فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🎧 آخرین مداحی شهید مدافع حرم*
*⚘شهید حسین معز غلامی* *⚘قبل از شهادتشون*
*چقدر قشنگ........*
*🍃🥀خجالت می کشم که من سرم رو تنمِ ، حسین .*
* رَحِمَ اللهُ مَن یَقرُ الفاتحه مَعَ الصَلَوات🌹
#الّلهُمَّ صَلِی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم *
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :۲۵
گمنام گمنام🕊
🍃حالا اين كه آقا مهدی از جای دور برايم پول بفرستد باور نكردنی بود . بعدها فهميدم كه قضيه ی پيغام و پول را شهيد صادقی از خودش درآورده . بچه مان روز تاسوعا به دنيا آمد .
🍃 قبلاً با هم صحبت كرده بوديم كه اگر دختر بود اسمش را زهرا بگذاريم . اما به خاطر پدربزرگش اسمش را ليلا گذاشتيم . ليلا دختر شيرينی
بود ، من اما آن قدر كه بايد خوش حال نبودم . در حقيقت خيلی هم ناراحت بودم . همه اش گريه ميكردم . مادرم
ميگفت " آخر چرا گريه ميكني ؟ اين طوری به بچه ات شير نده . " ولی
نمی توانستم .
🍃دست خودم نبود . درست است كه همه ی خانواده ام بالای سرم بودند ، خواهرهايم قرار گذاشته بودند كه به نوبت كنارم باشند ، ولی خُب من هم جوان بودم . دوست داشتم موقع
مهم ترين واقعه ی زندگيمان شوهرم يا حداقل خانواده اش پيشم باشند .
🍃ده روز بعد از تولد ليلا تلفن زد . اين ده روز اندازه ی يك سال بر من گذشته بود . پرسيد " خُب چه طوری رفتی بيمارستان ؟ با كی رفتی ؟ ما را هم دعا كردی؟ " حرف هايش كه تمام شد ، گفتم " خب ! خيلی حرف زدی كه زبان اعتراض من بسته شود . " گفت " نه ،
ان شاءالله می آيم .
🍃دوباره بهت زنگ می زنم " بعد از ظهر همان روز دوباره تلفن زد . گفت " امشب مامانم اينها می آيند ديدنت . " اين جا بود كه عصانيت ده روز را يك جا خالی كردم . گفتم " نه هيچ لزومی ندارد كه بيايند . " اولين بار بود كه با او اين طوری حرف ميزدم . از كسی هم ناراحت نبودم . فقط ديگر طاقت تحمل آن وضعيت را نداشتم . بايد خالی ميشدم.
🍃بايد خودم را خالی ميكردم . گفت " نه ، تو بزرگ تر از اين حرف ها فكر
ميكنی . اگر تو اين طوری بگويی من از زن های بقيه چه توقعی می توانم داشته باشم كه اعتراض نكنند . تو با بقيه فرق ميكنی . " گفتم " عيب ندارد ، هنداونه بذار زير بغلم " گفت " نه به خدا ، راستش را ميگويم . تازه ما در مكتبی بزرگ شده ايم كه پيغمبرش بدون پدر و مادر بزرگ شد و به پيغمبری رسيد . مگر ما از پيغمبرمان بالاتر هستيم ؟ " ليلا چهل روزه شده بود که تازه او آمد . نصفه شب آمده بود رفته بود خانه ی مادرش . فردا صبح پيش من آمد ، خيلی عادی ؛ نه گُلی ، نه كادويی .
🍃صدايش را از آن يكی اتاق ميشنيدم كه داشت به پدرم ميگفت " حاج آقا ، اصلاً نميدانم جواب زحمت های شما را چه طور بدهم . " پدرم گفت " حرفش را هم نزنيد برويد دخترتان را ببينيد . " وقتی وارد اتاق شد ، من بهت زده به او زل زده بودم . مدت ها از او خبری نداشتم ، فكر ميكردم شهيد شده ، مفقود يااسير شده . آمد و ليلا را بغل كرد . بغلش كرده بودو نگاهش ميكرد . از اين كارهايی هم كه معمولاً پدرها احساساتی ميشوند و با بچه ی اولشان ميكنند ، گازش ميگيرند ، ميبوسند ، نكرد . فقط نگاهش ميكرد . من هم كه قبل از آن اين همه عصبانی بودم انگار همه عصبانيتم تمام شد . آرامشش مرا هم در بر گرفته بود ، فهميدم عصبانيتم بهانه بوده .
بهانه ای برای ديدن او و حالا كه ديده بودمش ديگر دليلی برای عصبانيت نداشتم .
🍃به قول مادربزگم مكه رفتن بهانه بود ، مكه در خانه بود . هنوز دوروز نشده بود دوباره رفت . وقتی داشت
ميرفت گفتم " من با اين وضعيت كه نمی توانم خانه ی پدرم باشم . شما من ببر توی منطقه ، آن جايی كه همه
خانم هايشان را آورده اند.
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
#ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :۲۶
گمنام گمنام🕊
🍃فهميدم عصبانيتم بهانه بوده .
بهانه ای برای ديدن او و حالا كه ديده بودمش ديگر دليلی برای عصبانيت نداشتم . به قول مادربزگم مكه رفتن بهانه بود ، مكه در خانه بود . هنوز دوروز نشده بود دوباره رفت . وقتی داشت
ميرفت گفتم " من با اين وضعيت كه نميتوانم خانه ی پدرم باشم . شما منو ببر توی منطقه ، آن جايی كه همه خانم هايشان را آورده اند .
🍃" احساس ميكردم تولد ليلا ما را به هم نزديك تر كرده و من حق دارم از او بخواهم كه با هم يك جا باشيم . فكر
ميكردم ليلا ما را زن و شوهر تر كرده است . گفتم " تو خيلي كم حرفهايت را ميگويی . " خنديد و گفت " يك علت ابراز نكردن من اين است كه نميخواهم تو زياد به من وابسته شوی . " گفتم " چه تو بخواهی چه نخواهی ، اين وابستگی ايجاد ميشود .
🍃اين طبيعی است كه دلم برای شما تنگ شود . " گفت " خودم هم اين احساس را دارم . ولی نميخواهم قاطی اين بازی ها شوم . از اين گذشته
می خواهم بعدها اگر بدون من بودی بتوانی مستقل زندگی كنی و تصميم بگيری . " گفتم " قبلاً فرق ميكرد اشكالی نداشت كه من خانه پدرم بودم ، ولی حالا با يك بچه " گفت " اتفاقاً من هم دنبال يك خانه ی مستقل هستم . " گفتم " مهدی گاهی حس ميكنم نميتوانم درونت نفوذ كنم " گفت " اشتباه
می كنی . به ظواهر نگاه نکن.
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
#ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سربندهای سرخ شان نشان از عهد خونین با امامشان بود و چه خوب پای این عهد ایستادند .
شرح عکس ایستاده از راست :
شهیدان سید اشرف کیایی ، حسینعلی نیکنام ، ؟ ، حسن قنبری ، شهید هادی فدایی ، ؟ ، مرحوم محمود محمود صفت و سید صادق صادقپور
نشسته از چپ : شهید غلامرضا صیقلی ، مهندس اسماعیل احمدی ، ؟ ، ؟
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش سعید هست🥰✋
*تکاور تیپ نیروی مخصوص میرزا کوچک خان گیلان*🕊️
*شهید سعید مسافر*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱۰ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۱۴ / ۱ / ۱۳۹۵
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
مزار: گلزار شهدای رشت
*🌹همسرش← یک روز دیدم خیلی حالش گرفته بود🥀گفتم: «چیه؟ خیلی داغونی؟!⁉️ گفت: «آره. بزن بریم»🍃 رفتیم سر مزار شهید یوسف فدایی نژاد🌷 از همان لحظه سوار شدن به ماشین یک روزنامه در دستش بود📃 من حرفی نزدم تا رسیدیم سر مزار شهید، بغضش ترکید و شروع کرد به گریه‼️کلافه ازش پرسیدم: «چی شده؟ چرا اینطوری می کنی؟!‼️روزنامه ای که در دستش بود را به زمین کوبید و گفت: «خودت بردار و ببین»🥀 روزنامه را نگاه کردم📃عکس دختر بچه ای سه ساله سوری بود🥀که تکفیری ها به میله های فلزی پنجره ای با زنجیر بسته بودند🥀گفت: «بگیم کوریم؟!🥀 امروز نمی بینیم کربلا رو؟!🥀امروز عاشورا نیست؟!🥀این سه ساله با سه ساله کربلا خیلی فرق می کنه؟!»🥀به هر دری زد برای اعزام به سوریه🍂با چندین نفر در تهران کانال زد.🍃 آخر هم جواب گرفت و توانست اعزام بشود🕊️ همرزم ← امکان بازگشت دو تن از بچه ها که مجروح شده بودند؛ فراهم نشد🥀سعید مسافر و شهید جمال رضی با ماشین راهی آن منطقه شدند🚖 که در مسیر راه در کمین نیروهای تکفیری گرفتار شدند💥 و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند*🕊️🕋
*شهید سعید مسافر*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
هدایت شده از نایت کویین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍂امروز آرزو دارم:
🌼🍂فاصله نباشد
میان تو و تمام
🌼🍂احساس های خوبت
🌼🍂تو باشی و
شادی باشد و
🌼🍂یک دنیا سلامتی و
و امضای خدا پای تمام آرزوهایــت
#سلام صبحتون زیبا
🎊 @bluebloom_madehand 🎊