عبدالحسين در بيمارستان مشهد بسترى بود و من هم نيز بستري بودم . گه گاه به او سر مىزدم ، از ناحيه سر مجروح شده بود، حالش خوب نبود، يك شب نزديك اذان صبح مادرش سراسيمه نزد من آمد و گفت : عبد الحسين حالش هيچ خوب نيست . سريعا بالاى سرش رفتم ، او را به نرده هاى تختش بسته بودند كه به زمين پرتاب نشود. گاهى تكان هاى شديدى مىخورد و سپس بىهوش مىافتاد.
پزشك بالاى سرش آورديم ، با داروهاى آرام بخش تا حدودى آرام گرفت و بىهوش روى تخت افتاد. مدتى بعد ناگاه بلند شد و نشست و مرا صدا زد و گفت : «خاك تيمم بياور » مردد بودم بياورم يا نه ؟ چون بعيد مىدانستم وقت را درست تشخيص بدهد، به هر حال آوردم ، تيمم كرد، مهر خواست ، مهر را روى زانويش گذاشت ، تكبيره الاحرام بست ، با حالتى عجيب با خداى خود حرف مى زد، منتظر بودم سلام نماز را بدهد تا با او صحبت كنم ، قبول باشدى بگويم و از احوالش جويا شوم . نماز با تكبيره الاحرام شروع شد ولى با سلام تمام نشد، در نماز عشق عبدالحسين نزد معشوقش رفت و سلام نماز را در بهشت گفت .
خاطره ای از شهید علی اکبر شیرودی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
اینجامزارشهیدی درگلزار شهدای بهشت زهرای تهران است که وصیت کرده🌷 برروی مزارش هیچ ننویسندوهیچ عکسی نگذارندچون شرمنده🌷 دیگرهمرزمانش است که پیکرشان برنگشته است ومیخواهد گمنام بماند🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada
#سخنشهید 🌱🍃
میگفت:
من یک چیزی فهمیده ام...!
خداشهادت را؛
همیشه به آدم هایی
داده که در کار، سختکوش بوده اند...!
#شهید_محمودرضا_بیضایی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
|💛|
•◇ #ٺلنگـرانہ◇•
ما قطـعہ شـهدا رو
واسہ لایو و سلفے و پست خواستیم..!
ڪاش یڪ بار نگاه بہ قبرها میڪردیم
یڪم ازتاریخ تولد و شهادتها
خجالت میڪشیدیم💔...|
| دوستی با شهدا |
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
Monajat - Hajmahdirasuli - Shab4moharam1440 - sarallahzanjan.mp3
12.34M
هواتو کردم... :)💚🍃
اسیر دردم
بزار منم بیام حرم
دورت بگردم🙃
.
نزدیک سحر دل آرام کنید✨
🎤- حاج مهدی رسـولی
🖤- #مداحی
#پیشنهادمیشه_به_شدت
.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش رضا هست🥰✋
*اولین پاسدارے که او را اسیر و سرش را بریدند*🥀🖤
*شهید رضا رضائیان*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۴۰
تاریخ شهادت: ۲ / ۱۰ / ۱۳۵۹
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: سلمانیه
🌹همرزم←شهید محسن موهبت و رضا را اسیر کردند🥀رضا چون سپاهی بود و برچسپ سپاه روی سینه اش بود او را زجر دادند🥀افسر عراقی رضا را به پشت خواباند و دستور داد دستش را ببندند. ضربه ای ديگر با قنداقه تفنگ به سرش زدند رضا از حال رفت🥀اما هنوز بی هوش نشده بود *کارد را در گردنش فرو کردند و خون به بيرون فوران زد*🖤سربازان عراقی گاه جلوی چشمان خود را ميگرفتند که آن صحنه را نبينند.دستان خون آلود افسر هر لحظه بيشتر قوت ميگرفت *اصرار داشت که سر رضائيان را از بدن جدا کند*🥀 محسن دست و پا زدن رضا را ميديد و ديگر درد خودش را فراموش کرده بود. دستان بسته اش سعی در آزاد شدن داشت اما بی فايده بود🥀کارد افسر کُند بود و نميتوانست کارش را به راحتی انجام دهد🥀 *افسر عراقي اصرار داشت که گلوی رضا را گوش تا گوش ببرد*🥀خون زمين اطرافش را رنگين کرده بود🖤 ديگر چاره ای جز جدا کردن سر رضا نداشت *با يک فشار ديگر کار را تمام کرد و سرش را از بدن جدا نمود🥀و سرش را برای صدام بردند*🥀🖤 برادرش علی در سال ۶۳ بعد از او به شهادت رسید🕊️در نهایت رضاے ۱۹ ساله *با پیکری بی سر*🥀به وطن بازگشت🕊️🕋
*شهید رضا رضائیان*
*شادی روحش صلوات*
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
_کجایۍپسچرادستمونمیگیرے؟؟؟
منکہبهتگفتمازاینزمینبدممیاددلمآسموݧمیخواد🌱
+مݧهمینجامدرستکنارت✨
_چراگفتيولۍ...
+ولی کارات زمینیهـــ🖤
#رفیقشهید...🕊
#شہیدبابڪنورے♥️
روزتون شهدایی🌤
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
4_6001110000267691621.mp3
1.95M
#حرفقشنگــ🗣✨
وقتےشماازاینوانطعنهمیخورید
ولاجرمبهگوشهاتاقپناهمیبرید..😔
وباعکسهایماسخنمیگویید
واشڪمیریزید..
بهخداقسماینجاکربلامیشود..💔
وبرایهریڪازغمهایِدلتان
اینجاتمامشهیدانزارمیزنند.....(:
#شهیدسیدمجتبیعلمدار!🌱
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#⃣خاکریز خاطرات
🔸طنز جبهه🔸
⚡️شیطنت های انفجاری⚡️
🖊از اوایل جنگ با وجود کم بودن سن و سالش در جبهه حضور داشت به عنوان فرمانده گروهان چهرهی شناخته شدهای بود. در گردان کمیل لشکر المهدی (عجل الله تعالی فرجی الشریف) و سپس گردان ابوذر حضور فعال داشت.
این فرد اصغر خراس بود. نامش با تلههای انفجاری و اقدامات جسورانه عجین شده بود. هر یک از بچهها که به او نزدیک میشد از شیطنتهای او در هالهای از ترس و ابهام به سر میبرد.
اگر کسی قصد وارد شدن به چادر یا اتاق او را داشت، برای اینکه در دام تلههای انفجاری او گرفتار نشود، باید با دقت همه زوایا و خفایای چادر او را بررسی میکرد ، بعد وارد میشد. چرا که او تلههای انفجاری خفیفی به کمک چاشنی مین کار گذاشته بود که در صورت منفجر شدن مانند بمب واقعی صدا تولید میکرد و حسابی طرف مقابل را میترساند. حتی اتفاق افتاده بود که وی کتابی را به دوستانش هدیه داده بود. پس از باز کردن، کتاب منفجر شده و بچهها حسابی ترسیده بودند.
او در انفجار و تخریب متخصص واقعی بود. بارها کارهایی را به صورت ابتکاری انجام داده بود که هم برای نیروها جالب بود و هم یک نوع آموزش تخریب محسوب میشد. کارهای او در آموزشها و مانورها کاربرد فراوان داشت. اگر چه دست ساختههای او در بسیاری از موارد باعث وحشت بچهها میشد ولی در عین حال آنها از کارهای جالب او به وجد میآمدند و چیزهای بسیاری را از او میآموختند.
این رزمنده متفکر و شجاع در نهایت در یکی از مانورهای بسیج به درجه رفیع شهادت نائل آمد و دوستانش را در سوگ خود نشاند. روحش شاد.
__________
منبع: مسعود فرشیدنیا ،
📚کتاب گردان ابوذر ۱ ،
انتشارات بونیز، ۱۳۹۰
«حماسه و شوخی های رزمندگان
گردان ابوذر لشکر ۳۳ المهدی
(عجل الله تعالی فرجه الشریف)»
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#زندگی_به_رنگ_شهدا
من دقایقی رانميشناختم ؛
ولی هر روز ميديدم که کسی می آيد و چادرها و آبگير ها را تر و تميز ميكند .
با خودم فکر ميکردم كه اين شخص فقط چنين وظيفه ای دارد .
يک روز هر چه چشم به راهش بودم تا بيايد و باز به نظافت و انجام وظايفش بپردازد ، پيدايش نشد و احساس کردم که او از زير کار شانه خالی ميکند .
از اين رو ، خود به سراغش رفتم و گفتم: چرا امروز نيامدی؟!
او در پاسخ گفت: چشم الان می آيم .
مجاهدينی که نظاره گر چنين صحنه ای بودند سخت ناراحت شدند و گفتند ، تو چه ميگويی؟ او فرمانده لشکر است .
من که از اين نظر احساس شرمندگی ميکردم ؛
در صدد عذر خواهی برآمدم .
اما او بود که کريمانه و با متانت گفت: اشكال ندارد .
و با خنده از کنار ماجرا گذشت......
🌷شهید اسماعیل دقایقی🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش حسن هست🥰✋
*خبر از شهادت🕊️ آخرین سلام🕊️*
*سردار شهید حسن انتظاری* 🌹
تاریخ تولد: ۳ / ۱ / ۱۳۴۱
تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۲ / ۱۳۶۳
محل تولد: یزد / محله گنبد سبز
محل شهادت: شرق دجله
🌹همرزم← هر شب متوسل به چهارده معصوم(ع) میشد و دعای توسل میخواند🌷او در جبهه دوبار مجروح شد🥀 *یك بار از ناحیه پا كه تمام ماهیچههایش خرد شده بود🥀و یك دفعه هم تركش به او اصابت كرد* همسرش← دفعه آخری كه میخواست به جبهه برود. به من گفت: نوروز امسال خیلی جالب است🎍 *من شهید میشوم*🕊️🥀در دفترچه یادداشتی چیزی برایم نوشت *و گفت این آخرین خط از من است كه میبینی*✍️🥀همرزم← در شبی كه شهید شد *صد مرتبه سوره توحید را خواند*🌷موقع رفتن به عملیات *سربه سجده گذاشت و حدود یك ساعت گریه كرد كه زمین خیس شد*🥀قبل از رفتن به عملیات به رزمندگان گفت: *من امشب با خون خودم محاسنم را خضاب و یا حنا میكنم.»🕊️* سرانجام او مطابق حرفهایش در عملیات بدر *که فرمانده گردان امام علی(ع) بود به علت شلیك تیر مستقیم تانك🥀و اصابت تركش به پیشانی🥀 به شهادت رسید*🕊️ او صورتش را به طرف كربلا میكند💫 *و ذكر السلام علیك یا اباعبدالله(ع) را میگوید*🌷 و شهید میشود.🕊️🕋
*سردار شهید حسن انتظاری*
*شادی روحش صلوات*
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🔰فرمانده شهیدی که معجزهای در جبههها بود
برادر شهید حمیدرضا گلکار درباره مجروحیت شهید حمیدرضا میگوید:
حمیدرضا در عملیات رمضان مجروح شده بود ترکش ناحیه فک و دهانش را تکه تکه کرده بود، او را با هواپیما به بیمارستان منتقل کردند، ترکش در قسمت نخاع گردنش متوقف شده بود وقتی دکتر عکس رادیولوژی را دید گفت ،اگر میخواهید معجزه ببینید به این عکس نگاه کنید، اگر ترکش فقط یک میلیمتر جلوتر رفته بود نخاع او به طور کامل قطع میگردید..
واقعاً عجیب بود پزشک معالج نیز برای او گریه میکرد و میگفت: این جوان درد بسیار زیادی را تحمل میکند با این که نمیتواند صحبت کند ولی چشمهایش همه چیز را میگوید.
🌷شهید حمیدرضا گلکار🌷
فرمانده تیپ حبیب بن مظاهر
شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۱
عملیات خیبر،طلائیه
📎پس از 9 سال پیکر مطهر و پاکش به خاک وطن بازگشت و در گلزار شهدای امامزاده محمد حصارک کرج آرام گرفت.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊