا دوسال بعدش بودکهمنازدواج کردم الان پسری دارم ۳سالشه ..همیشه خواب پسرعمه ام رو میدیدم تاچندوقت پیش شنیدم نامزدکرده دنیاروسرم خراب شد چندباری عکسشو دیدم فک کردم فراموش شده دیدم نه قلبم دیوانه وارمیکوبه هنوز خیلی دوسش دارم میزنه سرم بهش زنگ بزنم ازاینور بخاطرزندگیم میترستم خراب بشه ...
توروخدا راهنمایی کنید چه کنم اینم بگم همسرم باهام خوب نیست خیلی مشکل دارم ولی بازدوسش دارم ...😢😟
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
#پرسش_اعضا ❤️
سلام ما تو خونه ای زندگی میکنیم که هممون صداها و چیزای عجیبی ازش دیدیم
یبار دوست مادرم که مریض بود چون کسی رو نداشت ما آوردیمش خونمون و یه اتاق در اختیارش گذاشتیم
تو اون مدتی که خونمون بود میگفت همش یکی در میزنه یکی صدام میکنه.
یا مثلا مادرم که شبا تو خونه کار میکرد میگفت فضا یهو سنگین میشه یا خواهرم که میاد خونمون میخوابه میگه هر شب صدا میاد انگار که تو از رو تخت بلند میشی کل خونه راه میری
ما کل سرامیکای خونمون لقه یعنی هر کی راه بره صدا میده شبا وقتی میخوام بخوابم سرامیکای بغل تختم هی صدا میدن بعد یهو جلوی خودم قطع میشه
ما دیگه به این صداها عادت کردیم و میگیم عادیه پیش میاد ولی چند وقتیه منو داره اذیت میکنه شبا یه خواب آروم ندارم همش کابوس میبینم و از خواب میپرم یا یهو از خواب پا میشم جیغ میزنم و بعدشم گریم میگیره
یبارم انقدر صدا میومد تو اتاقم رفتم پیش مامانم خوابیدم دقیقا همون شب قشنگ قیافه یه پیرمرد رو جلو صورتم دیدم
چند بار چشامو باز و بسته کردم ولی بازم میدیدمش انقدر جیغ زدم همه رو از خواب بیدار کردم تا چراغ روشن شد دیگه ندیدمش
به این حساب گذاشتم که شاید داشتم خواب میدیدم فقط حس کردم واقعیه
من جوری شبا از خواب میپرم که مامانم فکر میکرد اتفاق بدی برام افتاده بهش نمیگم
واقعا دارم اذیت میشم یه خواب آروم ندارم
من کلا آدم خوش خوابیم هرجا باشم تو هرشرایطی خوابم میبره ولی این اتفاق و صداها هرشب برام پیش میاد و نمیزاره بخوابم دارم روانی میشم
خانوادم میگن جای خوابتو عوض کن ولی من هرجا میخوابم همینه همش کابوس همش ناجور بیدار شدن
هرشب قبل خوابم بسم ﷲ الرحمن الرحیم میگم و میخوابم یا آیت الکرسی میخونم..
چکارکنم تا مشکلم حل بشه؟؟
ایدی ادمین👇🌹
@habibam1399
سلام به دلیل درخواست دوستان عزیز و اعضای محترم کانال ،داستانها ،درد دل ها و صحبتهای زن و شوهری و متاهلین عزیز که محدودیت سنی دارد رو در کانال جداگونه قرار دادیم 🔞👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
لطفا فقط متاهلین عضو شوند🙏🙏
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹❤️❤️❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام وقتتون بخیر ... ازتون کمک میخوام خواهشا راهی جلوم بزارید ..خانومییم ۲۱ساله ۵سال
#پاسخ_اعضا ❤️
بابت خانم 21ساله ای که عاشق پسر عمش بوده .
گلم خودت حساب کن ببین چند سالته 7سال به اضافه 2سال والان هم 5ساله ازدواج کردی !!!یعنی چی ؟
دو تا بچه .چه عشقی بوده عجیبه والا .!!!!
خواهرم به زندگیت برس وبا محبت همسرت را سیر و شرمنده کن .فکر خیانت را از خود دور کن .موفق باشید
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام ، در باره اون خانم هایی ک هم ب عشق قبلشون علاقه دآرن و هم همسرشون 😐
راستش من اصن نمیتونم درک کنم واقا شماها چجور میتونید همزمان 2 نفر رو دوست داشته باشید اخه 😐
همه ادما تو زندگیشون ی عشق دارن شما باید فکر کنید ببینید ک بین این دو نفر عشق واقعیتون کدومه اخه همزمان ک نمیشه عاشق دو نفر بود
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
باسلام و عرض ادب
درمورد خانمی که ۷ سال عاشق پسر عمه شون بودن و الان فرزند ۳ ساله دارن خواهر من اینها تو ذهن همه ما هست هرکدوم از ماها یکی هست که ازش خاطره داریم پسرعمه شماهم جزو همه اینها
شوهرتون گفتین باهتون بداخلاقه درست بده درست اصلا گیریم برترین مرد خب. ولی ببین ارزش اینو داره که همین زندگیتو خراب کنی بخاطر یه وسوسه ذهنی از یه مرد نامحرم که قبلا عاشقش بودی به این فکر کن که مثلا طلاق گرفتی رفتی خونه پدرت اونجا که سلطنت نمیکنی باید یجوری خودتو نشون بدی که سربار نیستی درست؟ غذا درست کنی کمک مادرتون باشی برای پدرت که از سرکار میاد چای بیاری و ای جور چیزا حالا میخوای چای بیاری برای پدرتون بچتم داره گریه میکنه بهت چسبیده کتری هم جوش کلی کارم داری اعصاب پدرت هم از یجا داغون بخوای نخوای احساس سرباری میگیری به این فکر کن که اسم زن بیوه میاد روت به نگاه هرزه مردای هوسباز فکر کن ایا ارزش داره بخدا اگه ارزش داشته باشه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹
سلام درمورد اون دخترخانمی که حسابی ازدست پدرومادرش شاکی بود و ازفرق بین مردو زن گله داشت خواستم بگم منم یه خانم هستم وحافظ قرآنم وبایه آیه ازقرآن جواب این دختر عزیزمون روبدم الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض(سوره نساء آیه ۳۴)خداهم میفرماید که مردان با زنان فرق دارن نمیگه مرد عزیزتره یا باارزشتره میگه مرد قوی تر از زنه ب خاطر بعضی چیزهایی که خدا به مردا داده واینکه پدرامون یا برادرامون یا همسرامون یا پسرامون مواظب ما باشن نباید احساس حقارت کنیم واینم بگم که بااینم موافق نیستم که زن نمیتونه زندگی بسازه ما خیلیا رو دیدیم که بااینکه زن هستن مردونه زندگی میکنن شما اون خانم رومثال زدی که داد زد خیلیا زیر دست من کارمیکنن من یاد یه داستان افتادم که پدری همیشه به پسرش میگفت توآدم نمیشی آخر یه روز پسره شاه شد وگفت که باباش رو بیارن که ببینه این شاه شده وباباش وقتی دید بهش گفت توکه آدم نشدی شاه شدی 😂
❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹❤️❤️❤️❤️
بنظر من ایشون اگر عشقشون به همسرشون زیاد باشه تقریبا با این مساله کنار میان
البته پنهان کردن موضوع به این مهمی خیلی به زندگی هر دو نفر لطمه میزنه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹🌹
سلام خسته نباشید می خواستم در مورد مشکل خانم ۲۱ ساله که ۵ ساله ازدواج کردن
خانمم من وپسر خالمم خیلی هم دیگررو دوست داشتیم ولی قسمت نبود خالم نذاشت ما عاشق هم باشیم منم زوتر از پسر خالم ازدواج کردم حالا هم یه دختر۱۳ ساله ویه پسر ۱۰ساله دارم زندگی نسبتا خوبی دارم منم دلم نمی خواست اینجور بشه امااآا من همه اون روزارو از یادم بردم به زندگی فعلیم وبچه هام فکر میکنم شما هم نباید بخاطر روزهای گذشته زندگیتو خراب کنی هر چند که شوهر خوبی نداری
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام ما تو خونه ای زندگی میکنیم که هممون صداها و چیزای عجیبی ازش دیدیم یبار دوست ماد
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام
در مورد خانمی که کابوس می بینن اگر امکانش هست روزی چند بار مکرر اسپند با شاخه دود کنید منظورم اینه فقط دونه های اسپند رو دود نکنید با بوته و شاخه های خشک شده ، چون اگر موضوع جن باشه رفع میشه جن ها از بوی اسپند و نمک می ترسن
❤️❤️❤️❤️❤️🌹❤️❤️❤️🌹❤️
سلام یه قرآن کوچک با جلد چرم ونایلون تو گردنت بینداز توی خونه صوت قرآن بزارید احتمالا کسی قبلا توی این خونه بوده فوت شده روحش آرامش نداره براش خیرات بدید
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام. در مورد اون خانمی که گفتن شبا خواب راحت ندارن بی زحمت بهشون بگین گردنبد های که چهار قل روشون نوشته شده رو بگیرن و بندازن گردنشون یا اینکه خودشون چهار قل رو بنویسن و بندازن گردنشون. خوندن چهار قل هم تاثیر داره ان شاءالله که مشکل شدن حل شه.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
پیشنهاد من به شما اینه که ابتدا به یک دعانویس مراجعه کنید... و درصرتی که مشکلتون ادامه داشت برید سراغ روانشناس...
درضمن خواندن سوره مبارکه جن با صدای بلند در خانه کمک کننده است(انشاءالله)
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در جواب اون خانمی که میگن از خونشون صداهای عجیب غریب میاد
شاید اجنه باشند چند تا نکته میگم که تو خونه انجام بدین تو خونه با صدای بلند چهار قل و اذان بخونید اسفند دود کنید و سوره جن با صدای بلند بخونید هر روز
وقتی میخواین تو ظرفشویی آب داغ بریزید بسم الله بگید و حرز ابو دجانه بگیرید نصب کنید سر در خونه و اگه از دعاذنویس دعایی گرفتین تو آب روان بندازین بره
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
درمورد خانومی که تو خونه اذیت میشن دعای ناد علی رو بخونن و اینکه گردنبند یا انگشتر با ذکر مقدس یا علی مددی رو روش حک کنن چون ذکر امام علی عبادت است
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹
سلام وجوداجنه امری طبیعی هست ولی جن های خوب حق ندارن خودشون روبه کسی نشون بدن
تواتاقتون تسبیح تربت آویزون کنین
بالای سرتون قرآن بزارین
سرکه توخونه بجوشونین چون به شدت ازبوش بدشون میاد
حتی یه ظرف سرکه بزارین تواتاق
واگرمیتونین ازطب اسلامی بخورحضرت مریم بگیرین وطبق دستورتوخونه دودکنین ولی اگرنتونستین مثل اسپندتوخونه دودکنین
حتماتاآسیبی ندیدین این موضوع روجدی بگیرین واگربرطرف نشدحتماباخانواده درمیون بزارین چون ممکنه به لحاظ روحی بیشترازاین آسیب ببینین
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در جواب دختری که خواب پیرمرد رو میبینه
خب دوست عزیز به خانوادت بگو خواب نیس واقعیته براشون ثابت کن تنها نخواب ممکنه خدایی نکرده اتفاق بد برات بیفته هر شب که میخوای بخوابی قران پیشت بزار و هر وقت اون خواب رو دیدی این ایه رو بخون وقتی میخونی هرچی که روی زمین اذیتت میکنه ازت دور میشه
❤️أعوذ بكلمات الله التامات من شر ما خلق❤️
❤️❤️❤️❤️❤️🌹❤️❤️❤️❤️
سلام
خاطره عزیزی که میگفت این روزا خواب راحت ندارن رو خوندم
دوست داشتم به ایشون بگم
دعا یا همون حرز ابی دجانه رو چهار گوشه خونه شون بنویسن
و دعای معراج رو همیشه همراهشون داشته باشن
تو این حالات مؤثر هست ان شاء الله
اگر مقدوره بهشون برسونید
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹
به اون خانمی که تو خونشون صداهای عجیب میشنون
عزیزم چندتا راه داری
اول اینکه بگی برات دعا بنویسن. از چندنفر شنیدم ک معمولا موثره.
یا اینکه خونهتو عوض کنی، دلیلی نداره اینجور مسائلی رو که خیلی آزارت میدن و بخاطر حرف دیگران توهم بدونی. شاید واقعا خونه جن زده یا همچین چیزی شده.
شما گفتی وقتی برق روشن میشه دیگه چیزی نمیبینی، شاید اگه شبا یه مقدار کم نور توی فضا باشه بخشیش برطرف شه.
راه های دیگه ای هم هست، مثلا اینکه فضای خونه رو شاد نگه داری و بهش فکر نکنی، یا سرامیک ها رو عوض کنی.
من تا جایی ک تونستم راهنمایی کردم. امیدوارم مشکلتون حل بشه.
❤️❤️❤️🌹🌹🌹❤️❤️❤️❤️
سلام در جواب اون خانمی که می گفت شب ها در خانه مون کابوس می بینم ....
من فکر می کنم چون خواهرتون یا دوست مادرتون می گفتند که صدا میاد شما حساس شدی
دلایل ایجاد کابوس
استرس و اضطراب در طول روز . فیلم و بازی ترسناک . خوابیدن در جای ناراحت و سخت . دیر غذا خوردن بیماری و مریضی .
به نظر من شما یا به دکتر مراجعه کن که انشالله مشکل سلامتی نداشته باشی یا به روان پزشک شاید اضطراب یا استرس داشته باشی
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
در رابطه با اون دختر خانوم عزيز كه خواب راحت نداره و ميترسه
ببين عزيزم هر شب قبل از خواب سوره ناس رو بخون يا علي بگو و همون ايت الكرسى هم بخون
و صلوات بفرست
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_ششم اون شب هم گذشت و فرداش جمعه بود، خانواده محمد تصمیم به رفتن گرفتن، محمد هم عصر که شد گفت
#قسمت_هفتم
چند روز بعدش که اومد منو برد کنار خانوادش، اخلاقشون تغییر کرده بود اصلا مثل روزای اول نبودن...!
مادرش که عین برج زهرمار بود با اون دندونهای یکی در میونش چنان با خشم بهم نگاه میکرد که میترسیدم حتی حرفی بزنم
با تموم شدن سیزده بدر قرار شد فردا صبح زود حرکت کنیم تهران،
که یهو محمد تو جمع برگشت سمت بابام گفت آقا ناصر میشه ظهر بریم ؟
بابا گفت بریم؟!! مگه تو هم میای؟
محمد گفت با اجازه تون من میخوام از صاحب کارم جدا بشم و تو تهران مشغول به کار بشم، تو این مدت هم لوازم کارمو خریدم و میخام مغازه بزنم، من که قراره آخرش بیام تهران بهتره از اول اونجا مغازه بزنم، اینجا تا کارم بگیره و مشتری جمع کنم باز باید جمع کنم بیام تهران...
کل این حرفا به دقیقه نرسیده بود
که خواهر شوهر بزرگم که هم زنداییم بود و هم خواهرشوهرم فوری به مادرش خبر رسوند و مادر شوهرم دعوایی راه انداخت که بیا و ببین...!
پدر شوهرمم که دنیا رو آب میبرد اونو خواب برده بود
تریاکش تامین بود دیگه با هیچی کار نداشت!
خلاصه اینکه مادرش نتونست حریف محمد بشه و محمد طبق قولی که به مامانم داده بود لوازمش رو بار زد پشت نیسان بابام و با ما راهی تهران شد.
اومد و تو گاراژ آقاجان یه دهنه مغازه گرفت و شروع به کار کرد
منم که اون رفتار مادر محمد رو دیده بودم تصمیم گرفتم بهش بگم
-محمد؟
_ جانم؟
_چرا مادرت اومد خونه عزیز اونجور قشقرق بپا کرد مگه نمیدونست که تو قراره بیای تهران زندگی کنی مثل عباس که اومد..؟
_راستش یادته وقتی من برگشتم که دو هفته بعد بیایم برای عقد چرا ۳ ماه طول کشید ؟
باکنجکاوی پرسیدم_چرا؟
_چون مادرم هیچ مدله راضی نمیشد که من بیام تهران، منم به دروغ بهش گفتم که من تهران نمیرم و پیش شما میمونم
_یعنی چون بهش دروغ گفتی ناراحت بود؟
_نه..
_پس چرا ناراحت بود؟
_باید یسری حقیقت هارو بهت بگم.. میدونم باید خیلی قبل تر میگفتم ولی آخه تو خیلی سنت کم بود و پیش خودم گفتم شاید درک نکنی ولی حالا بهت میگم چون نمیخوام بین منو زنم حرف نزده ای باشه ...
و شروع کرد به تعریف زندگیش...
_بابامو که دیدی فقط نشسته از سر صبح پشت بساطش و تا نصف شب سرش فقط با تریاک و دوست و رفیقاش گرمه...
منم وقتی ۸ سالم بود دیدم زندگیمون خیلی کم وکسری داره
حتی وقتی دوستامو تو مدرسه میدیدم متوجه میشدم هیچ چیزی مثل اونا ندارم نه کیف نه لباس نه دفتر و مداد...
و فقط یه پلاستیک که دوتا دفتر داخلش بود و یه دمپایی پاره که پام کنم و برم مدرسه
پیش خودم فکر کردم گفتم خودمو فدا میکنم برای خانوادم بزار خواهر و برادرام مثل من نشن
قید درس و مشق و زدم و رفتم تو کارخونه ریسندگی که عموم اونجا سرپرست بود، با پارتی بازی اون رفتم سرکار ....
@azsargozashteha💚